@ ۶ مرداد، ۱۳۹۲ به قلم داريوش ميم
هیچ شرح و توضیحی لازم ندارد. فقط برای اینکه حسن روحانی بداند شمار زیادی از کسانی به او رأی دادهاند و «حماسه» آفریدند موضعشان در برابر حوادث سال ۸۸ چیست و از او – که رییس جمهور منتخبشان است – چه انتظاری دارند، همین دو بند مختصر و مفید و معنادار را یادآوری میکنیم تا ایشان بداند که وقتی مراسم تحلیف و تنفیذ ایشان به خیر و خوشی پیش رفت، تازه ابتدای ایستادگی است. هر راهی، جز راه استیفای حقوق ملت، عاقبتاش پریشانی و پشیمانی خواهد بود. شیر را میتوان به حبس و حصر کشاند ولی نمیتوان از او انتظار داشت روباه باشد. خیر الکلام ما قل و دل.
۱. «در ایامی که گذشت شخصیتها و گروههایی به سراغ اینجانب آمدند و خواستار گذشت من از آنچه گذشت شدند. شاید توجه نمیشد که اینجانب از همان ابتدا از حق شخصی خود گذشته بودم، اما مسألهی انتخابات مسألهی شخصی من نبود و نیست. من نمیتوانم بر سر حقوق و آرای پایمالشدهی مردم معامله یا مصالحه کنم. مسأله جمهوریت و حتی اسلامیت نظام ماست. اگر در این نقطه ایستادگی نکنیم، دیگر تضمینی نداریم که در آینده با حوادث تلخی نظیر آنچه در انتخابات کنونی گذشت روبرو نباشیم.»
میرحسین موسوی؛ بیانیهی نهم؛ ۱۰ تیر ۱۳۸۸
۲. «من نه تنها از پاسخگویی در برابر این اتهامات واهمهای ندارم بلکه آمادگی دارم تا نشان دهم چگونه مجرمان انتخاباتی در کنار مسببان اصلی اغتشاشات اخیر قرار گرفتند و خون مردم را بر زمین ریختند و اکنون کوشش میکنند صحنههایی را که صدها شاهد و دهها تصویر آن را گواهی میدهند به گونهای دیگر جلوه دهند؛ آمادهام تا نشان دهم چگونه کسانی که عملشان در راستای ایجاد هرج و مرج در کشور؛ تضعیف نظام و منافع بیگانگان است تلاش نمودند به بهانهی تخریبگریهای عناصری نامعلوم، جنبش سبز شما را اغتشاشگری و وابسته به بیگانه معرفی کنند؛ ولی حاضر نیستم به خاطر مصالح شخصی و هراس از اینگونه تهدیدها از ایستادگی در سایهی شجرهی سبز استیفای حقوق ملت ایران که امروز به خون به ناحق ریختهشدهی جوانان این کشور آبیاری شده است لحظهای صرفنظر نمایم. از مجموع آرای ریخته شده در صندوقها تنها یک رأی متعلق به من است و شما به خوبی میدانید که مشکل آنها با میلیونها رأیی است که جوابی برای سرنوشت آنها ندارند.»
– میرحسین موسوی؛ ۴ تیر ۱۳۸۸؛ بیانیهی شمارهی ۸
[انتخابات ۸۸, انتخابات ۹۲, جنبش سبز, دربارهی ميرحسين موسوی] | کلیدواژهها: , جنبش سبز, حسن روحانی, ميرحسين موسوی
@ ۲۵ تیر، ۱۳۹۲ به قلم داريوش ميم
۱
راه صلح، از میانهی پردهپوشی بر بیداد بیدادگران و نادیده گرفتن ستم سیستماتیکشان نمیگذرد. تبلور آرمانهای جنبش سبز، نبضاش در کوچهی اختر میتپد. این آرمان است که میتواند باز هم فاصله ۲۵ خرداد ۸۸ تا ۲۴ خرداد ۹۲ را طی کند و بگوید – به جهانیان و به همهی آنها که به ملت ایران ستم کردهاند – که این میرحسین موسوی و حسن روحانی نیستند که اهمیت دارند. این مردماند که خاکِ راه را کیمیا میتوانند کرد. مردم ما به مستبدان داخلی و خارجی همین نکته را خواستند بگویند و گفتند. یقین دارم که باز هم خواهند گفت. ولی بیشک راهاش نادیده گرفتن حقوق بخشی از انسانها به خاطر منافع یا شعارهای گروهی دیگر نیست. تبعیض فقط وقتی از جمهوری