قدر کاشف الغطاء

هر کسی شب قدری دارد. درستتر آن است که هر کسی شبهای قدری دارد؛ ويژهی خود او به تناسب شاکلهاش. بر حسب قوت هاضمهی عقلی، معرفتی و روحانیاش. شب قدر تکرار میشود. چرخهای دارد که برای هر فرد سير کمال روحی و معرفتی او را نشان میدهد. شبِ قدر گرهگاه يا پلهی ارتفاع وجودی آدمی است. برای اهل ايمان، کشف اين شب قدر مهم است. علی که اين سحرگاه افتتاح قدر اوست، ميزان است. ميزان تجربهای از قدر. ميزان در هم پيچيده شدن شب هجر. برای او، در آن سحرگاه کوفه، گام واپسين حيات جسمانی علی بن ابیطالبِ خاکی برداشته میشود.
همين شب قدر است که تا دميدن فجر، فجری که علی در آن رستگار میشود و گویی تمام عمر منتظر فرا رسيدن آن بوده است، شب سلام است. شب امنيت است. شبی است که در سحرگاهاش دری گشوده میشود که: فادخلوها بسلام آمنين. اين شب، که شب نيست و ضمیر موهوم در اشاره به زمان نيست بلکه عينيت است در اشاره به شخص، شبی است که فرشتگان را از آسمان به زمين میکشد. اين شخص، پردههای معرفت را فرو میاندازد که لو کشف الغطاء ما ازددت يقينا. اين فرشتگان، فرشتگان صدقاند: «إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّـهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ» (۴۱:۳۰). اين فرود آمدن ملائک، اين برداشته شدن پردهی ميان ظاهر و باطن، در گرو استقامت بر سخن حق است: «هر نفس که نه پروردهی فريشتگان آمد، شيطانی؛ هر عقل که نه پروردهی پيغامبران آمد، حيوانی؛ هر جا که استقامتی است در نفس يا در عقل، فریشتهای بر او نشسته إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّـهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ؛ هر جا که دوری است يا در نفس يا در عقل، شيطانی بر او نشسته: هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَىٰ مَن تَنَزَّلُ الشَّيَاطِينُ تَنَزَّلُ عَلَىٰ كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ (آيات ۲۲۱ تا ۲۲۲ سورهی ۲۶) «افاک في القول اثيم في الفعل»» (شهرستانی؛ مجلس خوارزم؛ ۱۲).
میزان ملک و شيطان، صدق است؛ پرهيز از افک در قول و اثم در فعل. استقامت يعنی جايی که قول الله جای قول افک مینشيند. يعنی شمشير لا در قتل غير حق میرود. يعنی که خوف و حزن آنجا رخت از ميان بر میبندند که حق با باطل آمیخته نشود. آنجا که: اعرف الحق تعرف أهله؛ فإن الحق لا يعرف بالرجال، إنما الرجال هم الذين يعرفون بالحق. اين است ميراث علی. حقیقت را به اشخاص و قدرتهای گردنده نمیشناسند بلکه به استقلال حق میشناسند. علی از این روست که ميزان حق است چون علی، هم به وجه خلقی استقامتی با حق دارد و هم به وجه امری حق را به استقامت میآورد. جايی که در شناخت حق گردنده و حیران نبودی و بر قول حق استقامت ورزیدی و در فعل آن ثبات قدم يافتی، نه خوفی هست و نه حزنی؛ هر چه هست بشارت است. بشارتی که نقطهی فرجاماش رستگاری است که: فزت ورب الکعبه.
و قدر علی، قدری که الگوی حق را به حق شناختن است نه به افراد، مدام تکرار میشود؛ نه هر ساله بلکه هر روز و هر نفس. « إن أمرنا صعب مستصعب، لايحتمله إلا ملك مقرب، أو نبي مرسل، أو مؤمن امتحن الله قلبه للإيمان». امتحان البته آسان نیست. امتحان، فرقان میطلبد و سلطان. تهیدست از فرقان و سلطان که باشی، در امر صعب و مستصعب، آسان تفاوت ميان حق و باطل را گم میکنی و اشخاص و افراد – و در زمانهی ما دولتها و زمامداران – معيار حق يا باطل میشوند. همينجاست که تفاوت ميان عدل و ظلم گم میشود. و باز همينجاست که علی همچنان چراغ پرفروغ اين شب ظلمت است: هر آنکه بی تو سفر کرد طعمهی موج است | چرا که در شب توفان، چراغ را گم کرد. علی از آن رو میزان عدالت میشود و اسطورهی تقوا که حق را به اشخاص و رجال نمیشناسد، این حق است که به رجال معنا میدهد. همین است که چکیدهاش در جان سنايی فرو میريزد که:
بهرچ از راه دور افتی چه کفر آن حرف و چه ایمان | بهرچ از دوست وا مانی چه زشت آن نقش و چه زیبا
سخن کز روی دین گویی چه عبرانی چه سریانی | مکان کز بهر حق جویی چه جابلقا چه جابلسا
پرسش اکنون اين است که چند شب قدر از ما فوت شده است؟ کی از جنينی و خونخوارگی برون میآييم؟ کی همنشين ملايک میشويم؟ اين نزول معنا از آسمان امر به زمین خلق، کی قرين جان ما میشود و ظاهر و باطن ما را زير و زبر و يکسان میکند؟ علی، همچنان میزان است. سحری نيست که علی به تيغ جهل و تعصب شهيد نشود و سحری نيست که علی باب گشودهای برای جويندگان نباشد تا از قشور به لباب رسند. ولی مستعد نظری هست تا به وصال فزت ورب الکعبه رسد و بگويد: ما کارک خويش با تو برديم به سر | دستافشانان برون گريزیم ز در؟ يا قرین شيطانایم به افک در قول و اثم در عمل و «باطل در اين خيال که اکسير میکنيم»؟ حق آشکار است و نشانهها پنهان نيستند؛ مشکل آنجاست که «نقيض له شيطانا فهو له قرين»، شمع هدایت آدمی را میکُشد و نور معرفت را زایل میکند و «يمرون علیها و هم عنها معرضون».
اهل بشارت را – که از خوف و حزن گذشتهاند – همين اشارت کافی.
[قدريه] | کلیدواژهها: , اثم, استقامت, افک, باطل, حق, شب قدر, عدالت, علی, قدر
تشخص قدر!
دربارهی گنجايش داشتن
اين بزرگ بودن کار سادهای نيست. تمرین میخواهد. پوستی میخواهد کلفت. تلخیها باید تحمل کرد. نامردمیها و نامرادیها باید دید. اما اینها بی ايمان داشتن آسان نیست. ايمان البته راهگشاست و قوت قلبی است برای آنکه اين راه را میپيمايد. گنجايش یعنی اينکه شتاب نکنی در داوری کردن. پروندهی آدمها را زود نبندی. دربارهشان درشت نگویی. قاضی ايمان و اخلاقشان نشوی. دشوارترین چيزهایی که میتوان داوری کرد، همين ايمان و اخلاق است. اگر کسی از چراغ قرمز رد شود، آسان میشود قضاوتاش کرد. اما قضاوت ايمان و اخلاق است که هم دشوار است و هم خطرخیز. يکی از نشانههای گنجايش نداشتن و کمحوصله بودن همين است که شتابناک ايمان و اخلاقِ آدميان را داوری کنیم. این شتاب، چیزی نیست جز عقدهگشايی یا بیرون ریختن ناکامیها خود و ابراز بیصبری از نامرادیهای خویش. کامکاری يعنی اينکه حوصله داشته باشی و چندان پر باشی و فربه که کمحوصلهگیها و خوب و بد آدميان باعث نشود اصولات را رها کنی و سختگیریهایات بر نفس خودت را کنار بگذاری. این است که گنجايش داشتن میشود از نشانههای کامکاری. يعنی عبور از نامرادیها. یعنی گوارا شدن زهرها. يعنی ترک گوارش. یعنی دل به بلا سپردن و بلی گفتن. يعنی تلخی کشيدن و شيرین شدن در عاقبت.
