۲
اهل ذمه و اسقف اعظم
اسقف اعظم کانتربری وقتی دربارهی شريعت اسلام سخنانی گفت، به مهمترين جنبههای ماجرا توجهی نکرده بود (شايد هم کرده بود ولی درست بياناش نکرد). گويا سخنان او بهانهی خوبی را برای طرح بعضی حرفها فراهم کرده است. کمابيش آشکار است که سخنان او به معنای پياده کردن احکام شريعت در بريتانيا و برقراری قوانينی موازی با قوانين مدنی بريتانيا نيست. اما بياييد از اين زاويه به ماجرا نگاه کنيم. اسقف اعظم هم بد نيست به اين جنبهی امر توجه پيدا کند. رفتاری که در شريعت اسلام و در کشورهای مسلمان با اهل ذمه – اهل کتاب – میشد رفتاری جالب بود. اهل ذمه به دولتهای مسلمان ماليات میدادند در عوض دولتهای مسلمان آنها را تحت حمایت خود میگرفتند. يعنی اهل کتاب از حمايت مسلمانان برخودار بودند و آنها طبق احکام آيینی خود زندگی میکردند. همين الآن هم در ايران مسيحيان منعی در نوشيدن شراب ندارند. در قرون سابق، اهل ذمه ناگزير به شرکت در جنگهای مسلمانان برای دفاع از کشور نبودند. مسلمانان میجنگيدند و از کشوری که اهل ذمه در آن ساکن بودند دفاع میکردند. يعنی اهل ذمه به تمام معنا تحت حمايت بودند ولی با وضع محدوديتهايی. (ولی الآن بعيد میدانم که مثلاً مسيحيان از انجام خدمت نظام وظيفه معاف باشند!). وضع مسلمانان در بريتانيا کمابيش میتواند شبيه وضع اهل ذمه در کشورهای مسلمان باشد. اسقف اعظم اگر از اين زاويه به ماجرا نگاه کند، میتواند کمی نفس راحتی بکشد. مسلمانهای انگليس، تحت حمايت اين کشور و دولتاش هستند. هیچ ماليات اضافه به دولت نمیدهند. از همهی امکانات اين کشور برخوردارند. و حالا اسقف اعظم میگويد بايد بتوانند به پارهای از احکام آيینی خود عمل کنند. فقط اسم «شريعت اسلام» در اين کشور بد در رفته است. دلیلاش هم مشهود است. طالبانِ افغانستان نمادِ طراز اول اجرای احکام شريعت در يک کشور اسلامی بودند. بردن اسمِ شريعت خاطرهی تلخ و دردناکِ آنها را زنده میکند. اهل اسلام در سرزمين اهل کتاب به دنبال احقاق حق پياده کردن شريعت اسلام در زندگیِ خود هستند و يک حامی عالیرتبه هم يافتهاند. ولی خوب بود روآن ويليامز متکلم مسيحی، از چند فقيه عالیرتبهی مسلمان و انديشمند و متفکر اسلامی دعوت میکرد تا دربارهی موضوع به تفصيل بحث کنند و پيشنهادهايی عملی و سنجيدهتر ارايه دهند تا دچار مخمصهی فعلی نشود. رسانههای انگلیسی مهارت خاصی در به سيخ کشيدن افراد مشهور دارند به ويژه که آن فرد از ارباب طراز اول کليسا، يا ارکان دولت، يا اعضای خاندان سلطنتی باشد. اينجا قدرت قداستی ندارد. در سرزمينهايی که شريعت اسلام حاکم است، همه چيز که به نحوی به دين، قدرت، سياست و حاکميت مربوط است، قداست دارد (يا برایشان قداست میتراشند). بايد به رابطهی متقابل اهل ذمه و مسلمانان و مسلمانان و اهل کتاب بيشتر فکر کرد. فکر میکنم اسقف اعظم به قدر کافی آويزان شده است. وقتاش رسيده است بقيه هم آويزان شوند
[دين] | کلیدواژهها:
دوست عزيز نوشته بامزه ای بود اين يکی. يک جمله اش بدجوری جلبم کرد:
اهل ذمه به دولتهای مسلمان ماليات میدادند در عوض دولتهای مسلمان آنها را تحت حمایت خود میگرفتند. يعنی اهل کتاب از حمايت مسلمانان برخودار بودند و آنها طبق احکام آيینی خود زندگی میکردند
منظور شما از حمايت به جز گرفتن همان ماليات چيز ديگری هم هست؟ که اين البته حمايت از دولت اسلامی است و نه حمايت از مسيحيان
کاش معنی حمايت را اينجا مشخص ميکردين.
آيا حمايت فقط به اين معنی است که اجازه ميدادند مسيحيان در آن کشور زندگی کنند و کسی کاشانه اشان را سرشان خراب نکند؟
آيا مثلا در برابر حمله خارجی به يک دهکده مسيحی نشين در دفاع از مسيحيان وارد جنگ با کشور همسايه ميشدند؟
آيا غير از اين است که اين ماليات از غير مسلمانان گرفته ميشد فقط و فقط برای اينکه اجازه بدهند غير مسلمانان به دين خود باقی بمانند؟
***
من مجمل و خلاصه نوشتم. اشارهی من هم تنها تاريخی بود. شايد توضيحات مفصلتری دادم دوباره. اما به اختصار دو نکته مهم است: يکم اينکه حمايت يک دولت دينی از شهروندانی که معتقد به دين آن دولت نيستند، در قرون پيشين اسلامی به شيوهای برجسته خود را نشان داده است و شواهد تاريخی زيادی هم دارد. دوم اینکه هيچ سياست بشری کامل نيست و نقص دارد. عيب دارد. خطا هم در آن رخ میدهد. طبيعت کار بشری همين است. اگر کمی احساسات و عواطف دينی (يا غير دينی) خود را کنار بگذاريم و مسأله را عملگرايانه ببينيم، خيلی ازمسألهها حل میشود.
مطلب جالب و نظر جالبی بود. هر چند من از نظر تاریخی این مطلب رو بررسی نکرده و اطلاعات دقیقی نسبت به اون ندارم، اما یک نمونه مصداق رو شنیدم که موید مطلب ارایه شده است. (همان خطبه معروف علی ابن ابی طالب که در ارتباط با تاراج دهکده ای مسیحی (یا یهودی) می گوید اگر مرد مسلمانی با شنیدن این خبر جان بسپارد بر او حرجی نیست).
در عین حال مصادیق زیادی می شناسم که صحبتهای جناب پیمان رو تصدیق می کنند. اینکه آیا حکومت اسلامی پایه های تئوری لازم برای ایجاد عدالت بین ادیان مختلف در حیطه حکومت خود را دارد یا نه، من نمی دانم؛ ولی مصادیق اغلب حکومت های اسلامی (و دینی در برابر بی دین ها) خلاف این مطلب را نشان داده است.
به قول دکتر سروش “شجاعت در عمل، زاییده بصیرت است در نظر” پس خوب است در صورت امکان به بررسی این مطلب پرداخته شود که آیا دین (و به صورت خاص اسلام) از پایه های تئوری مناسب برای ایجاد عدالت در این زمینه را دارد یا خیر؟ و اگر دارد دلایل عدم اجرا عدالت در مقاطع مختلف چه بوده است؟
با تشکر