اسلامی یا از اسراییل سر بزند ناپسند و مذموم نیست. نیازی نیست برای تبعیض سلاح به دست بگیری یا کسی را از خانهاش برانی. همین که فرصتی داشته باشی که تبعیض را پیش چشم مردم به نقد بکشی و رسوایی بیداد را فریاد بزنی، ولی چنین نکنی، یعنی تبعیض صریح و آشکار. تبعیض، تبعیض است. مهم نیست که تبعیض علیه دیندار باشد یا بیدین. علیه سنی باشد یا شیعه. علیه بهایی باشد یا مسلمان. علیه فلسطینی باشد یا آن استاد یهودی دانشگاه که ناگزیر به ترک وطناش میشود به خاطر انتقاد از سیاستهای دولتاش. تبعیض شامل همهی اینها میشود ولی وقتی عامدانه فقط از یک تبعیض سخن بگویی و دقیقاً در جایی که مهیبترین تبعیضها علیه نه تنها یک طایفه از انسانها بلکه علیه بشریت صورت میگیرد، سکوت کنی و از آن تبعیض چیزی نگویی، یعنی نزدیک شدن به ستمگران. نقد غرب خوب است به شرط آنکه همراه با نقد خویشتن هم باشد. ولی به ریشخند گرفتن خویشتن و فرشتهی پاک و مطهر دیدن دیگری، نمونهی دیگری است از تسلیم و تبعیض همزمان.
[انتخابات ۹۲, جنبش سبز, در نقدِ سياستزدايی از سياست, دربارهی اخلاق و سياست, دربارهی اسراييل] | کلیدواژهها: , اسراييل, جنبش سبز, سايه, ميرحسين موسوی
@ ۲۷ بهمن، ۱۳۹۱ به قلم داريوش ميم
قصه تکراری است ولی به گفتناش میارزد. حرف جنبش سبز است. اینکه آیا «وجود» دارد یا ندارد. سنجشپذیر و آزمونپذیر است یا نه. قضیه خیلی پیچیده نیست. از وجودش شروع میکنم. بیشک، کسانی که جنبش سبز را با حضور خیابانی، با اعتراض پر صدایی که بتواند سد ارعاب و تهدید و سرکوب را بشکند و تلاطم در جامعه ایجاد کند، میشناختند، سخنشان درست است: چنین جنبشی وجود بیرونی و خارجی ندارد (دستکم در حال حاضر). حداکثر حضورش در ذهن و دلهای مردم است (و چه بسا در نحوهی عمل روزمره و گفتارشان). آتش زیر خاکستر است به زعم من. به گمان عدهای همان آتش زیر خاکستر هم نیست و «همه» یا شمار زیادی از همین سبزها، بیتفاوت شدهاند. این ادعای آخر، ادعای بزرگی است ولی سنجشپذیر است. این را توضیح میدهم.
اما قبل از آن به مشروعیت اخلاقی و مشروعیت سیاسی بر میگردم. جنبش سبز، بی تردید در میان تمام خیزشهای اجتماعی و سیاسی ایران، شالودهی اخلاقی استواری دارد به این دلیل که جنبش سبز، بر خلاف ایدئولوژی سیاسی حاکمیت نه تمامیتخواه و تمامیتگرا بود و نه مبنایاش بر انحصارگرایی و مونیسم. جنبش سبز – چنانکه در زبان و ادبیات میرحسین موسوی و مردمی که به او رأی دادند، قابل پیگیری است – جنبشی بود که در آن هر ایرانی فارغ از رنگ و نژاد و اعتقاد و نحوهی پوشش، از حقوق یکسانی در برابر قانون برخوردار است. جنبش سبز تنها برای کسانی نبود که به میرحسین رأی داده بودند؛ شامل کسانی نیز میشد که با او مخالف بودند. این اندیشه، چتر وسیعی داشت و دارد که حتی آغوشاش به روی سرسختترین دشمناناش گشوده است. وسعت فضای سبز، جای کسی را تنگ نمیکند. حتی کسی که امروز در نمییابد سبز بودن یعنی زندگی آزاد، عزتمند، با آبرو و اخلاقی، بعید نیست در آینده این نکته را با گوشت و پوستاش لمس کند. سبز بودن، نام دیگری است برای انسان بودن، نام دیگری است برای حریّت، نام دیگری است برای زندگی سرفرازانه و دور از یأس و ناامیدی. چنین تفکری، بیشک مشروعیت اخلاقی دارد.