گنجايش داشتن آسان نیست. بسی درشتیها باید از سر گذراند. بسی سخنان ناگوار باید شنيد. صبر میخواهد. اين صبر اجری دارد. اجر این صبر بر تلخیها و صبر بر سخنان خلايق، شيرين شدن است. اگر اين شبهای قدر، تازه براتی داشت باشد، چه خوب است که برات گنجايش باشد و بزرگ شدن. برات ميانهروی باشد. برات، پختگی باشد و خشم نگرفتن و زود شاد نشدن باشد. بعضی شبهای قدر، همین تأملها و گشايشهای فکر است که تقدیر آدمی میشود. همين که بیاموزی در چشیدن این زهرهای نامنتظر، چه تریاقی میتوان فراهم کرد. صبر آدمی را بزرگ میکند. خویشتنداری برای درشت نگفتن و درشت ننوشتن. صبر در برابر دوستان و دشمنان. گنجایش يافتن آسان حاصل نمیشود. برای این است که میگویند:
نکتهها چون تیغ پولاد است تیز
گر نداری تو سپر واپس گریز
پيش این الماس بی اسپر ميا
کز بریدن تيغ را نبود حيا
و این گنجايش نکتهای است تیز و برنده. پوستی میخواهد ستبر و قطور. و این هم نکتهای است که قدر، نسبتی هم با گنجايش دارد. شاید یکی از بهترین درسهای گنجایش داشتن و رسيدن به اين گنجايش این است که بیاموزی بدون طعن زدن در دیگران، گریبان خودت را بگیری و خودت را در ترازو حاضر کنی. فکر کنی وقت حساب است. فکر کنی ساعتاش رسیده که ابتدا تا انتهای آنچه هستی و بودهای را به میزان بکشی. هنری نيست گریبان خودت را بگیری اما به دیگران هم تير پرتاب کنی و خلایق را هم زخم بزنی و بگویی من هم خطاکارم. گنجايش اگر داشتی، میآموزی که نفسات را چنین محاسبه کنی و بگويی که: انا الذی اوقرت الخطايا ظهره و افنت الذنوب عمره و انا الذی بجهله عصاک و لم تکن اهل منه لذاک… و هذا ظهری قد اثقلته الخطایا… ان تشأ تعف عنا فبفضلک و ان تشأ تعذبنا فبعدلک… امشب، شب گنجايش است.
شب قدر است و طی شد نامهی هجر…
برای اين شبها – این شبها قدر وقدرت و نازل شدن ملائک – خوب است کليدهای اين خانهی ملائکه را در مصحف شریف بجوييم. آيات متواتر و مشهور اين شبها، آیات سورهی قدر است (سورهی ۹۷): إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِوَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍ سَلَامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ. این داستان فرود آمدن ملائکه و روح را به اذن پروردگارشان داشته باشید تا به آیات ديگر برسيم.
آيهی سیام از سورهی فصلت (۴۱): إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ. کلید، اين فرود آمدن ملائک، ایمان است و استقامت. ایمان اگر آوردی، الله اگر گفتی، با یک قبله اگر در راه توحيد صراط مستقيم را جستی و سر به بندگی هيچ طاغوت فرود نیاوردی، آن وقت است که ملائک هم فرود میآیند و خوف و حزنی نخواهد بود و آنچه در پی میرسد، بشارت است. این هم یک سویهی دیگر قدر و قدرت داشتن – قدرتی به استظهار و امداد ملائک.
میرسیم به آيات یکم تا دهم سورهی معارج (۷۰): سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ لِّلْكَافِرينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ مِّنَ اللَّهِ ذِي الْمَعَارِجِ تَعْرُجُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِيلًا إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدًا وَنَرَاهُ قَرِيبًا يَوْمَ تَكُونُ السَّمَاء كَالْمُهْلِ وَتَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ وَلَا يَسْأَلُ حَمِيمٌ حَمِيمًا. رسيدیم به آن سوی قوس حالا؛ اينجا ملائکه و روح عروج میکنند. این عروج، همعنان است با عذابی که بر کافران فرود میآيد و کسی را یاری دفع آن نيست. روزی است که مقدارش پنجاه هزار سال است. و این روزی که چنین دراز است، صبری میطلبد جمیل. و این روز را دور میبینند و اهل ايمان این روز را نزدیک میبینند: روزی که آسمان چون فلز گداخته گردد و کوهها چون پشم و هيچ خویشاوند حال خويشاوند نپرسد – اين است روز سخت و دشوار. و این روز سختتر و دشوارتر بر کسانی خواهد بود که ایمان ندارند و سر به بندگی غير خدا فرود میآورند و خوی غلامی در آنها مستحکم است و ارکان حریت آدمیت را شکستهاند.
