پرم از گريه . . . پر از ياد مرگام. خاطرهی رنگارنگ و خونفشانی جان پر دردم را شعلهور میکند مدام. با خودم میگفتم که:«بگذاشتیام، غم تو نگذاشت مرا / حقا که غمات از تو وفادارتر است». اما يکپارچه شدهام آوارگی و در به دری؛ محض رنج پنهان شدهام. سنگی سنگين آويخته بالای سينهام مدام نوسان میکند. هر دو سه روزی، آشکار يا نهان، راه نفس میبندد و بغض را در گلو میشکند. غصههای روز به روزم کماند که هر نفس زخم تازهای را میگشايی و رگی را از نو میدرانی؟ گمشدهای تا به حال داشتهايد؟ عزيزی که سالها پيش گم شده باشد؟ عدهای میگويند از دنيا رفته است و من خوشباورانه فريب میدهم خود را که گمشده است و پيدایاش خواهم کرد. اما اين باور سراب هنوز ريشهام را میگدازد و زنجيری که بر گردنام سنگينی میکند، صدای نویدی ندارد جز تداوم زندان، جز امتداد رنج. هان؟ چه گفتی؟ همه اسيريم در اين دنيا؟ راست میگويی، اما:
همه درمانشان بیدرد دارند
ندونم مو که بیدرمون چرايم!
خارهای راه مدام صورت را چنگال میکشند و هنوز آن مايه همت گويی نيست که دامن بر کشم و آسودهوار عبور کنم. هنوز درد میکشم و گريهها را فرو میخورم. هنوز خاموش میگريم و زنده زنده میميرم. هنوز دست غم گلویام را میفشارد. آی عشق ناممکن! ای محال! ای ناگزير! ای سرمايهی وجود پريشان و حيران! میبينی چگونه به هذيانام کشاندهای؟ میبينی؟
نظرها (5)
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من مگری و مگو دریغ دریغ
به دام دیو درافتی دریغ آن باشد
جنازه ام چو بینی مگو فراق فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپردی مگو وداع وداع
که گور پرده ی جمعیت جنان باشد
فرو شدن چو بدیدی بر آمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد
کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست
چرا به دانه ی انسانت این گمان باشد
تو را چنان بنماید که من به خاک شدم
به زیر پای من این هفت آسمان باشد
به روز مرگ چو تابوت من
هومن | شنبه، ۲۹ بهمن ۱۳۸۴، ۲۳:۱۶
دانم سر آرد غصه را رنگین برآرد قصه را
این آه خون افشان که من هر صبح و شامی میزنم
tehrani | جمعه، ۲۸ بهمن ۱۳۸۴، ۱۷:۰۰
برادر شنیده ای که "ان الله مع الصابرین"؟ فکر کردی تا به حال که خدایت چرا با چنین افراد همراه گشته؟
غم فراق بی چاره می کند آدمی را. خدای را هم! گو اینکه می آید و همرهت می شود که بدانی تنها نیستی در غم فراق. لااقل کسی را بدانی که هست. که سر بر شانه هایش بگذاری که نفس تازه کنی.
خدای دیده ای در غم فراق؟
می دانم چه می گوئی برادر. کشیده ام. چشیده ام.
سوشیانت | پنجشنبه، ۲۷ بهمن ۱۳۸۴، ۲۲:۵۷
آقا نگران شدیم ! خیر است
Anonymous | پنجشنبه، ۲۷ بهمن ۱۳۸۴، ۲۱:۴۲
بزرگوار. غم ات بر دل من هم نشست. چراکه صادقانه بود و از دل برمی آمد. باشد که غم ات سرآید.
صمیمانه
کیا | پنجشنبه، ۲۷ بهمن ۱۳۸۴، ۲۰:۲۹