۱۴
مرا مگذار و مگذر…
اين غزلی که حميدرضا نوربخش در اين آلبوم تازهاش، «پنهان چو دل» میخواند، حال آدم را دگرگون میکند:
دلگير دلگيرم مرا مگذار و مگذر
از غصه میميرم مرا مگذار و مگذر
دلگير دلگيرم مرا مگذار و مگذر
از غصه میميرم مرا مگذار و مگذر
با پاي از ره مانده در اين دشت تبدار
ای وای میميرم مرا مگذار و مگذر
سوگند بر چشمت که از تو تا دم مرگ
دل بر نمیگيرم مرا مگذار و مگذر
بالله که غير از جرم عاشق بودن ای دوست
بي جرم و تقصيرم مرا مگذار و مگذر
با شهپر انديشه دنيا گردم اما
در بند تقديرم مرا مگذار و مگذر
آشفته تر ز آشفتگان روزگارم
از غم به زنجيرم مرا مگذار و مگذر
خودتان بشنويد:
|
اين آلبوم کار تازهی حميدرضا نوربخش با گروه شمس است. شعر غزل بالا از يداله عاطفی است. تصنيفها و آوازها در دشتی، همايون و اصفهان هستند. من هنوز فرصت نکردهام کل کار را گوش بدهم. اما در همين تصنيف، نوربخش گاهی خيلی خيلی بهتر از اينی میتواند بخواند که اينجا خوانده است. این نکته را جای ديگری، در اجابت دعوت صاحب سيبستان و امین، خواهم نوشت که اساساً برای من موسيقی پيوند تنگانگی با شعر دارد. گاهی اوقات شعر، چنان مرا میربايد که هوش و حواسام هرگز به موسيقی نیست!
[موسيقی] | کلیدواژهها: , بیات اصفهان, حميدرضا نوربخش, دشتی, مرا مگذار و مگذر, همايون, پنهان چو دل, گروه شمس