هنوز هم از جنس عروج ملائک داریم؛ آيات ۳۷ تا ۴۰ سورهی ۷۸: يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلَائِكَةُ صَفًّا لَّا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرحْمَنُ وَقَالَ صَوَابًا ذَلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ فَمَن شَاء اتَّخَذَ إِلَى رَبِّهِ مَآبًا إِنَّا أَنذَرْنَاكُمْ عَذَابًا قَرِيبًا يَوْمَ يَنظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ وَيَقُولُ الْكَافِرُ يَا لَيْتَنِي كُنتُ تُرَابًا. این روز، روز قیام است. روز ایستادن. روزی است که روح و فرشتگان هم به صف میايستند و هیچ زبان نخواهند گشود مگر به اذن رحمان و وقتی سخن بگویند سخن صواب خواهند گفت نه سخنی از سر تملق و چاپلوسی. روز حق یعنی این: روزی که در آن جز صواب نگویند و حقی در آن پوشانده نشود. و این روز است که هر که اهل خدا باشد، راه خدا را خواهد رفت و سر از بندگی طاغوت خواهد پیچید. این روز است که اهل معنا، به بندگان طاغوت و اولیای شيطان، انذار این عذاب نزدیک را میدهند. و اينجاست که آدمی به کردهی خویش و آفریدهی خویش و سرنوشتی که خود به دست خود آن را رقم زده است مینگرد و میگويد کاش خاک بودم!
به عقب برگردیم. اين اهل طاغوت، این اولیاء شيطان، هنگامی که با اهل رحمان، روبرو میشوند، تلبیس میکنند و لباس حق میپوشند که ما نیز با شما همزبان و همداستانايم، اما در نهان استهزاء میکنند و غوطهور در طغیان میشوند: وَإِذَا لَقُواْ الَّذِينَ آمَنُواْ قَالُواْ آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْاْ إِلَى شَيَاطِينِهِمْ قَالُواْ إِنَّا مَعَكْمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُونَ. این است فاصلهی ملائک تا شياطین؛ اللّهُ يَسْتَهْزِىءُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ اشْتَرُوُاْ الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَت تِّجَارَتُهُمْ وَمَا كَانُواْ مُهْتَدِينَ. (سورهی بقره، آیات ۱۴ تا ۱۶). اينجاست که اهل طاغوت، خود استهزاء شدهاند و محو در طغیان. هدايت آزادی، عزت، کرامت و تقوا را به ضلالت طغیان، استعلا و استکبار میفروشند – طغیان در برابر یگانه معبودی که همه در برابر او یکساناند و هيچ کس را امتیازی نیست جز به تقوا و نه به مال و مکنت و دولت. این است تجارتی که در آن سود و سرمایه يکجا میسوزند.
امشب، شبی است که میتوان در آن هدایت يافت. هدايتِ حریت،هدايت آزادی و آزادگی، هدايت خروج از ظلمت همنشينی و اطاعت طاغوت و فرعون، به سوی نور و همعنانی به اولياء خدا – و اولیای خدا را نشانه هست:استکبار نمیکنند و بندگان خدا را به بندگی و خوف فرا نمیخوانند. از سخن گروهی بوی خوف و انذار میآيد و از سخن گروهی دیگر بوی بشارت و ترک حزن و اندوه. شبِ قدر، شب قدرت است. شب قدرتی به استظهار ملائک و استمداد از روح. شبی که ملائک فرود میآيند و عروج میکنند و قیام. تا احوال اهل طغيان و گردنکشی در برابر واحد قهاری که آدمی را در بر و بحر کرامت بخشيد و حريم عزت آدمی را تا حدی مقرر کرد که سفک دماء را همردیف نابودی نوع آدمی شمرد، چه باشد. کسی پند میگیرد؟
حيلت رها کن عاشقا، دیوانه شو، ديوانه شو
وندر دل آتش درآ، پروانه شو، پروانه شو
چون جان تو شد در هوا، ز افسانهی شیرین ما
فانی شو و چون عاشقان افسانه شو، افسانه شو
تو لیلة القبر برو تا لیلة القدری شوی
چون قدر مر ارواح را همخانه شو، همخانه شو