مقالهی تازهای که مهدی خلجی در مؤسسهی تحقيقاتی واشنگتن نوشته است (البته يک ماهی از تاريخ انتشار آن میگذرد ظاهراً) دهها پرسش برایام ايجاد کرد (لينک مقاله). در واقع خلجی در سخنرانی دو سال پيشاش در کتابخانهی مطالعات ايرانی دکتر آجودانی، همين حرفها را به زبان فارسی و کمابيش با همين استدلالها تکرار کرده بود. تفاوتی که اين مقالهی تازه با آن سخنان دارد اين است که خلجی از مسير بحث دربارهی منابع مالی و اقتصادی روحانيت، نتايجی سياسی میخواهد بگيرد که میتوان در آنها به طور جدی خدشه کرد.
مدعای اصلی خلجی چیست؟ خلجی ادعا میکند که تا زمانی که مرجعيت و روحانيت شيعه از منابع مالی گستردهی دولت ايران (دقیقاً «دولت» - که اين کلمه را گهگاه مترادف با «حاکميت» و «رژيم» هم به کار میبرد) برخوردار است و با اتکای به آنها عمل سياسی میکند، خاورميانه در معرض تهديد جدی بنيادگرايی افراطی شيعيان است. از سويی ديگر، خلجی تسلط آيتالله خامنهای را رو به گسترش میبيند و متعقد است اين روند به حذف نهايی سيستانی و مرجعيت منتهی خواهد شد و ديگر نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان! مجموع اين «واقعيت»ها از ديد خلجی باعث به وجود آمدن جريان بنيادگرا و خطرناک شيعيان افراطی در مقابل ميانهروهای شيعه میشود که با فرايندهای دموکراتيک تحت پوشش فعاليت دينی مقابله میکنند و نهاد روحانيت شيعه که – از ديد خلجی – از يک نهاد مدنی است تبديل به يک بازيچهی سياسی میشود. گمان میکنم تا اينجا صورتبندی وفادارانهای از مدعيات خلجی عرضه کرده باشم (با اندکی اغماض).
مدعای اصلی خلجی چیست؟ خلجی ادعا میکند که تا زمانی که مرجعيت و روحانيت شيعه از منابع مالی گستردهی دولت ايران (دقیقاً «دولت» - که اين کلمه را گهگاه مترادف با «حاکميت» و «رژيم» هم به کار میبرد) برخوردار است و با اتکای به آنها عمل سياسی میکند، خاورميانه در معرض تهديد جدی بنيادگرايی افراطی شيعيان است. از سويی ديگر، خلجی تسلط آيتالله خامنهای را رو به گسترش میبيند و متعقد است اين روند به حذف نهايی سيستانی و مرجعيت منتهی خواهد شد و ديگر نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان! مجموع اين «واقعيت»ها از ديد خلجی باعث به وجود آمدن جريان بنيادگرا و خطرناک شيعيان افراطی در مقابل ميانهروهای شيعه میشود که با فرايندهای دموکراتيک تحت پوشش فعاليت دينی مقابله میکنند و نهاد روحانيت شيعه که – از ديد خلجی – از يک نهاد مدنی است تبديل به يک بازيچهی سياسی میشود. گمان میکنم تا اينجا صورتبندی وفادارانهای از مدعيات خلجی عرضه کرده باشم (با اندکی اغماض).
نخست بگويم که من با «واقعيت»هايی که مهدی خلجی در نوشتهاش ذکر میکند موافقم. ترديدی در «واقعيت»های عينی آن ندارم. مشکل من از آنجا شروع میشود که خلجی در ميانهی واقعيتها، تصورها و باورها و آرزوهای خود را در لباس يک تئوری آکادميک عرضه میکند و از آن عجيبتر آنکه خلجی پيشگويانه از آيندهی تشيع، مرجعيت، خاورميانه و سرنوشت دين و سياست در آنجا سخن میراند. البته نمیتوان خرده بر آرزوی جوانان گرفت. اما وقتی که اين آرزوها در کسوتی آکادميک و با ادعايی آکادميک ظاهر میشوند، جای آن است که اهل اندیشه و قلم به سنجيدن عيار آن برخيزند و سره را از ناسره تشخيص دهند. پس در کنار اينکه بايد تلاش خلجی را برای ارايهی تصويری از وضعيت موجود در منطقه ارج نهاد، بايد خطاهای او را نيز گوشزد کرد.
