۰
آرزوهای من پرويروز که پيش
آرزوهای من
پرويروز که پيش سايه بودم بهش میگفتم که من آدم پرآرزويی هستم و شمار آرزوهای من خيلی زياده. از خوش اقبالی من به بسياری از چيزايی که آرزو میکنم میرسم. یعني اکثر اون چيزايی که یه وقتی واسه من رؤيا بوده، حالا محقق شده. البته من هميشه يه چند تا آرزوی بزرگ دارم که هيچوقت بهم نمیدنشون! مشکل هم دقيقا از اينجا شروع میشه. اما ديدن سايه از نزديک و بیتکلف و صميمی يکی از آرزوهای بزرگ زندگيم بود. دفعهی قبل به اين راحتی نبوديم. سايه میگفت: «من اگه همين خواجه حافظ شيرازی هم الآن بياد خونهی من، باهاش همونجور صحبت میکنم که با تو. میگم حالت خوبه؟ چای میخوری واسهات بريزم؟»
[متفرقه] | کلیدواژهها: