ديدم امروز امير سوشيانت قصهای دراز نوشته است دربارهی براهين اثبات خدا. شگفتزده شدم اول. خودم اگر بودم، شايد پنج شش سال پيش، بعيد نبود چنين افکاری داشته باشم. اما راستاش را بخواهيد، هيچ وقت دنبال «اثبات وجود خدا» نبودهام، علی الخصوص از روی کتب دينی یا کتب انتقادی-عقلی بشر. برای من وجود خدا – يا دقيقتر بگويم خودِ خدا – يک اصل موضوعه است. اصول موضوعهی هندسهی اقليدسی را که يادتان هست؟ برای آن اصول نه میشود برهان اقامه کرد و نه میتوان ردشان کرد. کسانی که فلسفهی علم و مخصوصاً فلسفهی رياضی خواندهاند پيشينهی بحث و جنجالهای رفته بر سر آن را نيک میدانند. نکتهی اساسی اين است که اصل موضوعهی «خدا» به زندگی من جهت میدهد و وجود نيرويی برتر – بدون حواشی و زوايد بحثهای متکلمانه – رنگی ديگر به زندگی من میدهد. وقتِ گرانبها را هم صرف بحث و جدل با اين و آن نمیکنم که حالا آيا واقعاً خدا وجود دارد يا ندارد! خدای برای من هست. وجود دارد. آشکار و عيان است. مثل ابر، آسمان، دريا، کوه، خورشيد. من خدا را حس میکنم، با تمام تار و پود وجودم. چنانکه از وجود «نگاه» آگاهام. چنانکه میدانم که اکنون دارم نفس میکشم. درک من از خدا شهودیتر از آن است که حاجت به برهانهای غريب داشته باشد. زندگی بشری معضلات پيچيدهی زيادی دارد که میتوان وقت صرف تبيين فلسفی و معرفتی آنها کرد. بحث اثبات وجود خدا (يا نفی وجود خدا) همان بحث جبری و اهل قدر است که هرگز پايانی ندارد. خدا هست، چنانکه ماده هست، چنانکه انرژی هست، چنانکه نور هست: الله نور السموات و الارض، نه همين نور فيزیکی که ذره و فوتون دارد. اما چه باک! بگو نور، بگو انرژی، بگو خورشيد. فرقی نمیکند. وقتی آنکه به او باور داری زندگانیات را پر نور و آرام میکند – اصلاً متلاطم و آشوبزده میکند – بگذار بکند. خوش باش با او!
نکتهی ديگر باور داشتن به دين و خداست. بسا کسان استدلال کردهاند که خدايی را که چنين کند و چنان کند میخواهيم و مثلاً چنان خدايی را نمیخواهيم. اين فهم از خدا و دين، فهم «انسان»ها از دين است. فهمهای انسانی بسا اوقات دستخوش اميال بشری میشود و خدايی را برای ما تصوير میکنند که يا خود تجربه کردهاند يا خود چنان میخواهند. هميشه خدای لطيفتر، رحيمتر، رئوفتر و عاشقتری هست!
پس لبيک يا جلال الدين رومی:
احمقیام بس مبارک احمقی است
که دلام با برگ و جانام متقی است
پ. ن. بحثهای علمی و عقلی را میگذارم برای نوشتهای ديگر. آنچه نوشتم، حس بود و دريافت درونی. منطق عقلانی نمیخواهد. اگر نظر میدهيد، لطفاً توجه داشته باشيد اين نوشته حس است، نه استدلال!
نکتهی ديگر باور داشتن به دين و خداست. بسا کسان استدلال کردهاند که خدايی را که چنين کند و چنان کند میخواهيم و مثلاً چنان خدايی را نمیخواهيم. اين فهم از خدا و دين، فهم «انسان»ها از دين است. فهمهای انسانی بسا اوقات دستخوش اميال بشری میشود و خدايی را برای ما تصوير میکنند که يا خود تجربه کردهاند يا خود چنان میخواهند. هميشه خدای لطيفتر، رحيمتر، رئوفتر و عاشقتری هست!
پس لبيک يا جلال الدين رومی:
احمقیام بس مبارک احمقی است
که دلام با برگ و جانام متقی است
پ. ن. بحثهای علمی و عقلی را میگذارم برای نوشتهای ديگر. آنچه نوشتم، حس بود و دريافت درونی. منطق عقلانی نمیخواهد. اگر نظر میدهيد، لطفاً توجه داشته باشيد اين نوشته حس است، نه استدلال!
نظرها (11)
اينكه خدا ناباوران با صدمات زندگي و از ترس
خدا پرست ميشوند، دليل وجود خدا نيست،بلكه
اثبات اين است كه خدا زائيده ترس آدمي است !
----
قضيه ناتماميت گودل پيوندي با اثبات و يا رد وجود
خدا ندارد. نميتوان گفت كه چون گزاره هاي
اثبات و يا ردّ ناپذيري وجود دارند، پس هر موجود
ادعايي ، مثلاً دراكولا، كه اثبات نميشود، وجود دارد.
mazdak | جمعه، ۱۰ آذر ۱۳۸۵، ۱۴:۳۰
زین خلق پر شکایت گریان دلم گرفت
رقص و سماع و هی هی میدانم آرزوست
محمود | دوشنبه، ۸ آبان ۱۳۸۵، ۱۲:۱۸
حتما می دانی که همان اصول موضوعه هندسه اقلیدسی که کاملا بدیهی هم به نظر می رسند، امروزه به چالش کشیده شده اند و هندسه های جدیدی پا به عرصه وجود گذاشته اند که اصول موضوعه هندسه اقلیدسی را نفی می کنند! مواظب باش خدای تو هم به این راحتی نفی نشود!
***
بله. اما اگر رياضی خوانده باشيد، میدانيد که اصول موضوعهی هندسی اقليدسی خارج از فضای هندسهی مسطحه به چالش کشيده شده است. چنانکه قوانين سهگانهی نيوتن در فضاهای مکانیکی زمينی هنوز صادق هستند اما در فضاهای نسبيتی از کار میافتند. موقعشناسی چيز مهمی است. اما من وجود و درک از خدا را بر پايهی هندسهی اقليدسی بنا نکردهام که نفی هندسهی اقليدسی تضعيفاش کند. آدم از «مثال» برای تقريب به ذهن استفاده میکند. مثال جای استدلال را نمیگيرد. مثال، فقط شهود و درک باطنی آدم را تقويت میکند و آن را محسوستر میکند. همين و بس. پس نگران نباشيد. خدای من با حضور يا عدم هندسه و اقليدس بلايی سرش نمیآيد! شما خاطرتان جمع باشد!!
Omid/ امید | دوشنبه، ۲۷ شهریور ۱۳۸۵، ۱۶:۰۴
با سلام
راضی هستیم به رضای او
یا حق
رضا | یکشنبه، ۲۶ شهریور ۱۳۸۵، ۰۵:۳۱
داریوش عزیز.
حتما جنابعالی هم آن مغالطه نه چندان معروف "می دانم ، ولی" را می شناسید. مثلا آنجا که سخنرانی می گوید: "می دانم که وقت تمام شده و شما هم خسته اید، اما این نکته را هم بگویم که.." و بدین گونه با یک اعتراف به نادرستی عملش، ادامه ناروای کارش را روا تلقین می کند.
در پی نوشت این نوشته تان من همچین مغالطه ای را احساس می کنم. یعنی اعتراف می کنید که استدلال نمی کنید و به من خواننده تلقین می شود که حالا که ایشان صادقانه به احساسی بودن گفتارش اعتراف می کند پس احتمالا حرفش درست است. اگر هم حرفش نادرست است منظور حرف درستی را دارد که چون احساسی است بیان نشده یا بیان نشدنی است.
***
دوست عزيز،
نه. اينجا مغالطهای صورت نگرفته است. «اگر» لازم باشد برای کسی اقامهی دليل بکنم در باب وجود خدا، البته شکل و ظاهری عقلی خواهد داشت. من در اين نوشته هيچ کس را دعوت نکرده بودم که به اعتبار «احساسی» بودن و «شهودی» بودن درکِ من از خدا، شما هم بياييد بپذيريدش. اتفاقاً چه بسا آنها که خيلی دغدغهی عقلانيت انتقادی دارند، صريح بگويند اين نوشته نه چیزی به معرفت ما میافزايد و نه چيزی از آن میکاهد و لذا لزومی ندارد در سلسلهی «استدلال»ها لحاظ شود.
اگر حرفِ شما اين است که ممکن است کسی خدای ناکرده با خواندن اين نوشته «گمراه» شود و «شهوداً» به وجود خدا ايمان بياورد، نه من مقصرم و نه شما تکليفی اخلاقی و وجدانی داريد. نه تنها از اين نوشته، بلکه از دهها نوشتهی احساسی من يا ديگران، دربارهی خدا يا غيرخدا، میتوان همان جهتی را گرفت که شما فرمودهايد. پس مطلقاً با شما موافق نيستم که اين نوشته از جنس نوشتههای «میدانم، ولی ...» است. آن حرف زمانی صحيح بود که مینوشتم: «میدانم بايد وجود خدا را ثابت کرد، اما . . . ». حال آنکه من هرگز نفیاً يا اثباتاً دربارهی لزوم اثبات وجود خدا حرفی نزده بودم. اين هم از توضيح منطقیِ حرفام. باز هم ايرادی هست؟
حرف من خیلی جدیتر از اينها بود. من اصلاً وارد وادی «اثبات وجود خدا» نمیخواهم بشود. هيچ الزامی هم نمیبينم. نقل اين براهين فقط به کار بحث و بررسی و تحقيق متکلمانه يا تاريخی میخورد و بس.
سمیرمی | شنبه، ۲۵ شهریور ۱۳۸۵، ۱۵:۳۶
سلام آقای داریوش نوشته زیبایتان را خواندم و لذت بردم.من فکر می کنم که هر کسی با ذهن دست نخورده و عاری از هر گونه تشویش در این باب فکر کند جای پای خدا را در عالم بلکه خود خدای را خواهد دید یعنی بایستی برای دیدن نور اسماوات والارض بایستی "بصیر" بود
ماکوان | جمعه، ۲۴ شهریور ۱۳۸۵، ۰۵:۰۷
با تشکر از بخش طربستان، چه خوب بود امکان داون لوود موسیقی هم وجود داشت!
فرشاد | پنجشنبه، ۲۳ شهریور ۱۳۸۵، ۱۹:۴۶
به نظرم اگر از اصل موضوعه استفاده نكني بهتر است چون اصل موضوعه ممكن است
در دستگاههاي مختلف تغيير كند مانند اصول موضوعه هندسه نا اقليدسي و اقليدسي دنياي جديددي
در مقابل هندسه قرار داد يا اصول موضوعه در منطق ارسطويي ومنطق فازي بسياري از استنتاجات را مورد خدشه يا نا معتبر ميكند.
ولي كلمه حس يا نيرو يا انرژي حتي نور البته نور علي نور يعني نوري برتر از اين نور
خيلي به حقيقت نزديكتر است بعد از توافق بر سر اين كلمات نوبت چگونگي بهره گيري از اين
نيرو است باب مباحثي چون تجربه ناب واشراق باز ميشود كه در فلمرو حكيمان وعارفان است
با تشكر
لقماني | پنجشنبه، ۲۳ شهریور ۱۳۸۵، ۱۳:۱۶
جالب بود و خواندني و البته جاي فكر داشتني. حيف كه سهميه ي فكر بنده روزي 30 ثانيه بيشتر نيست.
مهدي.د | پنجشنبه، ۲۳ شهریور ۱۳۸۵، ۰۸:۲۶
در رياضيات قضيهاي هست بنام "قضيه ناتمامي گودل". اين قضيه بيان ميكند در هر سيستم صوري اصول موضوعه، مانند رياضيات، همواره مسائلي باقي ميماند كه بر پايه اصول موضوعهاي كه سيستم را تعريف ميكنند نه ميتواند ثابت و نه رد شوند. اولين برخورد من با اين قضيه، مساله اثبات وجود خدا را براي هميشه حل كرد، بنظرم رسيد كه با توجه به اين قضيه پاسخ فطري بهترين جواب است!
oscillator | چهارشنبه، ۲۲ شهریور ۱۳۸۵، ۱۸:۰۲
داریوش عزیز؛ کاش همه بسان تو از فطرت خود می آموختند.
بی شک خدا شناسی فطری که به آن نیز خواهم پرداخت، سهل الوصول ترین راه است. برای من نیز چنین بوده و هست. چه کنم که بارها دیدم که چگونه شیرازه ی اعتقاد خداباوران بی اطلاع را به اندک لرزه ای، دچار لطمات بعضا جبران ناپذیری می کنند. درد است. نه؟
سوشیانت | چهارشنبه، ۲۲ شهریور ۱۳۸۵، ۱۶:۵۱