آزادی بیان در ستيز با خويش: کفر امتناع؛ ايمان وجوب

آزادی بيان میتواند به ضد خودش تبدیل شود و خودش را فلج کند (فکر کنيد به آزادی بيان دربارهی آزادی بیان و حرکت دومينو آغاز میشود). آزادی بیان به خودی خود نه ارزشی است مطلق و نه فارغ و مستقل از آدمی. بر خلاف تصور رايج بسياری، از جمله فارسیزبانان، به گمان من يکی از دستاوردهای مدرنيته اين بوده که نگاه انتقادی به خودش را نيز تقويت کند. در نتيجه، آزادی (بيان) هم نزد شمار زیادی از غربیها، غير دينداران و به خصوص غير فارسیزبانها، بی قيد و شرط و بی حد و حصر نيست. اين موضع جزمی و ايدئولوژيک که با آزادی بيان مطلق به مثابهی يک اصل موضوعهی سنجشناپذير، نقدناپذیر و مقدس برخورد میکند، عمدتاً ميان نويسندگان و روزنامهنگارانی يافت میشود که مشغلهی روزمره، حوزهی کار (و تحصيل دانشگاهیشان) خارج از حوزهی علوم اجتماعی و نظريههای سیاسی و به ويژه حقوق بوده است. در نتيجه، اين فقط رهبران دينی يا گروههای اقليت نيستند که منتقد آزادی بيان بی حد و حصر هستند، بلکه نظريهپردازان و دانشوران علوم سياسی و به طور خاص از ميان غير ايرانيان، غير فارسیزبانان و غير دينداران، منتقد اين ادعا هستند. اما، نفس وجود يا حتی کثرت افرادی که منتقد يا مخالف آزادی بيان بی حد و حصر هستند نيز به خودی خود مفید مدعا نیست. ممکن است در کل کرهی زمین فقط يک نفر قايل به محدود و مقيد بودن آزادی (بيان) باشد و فقط همان يک نفر حقيقت را دریافته باشد (و به تعبیر دقیقتر، تئوری او دربارهی آزادی بیان رد و ابطال نشده باشد). به اختصار، اما میتوان ادعا کرد که درک و فهم بسياری از ایرانيان از مفاهيم مربوط به دنيای مدرن بسيار رمانتيک، شورمندانه و گاهی اوقات جزمانديشانه است.
دربارهی آزادی (بيان) در دو سطح میتوان سخن گفت. سطح نخست، سطح توصيفی و فلسفیتر آن است و سطح دوم، سطح تجويزی و هنجاری است. در سطح نخست، مسأله بيشتر دائر و ناظر به هست و نيست است. پيش از پرداختن به سطح نخست باید يادآوری کرد که وقتی از آزادی بيان حرف میزنيم، از بیان صرف و محض سخن نمیگوييم. بيان، نوعی از عمل است؛ به ويژه وقتی با آزادی گره میخورد و معطوف به يک آرمان و متعلق ارزشمند و عزيز برای قايل به آن است. لذا، بيان در همهی موارد، رفتارِ گفتاری است يا عملی که در قالب زبان و گفتار ريخته شده است. گفتارِ روگردان از عمل يا سخنی که ناظر به فعل نباشد و کردار و تجويزی در دل آن مستتر نباشد، گفتار تهی و پوچ است. تهی است يعنی فاقد هر معنايی است. بیمعنا و تهی بودن لزوماً چيز مذمومی در اينجا نيست چون گفتاری که معطوف به عمل نباشد يعنی گفتاری که غايت عملی آن پيشاپيش محقق شده است و به فعل در آمده است. لذا آن گفتار چيزی است در رديف سبوح و قدوس گفتن ملائک در بهشت. چنان گفتاری در عالم خاکی نمیآيد به دست.
با اين مقدمه، مدعای اصلی من اين است – و اين مدعا، در جهان امروز، به کفرگويی شبيه است چون قدم نهادن بيرون از فهم عامه و عرف رايج «روشنفکران» و روزنامهنگاران است – که آزادی (بیان)، از منظر مفهومی ممتنع است. نه اينکه آزادی بيان بايد يا نباید قيد و حصر داشته باشد، بلکه آزادی بيان بیمعناست به شرحی که میگويم.
جان ميلتون وقتی که رسالهی اروپوجتيکا را در سال ۱۶۴۳ نوشت، مضمون نوشتهی او نقد گزندهای بر قانونی بود که پارلمان برای مميزی و صدور اجازهی چاپ با آثار نويسندگان تصويب کرده بود. استدلال ميلتون اين است که آزادی بيان باعث در دسترس بودن اطلاعات میشود («آگاهی، چشم اسفنديار خودکامگان است»). اطلاعات (و دانش) بیشتر به صیقل خوردن افکار ما کمک میکند و نقش تصحيحگر در پرورش انديشه دارد. از سوی ديگر، منع آزادی بیان باعث زيرزمینی شدن انديشه میشود و آن را از دسترس نقد و سنجش آشکار و علنی دور میکند.
