شبی رسيد که در آرزوی صبح اميد
هزار عمر دگر بايد انتظار کشيد
در آستان سحر ايستاده بود گمان
سياه کرد مرا آسمان بی خورشيد...
دريغ جان فرو رفتگان اين دريا
که رفت در سر سودای صيد مرواريد
نبود در صدفی آن گهر که میجستيم
صفای اشک تو باد ای خراب گنج اميد...
سياه دستی آن ساقی منافق بين
که زهر ريخت به جام کسان به جای نبيد
سزاست گر برود رود خون ز سينهی دوست
که برق دشنهی دشمن نديد و دست پليد
چه نقش باختی ای روزگار رنگ آميز
که اين سپيد سيه گشت و آن سياه سپيد...
بيا که طبع جهان ناگزير اين عشق است
به جادويی نتوان کشت آتش جاويد
عشق میماند. سياست، دروغ، کينه و نيرنگ زوال میپذيرد. «اين جهان کوه است و فعل ما ندا»... ديشب، از کتابفروشی داور، ترجمهی قرآن آربری را خريدم که ترجمهای است بليغ و به اعتقاد من وزن و اعتبارش از ترجمهی يوسف علی بالاتر است. در قطار داشتم ترجمهی او را از سورهی نوح میخواندم. از ترجمه به سراغ متن آمدم. به اين آيات رسيدم: «قَالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلًا وَنَهَارًا * فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعَائِي إِلَّا فِرَارًا* وَإِنِّي كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَارًا» (آيات پنج و شش). با خودم گفتم همين جا بايد توقف کرد. ما که بالاتر از رسولان الهی نيستيم! معاملتی که با آنان میرود اين است: « إِن يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْدَاء وَيَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَأَلْسِنَتَهُم بِالسُّوءِ وَوَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ» (سورهی ممتحنه، آيهی 2)، تا با ما چون کنند!
نظرها (9)
اديب جان حرف يا متن ، بو نيست كه مشام را بيازارد!!! اگر هم مشام جان منظور بوده باشد ، كه جان اش را به كدام قرينه حذف فرموده ايد .نميدانم چرا هرزمان كه قلم از حوزه نقل شعر شاعران بيرون مي شود ، سطح كيفي مطلب نزول مي كند و اضافات و تشبيهات تكراري مي شوند!! نوشته هاي اين اواخر كه يكسره (( كولاژ )) ي است از حرف و گفت بزرگان . و ديگر اينكه ،آن پاراگراف آخري را كه در انتهاي نقل قول هاي من (( بار آخري كه همه را يكجا آورده بوديد )) دوباره بخوانيد ...آنجا كه از برخورد و درگيري ...نوشته بوديد (نقل از حافظه ) در ادامه آن يادداشت من كه نوشته بودم ..اين از خود بدر شدن من ، بر گردن يا ذمه خودت كه حد نگه نداشتي ...يا چيزي در همين حدود....و نيز اشاره به شباهت من و يادداشت هايم به نويسنده و نامه به آقاي معروفي كرده بوديد!!! دست آخر اينكه ، من حرف و كار خصوصي با شما ندارم كه اي ميل بدهم و.... شما مي نويسيد و منتشر مي كنيد من هم هرگاه حال و مجالي و انگيزه اي باشد واكنشي نشان مي دهم ...همين و لاغير..!
م | سه شنبه، ۳ آذر ۱۳۸۳، ۱۴:۴۸
برای مزيد آگاهی خوانندگان و کسانی که از سوابق درخشان آقا/خانم م. آگاهی ندارند، لينک نظرهای پيشين ايشان را در ذيل میآورم:
ابتذال در ملکوت
داريوش | دوشنبه، ۲ آذر ۱۳۸۳، ۱۷:۳۱
چند توضيح مختصر برای آقا/خانم ميم:
نخست اينکه در هيچ کجا و هيچ وقت شما را «آدمکش» يا «مأمور رژيم» نخواندهام. تمام بايگانیهای ملکوت موجود است. جستجو کنيد. اگر يافتيد متذکر شويد تا مراتب عذرخواهی عميق خود را حضورتان تقديم کنم. ظاهراً خودتان بيشتر تمايل داريد آن اوصاف را داشته باشيد. بيشتر دوست داريد اين گونه شناخته شويد. من هيچگاه شما را اين چنين نديدم.
دوم اينکه اگر شما اهل گفتوگو و مناظره هستيد و خود را در مقام تعزز ننشاندهايد، آدرس ایميل واقعی خود را و نام و نشان راستين خود را بگذاريد. اگر از آن هم پرهيز داريد، جداگانه و خارج از فضايی که در منظر عموم است به من ایميل بزنيد تا با شما سخن بگويم.
باقی سخنانتان هم تکراری است و پاسخ خود را گرفتهاند. چيز ديگر نمینويسم، چون هر حرفی مشام شما را میآزارد و تحمل شنيدن هيچ سخنی را نداريد. شما بندهی مطيع میخواهيد که البته اينجا نخواهيد يافت.