خلجی در آن سخنرانی لندن که در واقع محورهای اصلیاش همينها بود که در اين مقاله آمده بود، چندان به پيامدهای اين وضعيت برای سياست آمريکايیها نپرداخته بود. اما اين بار، خلجی در ميان سطور مختلفاش برای حاکميت آمريکا و سياست خارجی آن هم اشارههايی دارد: اگر آمريکا زودتر حساب ايران را نرسد، هم سيستانی خواهد رفت، هم مرجعيت! خطر اصلی در خاورميانه، ايران است. قبول دارم. اما برای که؟ خطر برای چه؟ بخشی از سخنان خلجی درست است. شايد بعضی از فعاليتهای افراطی سياسی و نظامی از ميان شيعيان برخاسته باشد. اما مسأله همين است؟ به همين سادگی؟ ما قرار نیست صورت مسأله را پاک کنيم يا صورت مسأله را بازنويسی کنيم. بهتر است اول همه بر سر مسألهای واحد اتفاق داشته باشيم.
مشکل نوشتهی خلجی اين است که لا به لای کلی «واقعيت»، مقدار معتنابهی «آرزو» و «گمانهزنی» را هم در ذهن خواننده مینشاند. مشکل بزرگ ديگری که من با اين نوشته دارم اطمينان خاطر بيش از حد (بخوانيد متبخترانه) و پيامبرصفتانهی خلجی در اين نوشتار است. ايراد ديگر اين نوشته تعريف گله گشاد و بی در و پيکری است که خلجی از «دموکراسی» و نيروهای دموکراتيک و حتی «جامعهی مدنی» دارد. شايد نبايد توقع ارايهی تعريف از خلجی داشت. چه بسا خود «مؤسسهی تحقيقاتی واشنگتن» تعريف دموکراسی مطلوباش را بر سردرش نوشته باشد، يعنی دموکراسی آمريکايی. اما اهل علم و کسانی که کارشان در حوزهی علوم سياسی و تئوریهای سياسی است بهتر میدانند که دربارهی دموکراسی چه اندازه آراء متناقض و جنجالی گفته شده است. بدبختانه در کشور خود ما ايران هم هر کسی تصور و برداشتی از دموکراسی دارد. بی هيچ تعارفی برای عمدهی ما ايرانيان دموکراسی چيزی بيش از همان فيل تاريکخانه نيست. خلجی هم، حداقل در اين مقاله، مستثنا نيست.
به گمان من – بر خلاف يقين خلجی – علاوه بر عوامل و بازيگرانی که او در صحنه ديده است، بازيگران ديگری هم هستند و میتوانند حضور داشته باشد. افق آيندهی سياسی عراق را ما حداکثر میتوانيم حدس بزنيم، چنانکه آيندهی ايران را. اين پيشگويیهای متبخترانه دربارهی آيندهی سياسی عراق، يا آيندهی مرجعيت و روحانيت شيعه، مبنايی دقيق ندارد، الا آنکه بخواهيم آن را در راستای سياستهای آمريکا در خاورميانه تفسير کنيم.
مهدی خلجی هوشمندانه نکتهی خوبی را دريافته است. گروههای افراطی و تندرو از جايی تأمين مالی میشوند و منابع اقتصادی گستردهای که برای آنها فراهم میشود باعث استمرار فعاليتهای بنيادگرايانه است. اما اين صورتبندی بسيار مشوش و مبهم است. نکتهای که در نوشتهی خلجی پنهان میماند، توسعهی نيافتگی شيعيان منطقه است. توسعه نيافتگی يعنی اينکه مردم اين منطقه دست به گريبان فقر، بيسوادی و بيماری هستند. فقر، مخصوصاً در اين مورد خاص، بستر حاصلخيزی برای رشد و رويش افراطیگری شده است. اما متعَلّّق خلجی در اين نوشتار، متعلقی سياسی است. بهتر است بگويم سياسی صرف است. متعلق فکری من علاوه بر در نظر داشتن عوامل سياسی توجه به ابعاد انسانی ماجرا نیز هست. خلجی رويهی ماجرا را میبيند و گستردگی منابع اقتصادی روحانيت شيعه را مشکل ساز میبيند. من میپذيرم که گستردگی منابع مالی، علی الخصوص وقتی در دست گروهی خاص متمرکز باشد و نظارتی هم بر آن وجود نداشته باشد، مستعد آفات زیادی است. اما آمريکا، ايران، روحانيت شيعه يا حتی سازمانهای بشردوستانه برای رفع معضل فقر چه کردهاند؟ عملاً هيچ!