اما در خلال همين رساله است که او میگويد: «البته همهی شما میدانید که مرادم از آزادی بیان اين نيست که گفتار و بيان کاتوليکها را بايد تحمل کرد؛ آنها را بايد نابود کرد و از ميان برداشت». از نظر او بیان و گفتار کاتوليکها برای جامعه و نظم آن مخرب و ويرانگر است و نبايد به آن مجال بروز داد. رساله در دفاع از آزادی بیان است و از نظر او اين آزادی بی قید و شرط هم هست ولی اينکه کاتولیکها نباید حق بیان آزاد داشته باشند به نظر او بدیهی میآيد و تناقضی با مدعای او ندارد؟ مفسران بعدی در توجیه گفتار میلتون به دست و پا افتادهاند ولی واقعیت ماجرا اين است که نه میلتون بلکه هر کس ديگری در هر زمانی چارهای ندارد جز تبصره و قید قایل شدن برای آزادی. تنها تفاوتاش اين است که مصداقها تغيير میکنند و دستخوش قبض و بسط میشوند.
مغز مدعای ممتنع بودن آزادی بيان (صورت سادهشده و خالی از دقتاش این است: آزادی بيان بی قید و شرط وجود ندارد)، در سه نکتهی زير خلاصه است:
۱. آزادی بیان یا بيان آزاد بنا شده است بر پسزمينهای از گفتارها يا بيانهايی که آگاهانه مسکوت گذاشته میشوند. چنانکه خردگرايان نقاد هم به درستی اشاره کردهاند، ذهن آدمی موضع ناکِشته و کاغذ اسپيد نانوشته نيست. آدمی هميشه انباشته است از انواع پيشداوریها و تعصبات و فقط به مرور زمان میتواند به نگاهی انتقادی به خود این تعصبات را کمتر کند. لذا، قلمرو آزادی بيان (با هر وصفی به آن بدهيم) محدود است به منطقهای که پیشاپیش برای آن تعریف کردهايم: هر سخنی مجاز و رواست الا بعضی از موارد خاص به شکل که تقرير کردهايم (يا مثلاً قانون مقرر میکند). هر کسی از ابتدا مفروض میگيرد که چه چيزی را نبايد گفت.
۲. همهی آدميان نقطهی حساس دارند. این نقطهی حساسيت يا جوش (که بروز خشن يا پرخاشگرانهای هم ممکن است پيدا کند) يا در لحظات بحرانی خودش را نشان میدهد – و مثلاً وقتی که کسی بداند يا دريافته باشد که نقطهی جوش هر کدام از ما کجاست – يا هر کسی از همان ابتدا مرزبندی میکند و محدودهی خودش را مشخص میکند. این نقطهی حساس برای همه وجود دارد و از يک جنس هم نیست. کافی است صبور باشیم و کنجکاو تا آن نقطهی حساس را کشف کنيم.
۳. هيچ کس نيست که قايل باشد هر چيزی را میتوان گفت و هر بیانی مطلقاً آزاد است (مگر البته در جهانی خیالی، افسانهای و غیرواقعی سیر میکرده باشد که او هم دیر يا زود سرش به ديوار سخت و سيمانی واقعيت میخورد). برای ميلتون قيدش اين است که: «البته منظورم تحمل کاتوليکها نيست»؛ برای يکی ديگر «البته منظورم تحمل گفتار و بيان نئونازیها نیست»؛ «منظورم تحمل گفتار مدافعان آزار جنسی کودکان نيست»ٰ؛ «منظورم تحمل گفتار ضد يهود نيست»؛ «منظورم تحمل گفتار و بیان سکسيستی نيست»؛ «منظورم تحمل گفتار و بیان ضد همجنسگرایی نيست» و هلُمّ جراً.
این بحث توصيفی البته در نظامهای قانون اساسی عينيتی مايهدار و انضمامی هم پیدا کرده است. متمم اول قانون اساسی دربارهی آزادی بیان است و حفاظت از بیان سياسی و ممانعت از دولت برای ساکت کردن منتقداناش. از نظر بعضی از مفسران حقوقی متمم اول، حفاظت از بيان سياسی مرز، محدوده و قلمرو متمم اول را مشخص میکند و نمیتوان اين آزادی را تعمیم داد به افترا، تصاویر مستهجن، ناسزاگويی و سایر صورتهای نامطلوب اجتماعی بیان. این ديدگاه تا اواخر دههی ۶۰ ميلادی در آمریکا، ديدگاه مسلط بود و از دههی هفتاد به بعد است که نگاهی کمابيش اباحیمسلک (يعنی هر بیانی رواست بلااستثناء) جای خودش را باز میکند يعنی هر بیانی آزاد است فارغ و مستقل از هر گونه پيامد و نتيجهای که مترتب بر آن باشد. لذا، آزادی بيان تبدیل میشود به ديدگاهی ايدئولوژيک و جزمی: کسی قهرمان است که زنندهترین گفتار را بيان کند به شکلی که باعث صدمه زدن به ديگری، شرمسار کردن او حتی وارد کردن لطمهی روانی به او باشد. اين يک روايت ديگر از متمم اول قانون اساسی آمریکاست.
