معاد «مادی» و بنيان ويران «مسلمانی» در نظر اکبر گنجی
«گر قرآن نظر دیگری داشت میتوانست به آنها بگوید شما مسأله را درست نفهمیدهاید، در آخرت این بدن مادی شما زنده نمیشود، بلکه همانطور که ملاصدرا گفته است، معاد جسمانی است، نه مادی.»
شما از اين جمله سر در میآوريد؟ يا اين جمله، آنگونه که من میفهمماش، جملهای است کاملاً بی سر و ته و آشفته و يا مضموناش این است (و علیالظاهر اين همان چيزی است که مرادِ اوست) که: معادِ جسمانی (به شيوهای که او توضيح میدهد) متفاوت است با معاد مادی. نويسنده توضيح میدهد که معاد مادی، يعنی عيناً همين تن، همين زندگی، همين اوصاف زندگی بشری که دوباره تکرار میشود و گواهاش هم آيات قرآن است (به تعبير ديگر، تفسير خودِ او از آيات قرآن است). اما معادِ جسمانی، يعنی تجسم اعمال (نظر ملاصدرا، علامهی طباطبايی و مطهری). و اين معادِ جسمانی (چنانکه او از ملا صدرا نقل کرده است) «طبيعی و مادی نيست» و ظاهراً از همين روست که ايشان معاد جسمانی و معاد مادی را در تعارض با هم قرار داده است. و به همين دليل است که مینويسد: «نظریه صدرا با صدها آیه قرآن و سنت نبوی تعارض دارد.»
مدلول کلام ايشان روشن است: قرآن ظاهر و باطناش همين است که هست. و اين چيزی که هست همان چيزی است که عرب آن روزگار میفهميده (درست يا غلط، خوب يا بد). جز اين هم نمیشود فهمیدش. يا قبولاش داريد يا نه. قبول داريد، مسلمان هستيد. نيستيد، يک چيز ديگری هستيد که خودتان بايد برويد اسماش را پيدا کنيد. به اين معنا، نويسنده هماکنون نه تنها تکليفِ معتزليان، اسماعيليان دورهی فاطمی و دورهی الموت، بلکه ملاصدرا، علامهی طباطبايی و شاگردش مرتضی مطهری را روشن کرده است: اينها خارج از دايرهی تنگِ مسلمانی تعريف شده توسط اکبر گنجی هستند. البته ايشان، بر حسبِ آنچه تا به حال نوشته و این همه که برای حقوق مخالفان، متفاوتها، دگرانديشان، همجنسگرايان و حيوانات تلاش کرده است، لاجرم برایاش مهم نبايد باشد که تفسير ملاصدرا او را از دايرهی دينداری ارتدوکس زمان پيامبر و اعراب صدر اسلام خارج میکند. بلکه او دارد اين آگاهی نظری را به ما میدهد که مسلمانی همان است که آن روز بود. از آن روز که عبور کرديد و شروع به تفسير و تأمل و تجزيه و تحليل کرديد، افتادهايد به بيراهه. يعنی ديگر مسلمانی شما، آن چيزی نيست که محمد به شما آموخته! فرقی نمیکند چه کسی باشيد، ديگر آن نيستيد. من فقط برایام يک سؤال مطرح است: با اين اوصاف و اين همه سختگيریها (فارغ از اينکه نوع استدلال ايشان درست باشد يا غلط)، از نظر او، امروز کدام گروه «مسلمان واقعی» است (نوشتههای ايشان به روشنی دارد اشاره میکند به اينکه از نظر او چيزی به نام «مسلمان واقعی» وجود خارجی دارد و از نظر نويسنده هم تعريف روشن و مشخصی دارد) و پایبند به پيامِ محمد؟ و اصلاً حرفِ حساب محمد چه بود؟ اين آدم، اين پيامبر، که مدعی بود به او وحی میشود، اصلاً میخواست چه کار کند و چه چيزی را به اين بشر بدهد؟ مدام يادِ اين مصرع میافتم که: «پس در همه دهر يک مسلمان نبود»!