به گمان من مسأله ريشهدارتر از اينهاست. در افغانستان هم مشکل مشابهی دارد بروز میکند. آنجا ديگر روحانيت شيعهای در کار نيست. آنجا کسی برای آيت الله سيستانی يا آيت الله خامنهای تره هم خرد نمیکند. چرا خشونت و افراطیگری دوباره دارد باز میگردد؟ چرا طالبان دوباره دارند قدرت میگيرند؟ يکی از دلايلاش به باور من اين است که فرايند توسعه و بازسازی کند شده است. وقتی وعدههايی که به مردم داده میشود عملی نمیشوند، واکنشها طبیعی است. پس ريشهی مشکل چه در عراق چه در افغانستان فقط منابع مالی روحانيت شيعه نيست. بررسی منابع مالی روحانيت در جای خود میتواند پروژهی تاريخی خوبی باشد. اما گرفتن نتايج سياسی، آن هم چنين نتايج سياسی غريبی، اگر افراط نباشد، اندکی زيادهروی است.
به طور خلاصه، مشکلاتی که در نوشتهی خلجی میبينم اينهاست:
۱. ناديده گرفتن بعضی از عوامل مهم انسانی که گاهی اوقات پيشبينی پذير نيستند. در عرصهی سياسی گاهی اوقات گروههايی وارد صحنه میشوند که میتوانند تمام معادلات را به هم بريزند.
۲. خلجی با قطعيت آيندهی مرجعيت و تشيع را پيشبينی میکند. اين پيشگويیها درخور نوشتهای آکادميک نيستند. استفاده از «چه بسا»، «شايد»، «احتمالاً» و قيدهايی از اين دست، نوشتهی خلجی را بسيار متواضعتر میکرد.
۳. آمريکا خود در پديد آمدن اين وضعيت نقش بسزايی داشته است. سياست آمريکا و مخصوصاً سياستهای دوگانهاش وضعيت را از آنچه بوده بدتر کرده است. بررسی نقش آمريکا در بر هم زدن توازن منطقه و دامن زدن به جنگهای فرقهای ميان شيعيان و سنيان، از نوشتار خلجی بالکل غايب است.
۴. خلجی به سادگی با تعابير «دموکراتيک» و «جامعهی مدنی» بازی میکند و مفاهيم و تعاريف آنها در اين مقاله بسيار مشوش و مبهم هستند. لاجرم خواننده بايد با هوشياری نوع دموکراسی مورد نظر خلجی را «حدس» بزند.
۵. خلجی مکرر تعابير «دولت»، «رژيم» را با هم خلط میکند و عين اين تعابير را به کار میبرد. خوب است خلجی به منابع موثق و قابل بررسی عمومی دربارهی «منابع دولتی» ايران که در تشکيلات روحانيت شيعه نقش ايفا میکند اشاره میکرد. توضيحی دربارهی ساختار حاکميت سياسی ايران هم میتوانست راهگشا باشد (مثلاً نقش و اختيارات رييس جمهور يا رهبر يا شورای خبرگان يا شورای نگهبان و مجلس).
۶. به گمان من، مشکل اصلی در منطقهی خاورميانه ايران نيست، يا بهتر است بگويم فقط ايران نيست. چنانکه پيش از انقلاب ايران هم خاورميانه مشکلات خودش را داشت. آن وقت نه آقای سیستانی قدرتی داشت نه آقای خامنهای کارهای بود. ناديده گرفتن دخالتهای پدرسالارانه و اقتدارطلبانهی آمريکا در خاورميانه، سراسر اين بحث را جانبدارانه و خالی از دقت میکند.
اميدوارم تا اينجای بحث روشن نوشته باشم. اگر لازم شد باز بحث را ادامه میدهم و گوشههای ديگری از آن را میشکافم.
مطالب مرتبط:
اين مطلب قديمی سيبستان هم در راستای همين سخنان خلجی خواندنی است: «تاريخنگاری، روش شناسی بومی و فرهنگ مصرفی»
پ. ن. خلاصهای از مقالهی خلجی را در راديو زمانه ببينيد «آخرين مرجع: سيستانی و پايان مرجعيت دينی سنتی شیعه»
پ. پ. ن. در ضمن کاش راديو زمانه به اين طراح حواسپرت و تنبل سايتاش اصرار میکرد يا درخواست جدی میکرد که اين بخش مربوط به دنبالکها يا ترکبکهای سايت را درست کند. کار بسيار بسيار سادهای است. فقط کمی همت میخواهد!
خلجی در آن سخنرانی لندن که در واقع محورهای اصلیاش همينها بود که در اين مقاله آمده بود، چندان به پيامدهای اين وضعيت برای سياست آمريکايیها نپرداخته بود. اما اين بار، خلجی در ميان سطور مختلفاش برای حاکميت آمريکا و سياست خارجی آن هم اشارههايی دارد: اگر آمريکا زودتر حساب ايران را نرسد، هم سيستانی خواهد رفت، هم مرجعيت! خطر اصلی در خاورميانه، ايران است. قبول دارم. اما برای که؟ خطر برای چه؟ بخشی از سخنان خلجی درست است. شايد بعضی از فعاليتهای افراطی سياسی و نظامی از ميان شيعيان برخاسته باشد. اما مسأله همين است؟ به همين سادگی؟ ما قرار نیست صورت مسأله را پاک کنيم يا صورت مسأله را بازنويسی کنيم. بهتر است اول همه بر سر مسألهای واحد اتفاق داشته باشيم.
مشکل نوشتهی خلجی اين است که لا به لای کلی «واقعيت»، مقدار معتنابهی «آرزو» و «گمانهزنی» را هم در ذهن خواننده مینشاند. مشکل بزرگ ديگری که من با اين نوشته دارم اطمينان خاطر بيش از حد (بخوانيد متبخترانه) و پيامبرصفتانهی خلجی در اين نوشتار است. ايراد ديگر اين نوشته تعريف گله گشاد و بی در و پيکری است که خلجی از «دموکراسی» و نيروهای دموکراتيک و حتی «جامعهی مدنی» دارد. شايد نبايد توقع ارايهی تعريف از خلجی داشت. چه بسا خود «مؤسسهی تحقيقاتی واشنگتن» تعريف دموکراسی مطلوباش را بر سردرش نوشته باشد، يعنی دموکراسی آمريکايی. اما اهل علم و کسانی که کارشان در حوزهی علوم سياسی و تئوریهای سياسی است بهتر میدانند که دربارهی دموکراسی چه اندازه آراء متناقض و جنجالی گفته شده است. بدبختانه در کشور خود ما ايران هم هر کسی تصور و برداشتی از دموکراسی دارد. بی هيچ تعارفی برای عمدهی ما ايرانيان دموکراسی چيزی بيش از همان فيل تاريکخانه نيست. خلجی هم، حداقل در اين مقاله، مستثنا نيست.
به گمان من – بر خلاف يقين خلجی – علاوه بر عوامل و بازيگرانی که او در صحنه ديده است، بازيگران ديگری هم هستند و میتوانند حضور داشته باشد. افق آيندهی سياسی عراق را ما حداکثر میتوانيم حدس بزنيم، چنانکه آيندهی ايران را. اين پيشگويیهای متبخترانه دربارهی آيندهی سياسی عراق، يا آيندهی مرجعيت و روحانيت شيعه، مبنايی دقيق ندارد، الا آنکه بخواهيم آن را در راستای سياستهای آمريکا در خاورميانه تفسير کنيم.
مهدی خلجی هوشمندانه نکتهی خوبی را دريافته است. گروههای افراطی و تندرو از جايی تأمين مالی میشوند و منابع اقتصادی گستردهای که برای آنها فراهم میشود باعث استمرار فعاليتهای بنيادگرايانه است. اما اين صورتبندی بسيار مشوش و مبهم است. نکتهای که در نوشتهی خلجی پنهان میماند، توسعهی نيافتگی شيعيان منطقه است. توسعه نيافتگی يعنی اينکه مردم اين منطقه دست به گريبان فقر، بيسوادی و بيماری هستند. فقر، مخصوصاً در اين مورد خاص، بستر حاصلخيزی برای رشد و رويش افراطیگری شده است. اما متعَلّّق خلجی در اين نوشتار، متعلقی سياسی است. بهتر است بگويم سياسی صرف است. متعلق فکری من علاوه بر در نظر داشتن عوامل سياسی توجه به ابعاد انسانی ماجرا نیز هست. خلجی رويهی ماجرا را میبيند و گستردگی منابع اقتصادی روحانيت شيعه را مشکل ساز میبيند. من میپذيرم که گستردگی منابع مالی، علی الخصوص وقتی در دست گروهی خاص متمرکز باشد و نظارتی هم بر آن وجود نداشته باشد، مستعد آفات زیادی است. اما آمريکا، ايران، روحانيت شيعه يا حتی سازمانهای بشردوستانه برای رفع معضل فقر چه کردهاند؟ عملاً هيچ!
به گمان من مسأله ريشهدارتر از اينهاست. در افغانستان هم مشکل مشابهی دارد بروز میکند. آنجا ديگر روحانيت شيعهای در کار نيست. آنجا کسی برای آيت الله سيستانی يا آيت الله خامنهای تره هم خرد نمیکند. چرا خشونت و افراطیگری دوباره دارد باز میگردد؟ چرا طالبان دوباره دارند قدرت میگيرند؟ يکی از دلايلاش به باور من اين است که فرايند توسعه و بازسازی کند شده است. وقتی وعدههايی که به مردم داده میشود عملی نمیشوند، واکنشها طبیعی است. پس ريشهی مشکل چه در عراق چه در افغانستان فقط منابع مالی روحانيت شيعه نيست. بررسی منابع مالی روحانيت در جای خود میتواند پروژهی تاريخی خوبی باشد. اما گرفتن نتايج سياسی، آن هم چنين نتايج سياسی غريبی، اگر افراط نباشد، اندکی زيادهروی است.
به طور خلاصه، مشکلاتی که در نوشتهی خلجی میبينم اينهاست:
۱. ناديده گرفتن بعضی از عوامل مهم انسانی که گاهی اوقات پيشبينی پذير نيستند. در عرصهی سياسی گاهی اوقات گروههايی وارد صحنه میشوند که میتوانند تمام معادلات را به هم بريزند.
۲. خلجی با قطعيت آيندهی مرجعيت و تشيع را پيشبينی میکند. اين پيشگويیها درخور نوشتهای آکادميک نيستند. استفاده از «چه بسا»، «شايد»، «احتمالاً» و قيدهايی از اين دست، نوشتهی خلجی را بسيار متواضعتر میکرد.
۳. آمريکا خود در پديد آمدن اين وضعيت نقش بسزايی داشته است. سياست آمريکا و مخصوصاً سياستهای دوگانهاش وضعيت را از آنچه بوده بدتر کرده است. بررسی نقش آمريکا در بر هم زدن توازن منطقه و دامن زدن به جنگهای فرقهای ميان شيعيان و سنيان، از نوشتار خلجی بالکل غايب است.
۴. خلجی به سادگی با تعابير «دموکراتيک» و «جامعهی مدنی» بازی میکند و مفاهيم و تعاريف آنها در اين مقاله بسيار مشوش و مبهم هستند. لاجرم خواننده بايد با هوشياری نوع دموکراسی مورد نظر خلجی را «حدس» بزند.
۵. خلجی مکرر تعابير «دولت»، «رژيم» را با هم خلط میکند و عين اين تعابير را به کار میبرد. خوب است خلجی به منابع موثق و قابل بررسی عمومی دربارهی «منابع دولتی» ايران که در تشکيلات روحانيت شيعه نقش ايفا میکند اشاره میکرد. توضيحی دربارهی ساختار حاکميت سياسی ايران هم میتوانست راهگشا باشد (مثلاً نقش و اختيارات رييس جمهور يا رهبر يا شورای خبرگان يا شورای نگهبان و مجلس).
۶. به گمان من، مشکل اصلی در منطقهی خاورميانه ايران نيست، يا بهتر است بگويم فقط ايران نيست. چنانکه پيش از انقلاب ايران هم خاورميانه مشکلات خودش را داشت. آن وقت نه آقای سیستانی قدرتی داشت نه آقای خامنهای کارهای بود. ناديده گرفتن دخالتهای پدرسالارانه و اقتدارطلبانهی آمريکا در خاورميانه، سراسر اين بحث را جانبدارانه و خالی از دقت میکند.
اميدوارم تا اينجای بحث روشن نوشته باشم. اگر لازم شد باز بحث را ادامه میدهم و گوشههای ديگری از آن را میشکافم.
مطالب مرتبط:
اين مطلب قديمی سيبستان هم در راستای همين سخنان خلجی خواندنی است: «تاريخنگاری، روش شناسی بومی و فرهنگ مصرفی»
پ. ن. خلاصهای از مقالهی خلجی را در راديو زمانه ببينيد «آخرين مرجع: سيستانی و پايان مرجعيت دينی سنتی شیعه»
پ. پ. ن. در ضمن کاش راديو زمانه به اين طراح حواسپرت و تنبل سايتاش اصرار میکرد يا درخواست جدی میکرد که اين بخش مربوط به دنبالکها يا ترکبکهای سايت را درست کند. کار بسيار بسيار سادهای است. فقط کمی همت میخواهد!
نظرها (8)
و بعد،
رک و پوست کنده بگويم شاه بيت مطلب جناب خلجی اين است: با ظهور انقلاب اسلامی ايران حوزه عليمه تحت نظارت دولت قرار گرفت و بدين ترتيب مرجعيت سنتی و حوزه های علميه در راستای اين تغيير،دگرگون شد و شايد حضرت آيت الله العظمی سيستانی و حوزه نجف پس از ايشان آخرين سنگر ساختار قديمی حوزه ها باشد، پس : پايان مرجعيت (سنتی).
1- اين که چيز جديدی نيست و مقاله در اين خصوص شق القمر نکرده.
2- مطالب منرج در مقاله که بیشتر از نوع روزنامه های موسوم به "زرد" است به اصل مطلب کمکی نمی کند. نوع مطالب ارايه شده در مقال (او عموی اين است و ديگری دايی اون يکی و فلانی دختر فلانی را گرفته و .....) نه تنها همانطور که گفته شد در پيشبرد اصل مطلبی که جديد هم نيست کمکی نمی کند بلکه نوع مقاله را بيشتر به مقاای بازاری تبديل می کند و آن را فقط در بهترين فرم خود از نوع مقالات و گفتارهای جناب نوری زاده می کند.
3- اما البته مطالب مقاله يعنی مشترکات فاميلی و خانواده ای و... ) برای خواننده انگليسی زبان آن هم از نوع آمريکاييش جديد است، شايد نظر خواننده "زرد خوان" را بگيرد.
4- جناب نوری زاده تمامی فک و فاميلهای مقامات ايران را تا حالا گفته است اما آيا سياست و راهبرد جديدی که قبلا هم البته گفته نشده باشد، ارايه داده است؟ اوايل اين حرفهای او خوب جای داشت چون می گفتند: "اه!! راستی فلانی داماد فلانی است من که نمی دانستم ...!!! اما حالا ديگر نه و برای او فقط نان بخور و نميری در می آورد!
جناب خلجی و اطلاعات حوزوی وی می تواند بحثهای راهبردی را رقم بزند اگر به اين گونه حاشيه های خاله زنکی نرود.
صاحب اصلی هيچستان
محمد | جمعه، ۱۲ آبان ۱۳۸۵، ۲۰:۰۴
از اينكه مطالب اصلي نقد مرا بر جناب خلجي حذف كرديد ناراحت نشدم.درشت گفته بودم و انتظارش را از شما داشتم كه اخلاق نقد را رعايت بكنيد،اما آنچه گفتم واقعيت داشت و دانستن آن براي "فهم" پديده خلجي و تراوشات ذهنياش ضرورت داشت.
اين دلزدگي از وطن را و هرآنچه كه بوي آن را بدهد خودش در برخي نوشتههاي اينترنتياش اذعان كرده و من ميدانم كه چرا. تنها آنها را بازگو كردهبودم.