آزادی بیان، تعبیری جادويی است. طلسمی است که شکستن آن دشوار است. مدافعان بی قید و بند آزادی بیان با دقت و کوشش بسیار اين امکان را که صدمات و جراحاتی که مستقيماً به بیان و گفتار مربوط میشوند از دايرهی بحثهای انتقاد دور نگه میدارند تا تخيل و توهم دنيايی بدون وزن را جا بيندازند، که در آن گفتار و بيان بدون هیچ آسيب و صدمهی جسمی، روحی و روانی رخ میدهد. هر جا کسی بتواند با تمسک به آزادی بیان پيروز میدان شود، اين پيروزی، اين نتیجه، پیروزی برای بیان آزاد در مقابل چالشهای سياسی نيست بلکه يک پیروزی سياسی است که حزب، گروه يا طايفهای برندهی آن شده است که توانسته است مدعا و ديدگاه خود را در کسوت آزادی بیان به کرسی بنشاند.
آنچه که در بحث بالا ناگفته مانده است، نسبت ميان حقوق و مسؤولیتها و تکاليف مدنی و شهروندی است. در جهان مدرن، حقِ بیتکلیف نداریم؛ تکلیف بدون حق هم نداریم. حقوق هر شهروندی تا زمانی حقوق اوست که باعث به مخاطره انداختن همان حقوق شهروندی ديگر نشود. حق فرياد زدن من تا جایی محترم است که باعث آزار ديگری نشود (يعنی حق آرامش ديگری را مخدوش نکند). به همين تعبیر حق بیان آزاد من، نمیتوان مرا از قبول مسؤوليت بابت عواقب آن مبرا کند. مغالطهای که در اينجا ممکن است رخ بدهد اين است که گاهی مسؤولیت اقدامات خشن افرادی که با بیان آزاد عدهای ستیزيدهاند به عهدهی قايل سخن میافتد. بديهی است که چنین مدعایی بلاموضوع، نادرست و فاسد است. مسؤولیت کشته شدن فلان نويسنده يا روشنفکر بر عهدهی خود مقتول نيست. خون او به گردن خودش نيست. قاتل نمیتواند به بهانهی این که حدی از آزادی بيان – از نظر او – نقض شده است، دست به نقض سایر حقوق مسلم انسانی – از جمله حق قداست حيات و جان آدمی – بزند. این مغالطه را باید به طور بديهی از بحث خارج کرد. اما قانون میتواند برای بيان آزاد حد قایل شود و در عمل اين کار را بارها کرده است و همچنان میکند. کافی است کسی بتواند نشان بدهد که فلان نوشته، بيان يا کاريکاتور مصداق نقض یکی از مقدسات جهان مدرن است (قلمروهای ممنوعهی هولوکاست، نئونازيسم، نژادپرستی، تبعيض جنسيتی، تبعيض در گرايش جنسی و الخ). اين کار شدنی است. بارها شده است. در آينده هم میتواند رخ بدهد اما اين بار میتواند شامل حال اقليتهای مسلمان مهاجر در کشورهای اروپايی هم بشود با این تفاوت که «اقليت مسلمان مهاجر در اروپا» ابتدا و اول انواع و اقسام منازعات است! اين بحث سرفصل ديگری است که باید به استقلال دربارهاش بحث کرد. برای اينکه اين موضوع هم به قلمرو حساسیتهای حقوقی وارد شود، لازم نيست ابتدا هولوکاستی برای مسلمانان رخ بدهد تا وجدان جهانی شرمسار از تصفیهی نژادی، قومی یا دينی باشد و بعد با حساسيت با آن برخورد کند.
آنچه باقی میماند، بحث ايجابی آزادی بيان است. آزادی بیان را باید پاس داشت و آن را حفظ کرد. بدون بیان آزاد، انديشه میمیرد. در يادداشت بعدی شرح خواهم داد که چطور آنچه در بالا نوشتهام در تعارض با اعتقاد به آزادی بیان نيست.
پ. ن. کارتونهای داخل متن از اينجاست.
[آزادی بيان, تأملات] | کلیدواژهها: , آزادی بيان, تئو ون گوگ, تسليم, خيرت ويلدرس, شارلی ابدو, فتنه, پاريس, کاريکاتورهای دانمارکی