میدانی، رفيق؟ بعضی وقتها حماقت عدهای از آدمها رنجام میدهد. هر چه فکر کردم نام ديگری جز حماقت برایاش نيافتم. بعضیها چنان ذهن و روحشان در تار و پود انديشههای منجمد و جزمیشان گره خورده است که هرگز نمیتوانند هيچ چيز را از زاويهی ديگری جز همان که ذهنشان با آن خو کرده است ببينند. اين را میفهمم که سخت است آدم چيزی را که به آن خو ندارد بپذيرد يا حتی تحمل کند. بستگی دارد چقدر تمرين مدارا کرده باشی و چقدر توان تحملِ انديشهای غير از خودت را داشته باشی. فرض کن يکی فکری دارد با فکرِ تو مختلف و مخالف. اين فکر هم فقط به زندگی خودش مربوط است و مثلاً تبليغِ دين، بیدينی و سياست و اثر نهادن بر زندگی جمعی دهها، صدها و ميليونها نفر آدم ديگر به جبر و زور نيست. بر عکس حاکميتهای سياسی که میتوانند با ابزار قانون زندگی مردم را طوعاً او کرها شکل بدهند، انديشهی يک آدم ممکن است هيچ اثری روی کسی نگذارد مگر اينکه کسی با آن انديشه رغبتی پيدا کند به ميل و ارادهی خودش. وقتی با اين فکر چنان با شدت و حدت مخالفت میکنی و هر چه میتوانی در مذمت آن انديشه میگويی، نشان از همين نابردباری دارد. همين خامی، همين سختگيری و تعصب، همين خوی جنينی. اين کودکان ريشسپيد، اين طفلان چهل پنجاه ساله، دردناکترين صحنهای است که من در زندگی ديدهام. و ياد آن حرف مولوی میافتم که «پير، پير عقل باشد ای پسر!» که «چاک جهل و حمق نپذيرد رفو». هر چه خودت را به زحمت بيندازی بعضی چيزها را برای عدهای توضيح بدهی باز هم میبينی اول راه هستی. بخار حماقت اگر در دماغ کسی قوی نشده باشد – و اگر همين تعبير «حماقت» را حمل بر سختگيری و تعصب نکنيد؛ من به طالبان تندرو احمقهايی متنسک میگويم – هميشه میتوان با او دو کلام حرف زد. با بعضیها همين سخن گفتن هم کار عبثی است. هميشه سعی کردم حرف نادلخواه نگويم. مگر میگذارند؟
بارها با خودم فکر کردم که آيا میتوانم خطاب به کسانی، حتی کسانی که از لحاظ فکری سخت با آنها مخالف هستم بنويسم: «به بن بسترسيدگان مفلوکِ ذهنی»؟ هر چه بيشتر فکر میکنم چنين زبانی را غير اخلاقی میدانم و جزمی. چه بسا در گذشته از اين زبان استفاده کرده باشم. اقتضای بزرگ شدن همين است ديگر. ادب از که آموختی و . . . بيزارم از اين زبان جدلی و کلامی قرون وسطايی. زبانِ ما بيمار است. نياز به جراحی دارد.
نظرها (4)
سلام خسته نباشيد عالي بود.
http://munes.multiply.com
به اينجا يه سر ميزنيد؟لطفا
حسين نوري | دوشنبه، ۲۶ شهریور ۱۳۸۶، ۰۶:۵۸
سلام داریوش جان! این چند بیت که نوشتم، بخشی از مثنوی ِ بلند و خیلی مفصل ِ منه دربارهی انواع آدمها. بیشتر برای خودتون نوشتم. اگه برای عموم نیارید، بهتره. هرچند شما خودتون مختارید. ممنون!
***
انتشارش بهتر بود. جسارت کردم منتشرش کردم.
د. م.
هادی | یکشنبه، ۲۵ شهریور ۱۳۸۶، ۱۷:۱۹
احمقان، گرچه کمی خوشمزهاند/در رفاقت، بدتر از هر هرزهاند. احمقان را از مسافت بنگرید/دوستی، هرگز! نصیحت، بشنوید!. دوستی با احمقان، یک ابلهی است/ دشمنی با احمقان هم احمقی است. مهربانی با چنین انسان کنید!/ لیک، از او راز را پنهان کنید!... مورچه، بر صورتت بنشستهاست/ همره ِ احمق، به تو دلبستهاست/ سنگ بر آن مور کوبد بیسکون/ گویمت: انا الیه راجعون!!!
هادی | یکشنبه، ۲۵ شهریور ۱۳۸۶، ۱۷:۰۶
دمت گرم و لبت چرب که گل گفتی ولی افسوس کم گفتی
مشدی | یکشنبه، ۲۵ شهریور ۱۳۸۶، ۰۳:۰۴