از حسن ظن شما كه همين مقدار را هم درج كرديد ممنونم.
بي نام | جمعه، ۱۲ آبان ۱۳۸۵، ۱۲:۲۵
گروه اندیشه ایرانی به صورتی تلاشی خود جوش توسط جمعی از دانشجویان و اساتید ایرانی داخل و خارج از کشور در جهت تسهیل دستیابی دانشجویان و محققان ایرانی به منابع علمی آن لاین شکل گرفته است. لطفا علاوه بر پیوستن به گروه اندیشه ایرانی با اطلاع رسانی در مورد آن در وب سایت (وبگاه)، وبلاگ (وب نوشت) خود و یا از طریق ایمیل، شما نیز در مسیر تحقق اهداف این طرح گام بردارید
http://groups.yahoo.com/group/andishehirani/
khateratchi | پنجشنبه، ۱۱ آبان ۱۳۸۵، ۰۹:۲۵
من فکر میکنم داریوش ملکوت منظور مهدی خلجی را درست منوجه نشده آنجا که از تامین منابع اقتصادی مرجعیت میگو ید. همواره در میان مراجع یکی از عوامل موثر در جلب طلاب و تاثیر گداری روی آنها میزان شهریه ها و پشتیبانی های اقتصادی از انهاست. حال با وجود پشتوانه دولت مرجعیت مستقل و غیر دولتی کم کم به انزوا کشیده خواهند شد و در بهترین شرایطش به نحوی کم اثر می شوند.بی شک این راه را بر دین دولتی هموار خواهد کرد.
***
نه دوست عزيز،
اتفاقاً فهم اين قضيه چندان هم دشوار نيست. همه میدانند پيامدهای دين دولتی چیست؟ «دين دولتی» که چيز تازهای نيست آدم بخواهد اين اندازه برایاش قلمفرسايی کند. همه دربارهی اينها نوشتهاند. من هم اشاره کردم که مقالهی تازهی خلجی با سخنرانی آن سالاش فرق دارد. با تمام اينها در جزييات سخنان خلجی هم جای بحث هست. يک بار ديگر نوشتهی مرا به دقت بخوانيد.
د. م.
kamen | پنجشنبه، ۱۱ آبان ۱۳۸۵، ۰۰:۰۹
واقعا عجيب است كه خلجي تا بدين پايه تجربه ناگوار شخصي خود را از زيستن در يك جامعه شيعي كه تازه معلوم هم نيست تقصير اين تجربه ناگوار ناشي ازاين جامعه باشد يا [...]. هر تازه واردي به دنياي سياست و مطالعات سياسي هم مي داند كه مشكل خاور ميانه از حيث بنيادگرايي سنيهاي سلفي هستند نه شيعيان . آنوقت او [...] براي خوش آمد آمريكاييهاي ضد ايران اين واقعيت را قلب ميكند!
از جناب داريوش خان ملكوت خواهش ميكنم اين نظر را حذف نكنند. چون برخلاف ظاهر ناخوشايندش واجد حقيقت مهمي درباره اين جوان خود شيفته است.
***
متأسفانه بخشهايی از این نظر را به خاطر تعابير درشتاش ناچار بودم حذف کنم. در صفحهی من هرگز روا نمیدارم به هيچ کس اهانتی شود. تکليف مهدی خلجی را به عنوان شخص و مهدی خلجی به عنوان يک آکادميسين از هم جدا کنيد.
د. م.
بي نام | چهارشنبه، ۱۰ آبان ۱۳۸۵، ۱۶:۰۵
متاسفانه خلجي شناخت صحيحي از مرجعيت ندارد.ما كه اينجاييم هر روز نو آمدي كشف مي كنيم.ناقصيم.چه برسد كه مثلا آقاي بهجت را يا آقاي صانعي را ياآقاي سيستاني رايا قم ونجف را.كاش نظرياتي كه در معرفت شناسي دكان فقه را مي بندند زودتر دهانه روشنفكرهاي كيلويي وگنده گو را مي بستند
عليرضا | چهارشنبه، ۱۰ آبان ۱۳۸۵، ۱۴:۴۹
به حرفهاي اينها توجه نكنيد ولشون كنيد به نظر مياد كه ايشون هنوز ايران و روحانيت و... را نشناخته - والا مي دونست كه آقاي خامنه اي نخواسته و هيچ وقت اين فكر را در سر نداره
همدلي | چهارشنبه، ۱۰ آبان ۱۳۸۵، ۰۷:۵۰
یادم است ترم اولی که اینجا بودم، از استادها مرتب تذکر میگرفتم که اینقدر قاطعانه نظر نده، بخصوص دربارهی عقاید و کارهای دیگران. غافل بودند از این که عدم تسلط کافی من به ظرایف زبانی باعث میشود آنچه میگویم تنها نسخهای ریداکشنیست (کاهیده؟!) از افکارم باشد، و بسیاری از نکات ریز که در بازیهای زبانی خود مینمایند، از دست برود. بعهدها وضع بهتر و بهتر شد، اما زبانم به عنوان ابزار اندیشهام، جایی میان سه، چهار زبانی که میشناسم معلق میزند و به رغم کاستی زبان فارسی در بیان بسیاری مفاهیم، هنوز هم در بسیاری موارد فقط اوست که میتواند حرف دل و عقلم را به بهترین شکل بنمایاند.
حس شخصی من این است که انگلیسی نویسی خلجی هم به همین درد گرفتار است؛ هم در نظر دادنهای جسورانهاش، هم در پیشبینی کردنهای بیمحابایش و هم در خلط مفاهیم. خودش در آغاز امر میگوید که با مفاهیم و روش (به گفتهی خودش آپاراتوس) علوم انسانی غربی در مطالعهی مبانی (یا نهادهای) شیعی به مشکل برخورد میکنیم، اما خودش برای مستحکم کردن تحقیقش (که قرار است همین نهادها را بررسی کن) نه روش خاصی را مورد تاکید قرار میدهد، نه مفاهیم پایهاش را از نو تعریف میکند.
راستش من در علم هنوز سیبزمینی هم نیستم، اما در همان نگاه نخست به نظرم این نوشته بسیار بیشکل میرسد و همان فهرستش به من میگوید روشمندی درستی ندارد، حتی به عنوان یک گزارش. اگر متن را کمی سرسری ورق بزنید (نه اینکه واژه به واژه پیش بروید) میبینید نویسنده مرتب میان تعریف ماوقع و تحلیل ماوقع و شرح و بسط لغات عربی به کار رفته و شرح ساز و کار جوامع شیعی نوسان میکند. گرچه من ندیدم جایی رشتهی کلام از دست در رفته باشد، اما این گریز زدنها کمک میکند که با پیچاندن داستان نظر خود را مطرح کند بدون این که دلیلی ارایه کرده باشد.
مثلا در ابتدای صفحهی چهارده یکباره اعلام میکند که درجه و نقش (مقام) یک مرجع [فقط] به محبوبیتش وابسته است. بعد دو صفحه توضیح میدهد که چگونه میشود محبوبیت یک مرجع را سنجید. آن وسط هم اعلام میکند (بدون ذکر دقیق منبع) که سیستانی محبوبترین است. آخر دو صفحه هم معلوم نمیشود چرا تنها عامل تعیین کنندهی رتبهی یک مرجع محبوبیت است، و موضوع کلا عوض میشود و داستان زندگی سیستانی پیش کشیده میشود. امیدوارم خود لااقل خود نویسنده بداند چرا این جمله را نوشته، نه این که او هم در جریان نوشته گم شده باشد.
هنوز خواندن متن را به پایان نرساندهام، اما تا همینجا و به دید داستان خوانی اطلاعات فراوانی کسب کردهام. متن روان و یکدست است و همچنین از نظر معنایی پیوسته، گرچه این پیوندها گاهی منطقی نباشد.
مساله این است که این اطلاعات در هیچجای متن (لااقل تا جایی که خواندهام) به دانش بدل نشده و تحلیل روشمندی رویشان انجام نشده.
به نظر شما این نوشته را باید صرفا یک گزارش بلندپروازانه منطبق بر اهداف نئوکانی دانست؟
زر | چهارشنبه، ۱۰ آبان ۱۳۸۵، ۰۲:۳۴