اينها البته مسير پروژهی ايشان را به خوبی روشن میکند. اولين نوشتهی گنجی را – که باعث نخستين واکنش من شد – اگر به ياد بياوريد، او نوشته بود: «به گمان بسیاری از فیلسوفان، وجود خدا را نمیتوان با دلایل عقلی اثبات کرد. وقتی مبدأ و معاد با چنین معضلی روبرو است، تکلیف نبوت روشن است که کمترین ادعا در خصوص اثبات عقلی آن وجود دارد. این معضل، کسانی را واداشته است تا پروژه عقلانیت در قبول دین و التزام به آن را کنار بگذارند.» ايشان، گيرِ ماجرا را خوب گرفته است. اما توضيح و توجيهاش دستِ کمی از بنيادگرايان مسلمان ندارد! (باز هم ببخشيد آقای گنجی نازنين). نويسنده درست میگويد. بعضی از فيلسوفان و متکلمان مسلمان، هنگام تأمل در برخی از آيات قرآن، يا هنگام مدون کردن عقايد دينیشان، به تناقض میرسيدند. ناگزير دست به دامان تأويل میشدند و توجيه همين تأويل را هم از خود قرآن میجستند. به تعبيری، حتی بدون نياز به مراجعه به «توجيهی» خارج از قرآن، از خودِ قرآن و سنت، توجيههايی را برای تأويلگرايی خود و مدلل کردن بعضی از عقايد دينی، کسب میکردند و راهِ خود را میرفتند تا بتوانند مرتب فهمِ خود را از دين با عقل سازگار کنند و هر رخنهای را که از تعارض در آن میافتد پر کنند. حرفِ ايشان دقيقاً عکس اين است. يعنی میگويد کسانی با مشاهدهی اين «معضل» دربارهی مبدأ و معاد، تا آخرش فهميدهاند که تکليف نبوت هم روشن است و همه چيز روی هواست. پس ديگر زحمت مدلل کردن يا تأويل کردن را هم به خود نمیدهند و اساساً «پروژهی عقلانيت» را کنار گذاشتهاند! و خودِ ايشان نيز در شمار همين دسته از افراد است (شواهد مکرری را هم که – ولو گزينشی، ناقص و مغالطهگرانه – از منابع مختلف نقل میکند، ببينيد). اما پرسش من اين است: ايشان تا به حال کی در دينورزی «عقلگرا» بوده است؟ ايشان کجا تأويلگرا بوده است؟ ايشان چه وقتی گرايش به معتزله داشته است؟ گنجی – يا به عبارتی گنجی نوعی – در دلِ يک جامعهی شيعهی دوازده امامی بزرگ شده است که عقايدش عمدتاً متشرعانهتر از حتی امثال ملاصدراست. ايشان از من و شما بهتر میداند که حتی ملاصدرا تکفير شده است (حساب اسماعيليه که خود از ابتدا روشن بوده). من هنوز به روشنی نمیبينم مصداقِ سخنِ ايشان چه کس يا کسانی است؟
پ. ن. نمیدانم ايشان اينها را میخواند يا نه. اما صادقانه و صميمانه از ايشان خواهش میکنم از لحنِ گاهی اوقات تندِ يادداشتهای بنده نرنجند (بماند که لحن نوشتههای خود ايشان مطلقاً ملايم يا بیطرف نيست). تمنای من اين است که در اين پرسشها تأمل بفرمايند و در نوشتههای بعدی خود سعی کنند اين رخنهها را پر کنند. تجربه نشان داده است که ايشان کوچکترين اعتنايی به تلنگرهايی که بنده میزنم ندارند. اشکالی ندارد. اما ايشان هنوز همان اولين اعتراض مرا نه توضيح دادهاند و نه به اصلاش پرداختهاند.
پ. ن. ۲. به نظر من یکی از لغزشگاههای بزرگ گنجی در اين نوع بحثها، آشفتگی در متدولوژی است و دقيقاً همین است که باعث بعضی از انتقادها به ايشان میشود. يعنی افراد خاصی هستند که اين پريشانی متدولوژیک را در ايشان میبينند. سعی خواهم کرد،يکی دو نمونه از نوشتههای ايشان را از منظر متدولوژيک بررسی کنم. اميدوارم به زودی اين فرصت حاصل شود.
[دربارهی اکبر گنجی] | کلیدواژهها: