نماز مستان؛ نماز سوختگان
گمان نمیکنم هیچ شاعری مثل مولوی دينداری را با ديوانگی و عاشقی در هم آميخته باشد. فضل تقدم برای کاشتن بذر این ميوهی مبارک با سنايی است که آتشی در بيشهی دينداری ظاهریان انداخت. يک غزل است و مضموناش از ابتدا تا انتها «نماز» است؛ در لفظ. اما توسعاً به هر آداب و مناسک شرعی نيز میتوان آن را اطلاق کرد. کسی که اينجا – یعنی شاعر اين غزل – فريضه میگذارد در مقامی است که فريضه از او ساقط است. با آن جان آتشين، با آن سينهی گداخته و انباشته از رنج و محنت، با آن سر سرگشتهای که خرد را در آن گنجا نيست، به حکم همین شریعت تکليفی بر او نيست. اما ببينید که چگونه عاشقانه روايت دلبردگیاش را ترنم میکند.
چو نماز شام هر کس بنهد چراغ و خوانی | منم و خیال یاری غم و نوحه و فغانی
چو وضو ز اشک سازم بود آتشین نمازم | در مسجدم بسوزد چو بدو رسد اذانی
رخ قبلهام کجا شد که نماز من قضا شد | ز قضا رسد هماره به من و تو امتحانی
عجبا نماز مستان تو بگو درست هست آن | که نداند او زمانی نشناسد او مکانی
عجبا دو رکعت است این عجبا که هشتمین است | عجبا چه سوره خواندم چو نداشتم زبانی
در حق چگونه کوبم که نه دست ماند و نه دل | دل و دست چون تو بردی بده ای خدا امانی
به خدا خبر ندارم چو نماز میگزارم | که تمام شد رکوعی که امام شد فلانی
پس از این چو سایه باشم پس و پیش هر امامی | که بکاهم و فزایم ز حراک سایه بانی
به رکوع سایه منگر به قیام سایه منگر | مطلب ز سایه قصدی مطلب ز سایه جانی
ز حساب رست سایه که به جان غیر جنبد | که همیزند دو دستک که کجاست سایه دانی
چو شه است سایه بانم چو روان شود روانم | چو نشیند او نشستم به کرانه دکانی
چو مرا نماند مایه منم و حدیث سایه | چه کند دهان سایه تبعیت دهانی
نکنی خمش برادر چو پری ز آب و آذر | ز سبو همان تلابد که در او کنند یا نی
گاهی که این سودای نوشتن به جانام میافتد با خودم میگويم باید برای هر بیت دفترها بنويسم؛ شرح باید کرد و قصهها سرود. بعد به خودم نهيب میزنم که به من چه؟ بگذار طراوت، بکارت و اصالت غزل همچنين بماند. هر کس فهميد و ذوقی عمیق و عظیم برد، گوارای وجودش. کسی که نفهميد و نتوانست بفهمد، خوب نفهميده است. چه اصراری که فهمانده شود؟ بعد میگويم اصلاً کسی که لايهلايه درد در جاناش انباشته است، کسی که تاب ندارد و ثانيهثانيهاش آتشفشان گدازانی است که جايی برای کفر دین نمیگذارد، اصلاً چرا باید برایاش نفس اين گفتن مهم باشد؟ برو، برو دردی به کف آور، طلبی به دست آور! بقيهی ماجراها قصه است. کاش قصه بود. حرف مفت است.
[هذيانها, واقعه] | کلیدواژهها: , روزه, شريعت, مولوی, نماز, نماز عاشقان, نماز مستان