داريوش | دوشنبه، ۲ آذر ۱۳۸۳، ۱۷:۲۸
نخست اينكه ،اگر حضرنت اهل تواضع به شرط ديدن و دريافت آثار اهل فضل مي بود ، تا حالا و اكنون ، و نيز در پيرامون خود، بيش از حد لازم ، نمونه مي يافت و يافته بود ، تا تواضع كند و قامت خود به قواره آن كارها و صاحبان شان بسنجد، واگر اثري مي داشت ،همان آثار بزرگان كه ديده ايد و خوانده ايد ، بايد اثر مي كرد و نيازي به كارهاي بنده و اردشير خان و... نمي بود !!دو ديگر آنكه ، جوانيد و نظير بسياري از جوانان ،طاقت دانستن نداريد و به محض يافتن نكته و نظري ، آن را جويده و نجويده ، هضم كرده و نكرده ، پيش روي مخاطبان تان مي گذاريد !! سه ديگر آنكه ، خوب سخن گفتن ،با سخن خوب گفتن ، دوتاست ! چه سود كه انشا و نثر خوب را ،خدمتگذار ، طرح نظرات سست و تنك مايه كنيم و مثلا ، با شيوا ترين الفاظ ، سفر چند روزه همسر خود را تا حد يك تراژدي انساني ، بر كشيم ، و چهار ..، اين كه هر كه با من نيست ، حتما يا شعور ندارد و يا شور ، از نشانه هاي ناميمون توامان شدن ، نارسيسم مزمن و مگالومانياي مزمن تر است !..يادتان هست كه وقتي نظري در باب نوشته ها و برخوردهايتان دادم ، در عين ناجوانمردي و سالوس ، به آخرين و بد ترين حربه متمسك شديد و مرا آدمكش مامور رژيم خوانديد ..!!! از همان وقت من (( مهر از تو بريدم و ....)) چرا كه ، كودكي ات يافتم ، كه سياق سخن بزرگان را زره روح كودكانه خود ساخته ، و شرح ، شرح صدر مي دهد ، در عين كوچك دلي ، كه در سينه دارد !!!....دل كوچكي كه مشغول ، شيفته و آشفته عشق و معشوق زميني (( كه بالذات ، و در جاي خود هم زيباست و هم محترم )) مدام لاف خلاف دلمشغولي مقولات و معقولات فرا انساني و آن جهاني مي زند !و پس ، ..يعني...اينكه ، نشاني جستن از آثار من و آن ديگري ،به كار ، بر جا ي نگاهداشتن اين ((خانه از پاي بست در حال فرو ريختن)) نخواهد آمد .!! حرف همان بود و هست كه پيش از اين گفتم و نوشتم . و شما آن را هرزه نويسي هاي اديبانه خوانديد ! همين .....پ.ن. شما فقط (( متوهم دانش)) نيستيد ! ( بگذريم كه اين تركيب نيز غلط است و اگر اساسا اين دو كلمه را بتوان در كنار يكديگر نشاند، بايد (( متوهم دانستن )) نوشت ، دامنه توهمات شما فراخ تر از اينهاست ...هم اين يك گناه بس كه ، از كلماتي كه پلكان عرش خداي شان خوانده اند ،به توهم رام بودنشان در دست و ذهن تان ، گهگاه (( پيچ در پيچ سردابه رو)) اي مي سازيد كه خود و مخاطب را به.........مي برد !پ.ن دوم ، حرف با شما فراوان است ، اما از آنجا كه از گروه ((يار شدن از ظن خود)) هستيد ، مي ماند تا بوقت كمال يافتن بلوغ فكري تان !!! ضمنا من نه آدمكش ام و نه مامور كسي يا جايي !! و از شما تا قيام قيامت نيز نخواهم گذشت ، شرم بر شما باد ، كه مرا اينگونه پنداشتيد و خوانديد
م | دوشنبه، ۲ آذر ۱۳۸۳، ۱۵:۱۷
سلام وبلاگ بسيار پر باري داريد
سبز , جاويد و رستگار باشيد
محمد كامبد | یکشنبه، ۱ آذر ۱۳۸۳، ۱۶:۳۳
آيه دوم شاهکار بود. چقدر به روز!
مهدی | یکشنبه، ۱ آذر ۱۳۸۳، ۱۴:۰۹
سلام ، من شروع کردم به نوشتن کتاب معرفت(اثر دکتر نوربخش) در وبلاگم . خوشحال می شم که بخوانید و نظرتان را بنویسید.
eshagh | یکشنبه، ۱ آذر ۱۳۸۳، ۰۴:۰۹
شب هجران شود كوتاه
رسد صبح اميد از راه...
Amir Hossein | یکشنبه، ۱ آذر ۱۳۸۳، ۰۴:۰۷
ترجمهی آربری (يا به قولِ خودش، تعبير) از قرآن را خيلی دوست دارم. واقعآ کاریست که علاوه بر معنا، کمی از زيبايی شکلی قرآن را هم به انگليسی منتقل میکند.
عليرضا | یکشنبه، ۱ آذر ۱۳۸۳، ۰۳:۳۴