میرسیم به مشروعیت سیاسی. مشروعیت سیاسی را چگونه میسنجند؟ با قدرت داشتن؟ با در اختیار داشتن اهرمهای اعمال قدرت؟ با به دست داشتن کلید زندان؟ با توانایی اعمال خشونت داشتن و احتمالاً پرهیز از آن؟ به باور من، جنبش سبز سرشتی دموکراتیک و انسانمحور دارد. برای سنجش مشروعیت سیاسی جنبش سبز، میتوان به سادگی آن را سنجشپذیر، آزمونپذیر و به معنای دقیق کلمه «ابطالپذیر» کرد. فرض کنیم جنبش سبز مشروعیت سیاسی ندارد. راهِ نشان دادن این فقدان مشروعیت چیست؟ راهپیماییهای حکومتی به پا کردن؟ در مجلس شعار «مرده باد» و «اعدام باید گردد» سر دادن؟ رها کردن افسار رسانههای هتاک نظام برای نشر بهتان؟ به بند و زنجیر کشیدن روزنامهها و روزنامهنگاران؟ مهندسی کردن انتخابات و مسدود کردن فضای ابراز نظر آزادانهی شهروندان؟ به انقیاد و ابتذال کشاندن دستگاه قضایی؟ مشروعیت جنبش سبز را میتوان با راهکارهای دموکراتیک سنجید: حق برگزاری تجمعاتی قانونی را باید به رسمیت شناخت و فضا را برای گردهمایی بدون هول و هراس سبزها از ارعاب و تهدیدها امنیتی گشود. انتخابات وقتی رقابتی و آزاد باشد و از صافی سلیقههای تنگنظرانه و گزینشی شورای نگهبان عبور نکند، «رأی» مردم سنجیدنی است. رسانهها وقتی آزاد باشند تا هم صاحبان قدرت را بدون هیچ واهمهای نقد کنند و هم مردم – همهی مردم از سبز گرفته تا غیر سبز – بتوانند فکرشان را بیان کنند، مشروعیت سیاسی سبزها سنجیدنی میشود. وقتی قوهی قضا مستقل عمل کند و بازیچهی سیاستهای گروههای مافیایی نباشد، مشروعیت سیاسی سبزها هم سنجیدنی میشود.
لذا برای نشان دادن اینکه جنبش سبز «مرده» است، مشروعیت سیاسی ندارد یا دیگر در دلهای مردم جایی ندارد، بهترین راه گشودن فضای دموکراتیک است. باز شدن فضای دموکراتیک، که شرط نخستاش تن دادن به «انتخابات آزاد» است و چنگ و دندان نشان ندادن به رأی مردم (مگر شما از رأی مردم میترسید؟)، این جنبش را آزمونپذیر میکند. این بهترین راه «نقد» کردن قابلیتهای این جنبش است. دقیقاً به این شیوه میتوان با توسل به روشهای عقلانی و انتقادی، جایگاه اندیشهی سبز را به چالش گرفت. این راه نقد سبزهاست. در فضای بسته، تاریک، استبدادی، سرشار از سرکوب و ارعاب و تهدید که انحصار رسانه تنها در دست یک گروه که تصادفاً دشمن شمارهی یک سبزها هم هست، سخن گفتن از سنجشپذیری یا در تیررس عقل بودن دعاوی سبزها، پشتوانهی محکمی ندارد. سبزها همچنان به درستی موضع خود «ایمان» دارند و این ایمان داشتن هیچ اشکالی هم ندارد. نمیتوان صدق یک باور را موکول به تحقق شرایطی کرد که بتوان این باور را سنجشپذیر کرد. چنین اگر بود، «علم» هرگز رشد و پیشرفت نمیکرد و گالیله و کپلر و نیوتن و آینشتاین و شرودینگر هیچ وقت مرزهای دانش را نمیتوانستند گسترش دهند.
از آن سو، مشروعیت سیاسی نظام حاکم سنجیدنی است. با همان معیارهایی که در بالا گفتم (از قبیل وجود رسانهی آزاد و مستقل و سالم، انتخابات آزاد و رقابتی، دستگاه قضایی سالم و مصون در برابر اعمال نفوذ حاکمان سیاسی از صدر تا ذیل). درست است که اگر بتوانیم نشان بدهیم مشروعیت یک سلیقهی سیاسی در بوتهی تردید است یا به شدت آسیب دیده است، صدق مدعای موضع رقیب آن لزوماً محقق و محرز نمیشود. ولی راه به چالش کشیدن مدعای رقیب هم از همین معبر میگذرد.
در نظامهای سیاسی استبدادی که جامعه بسته است و فضای سیاسی در چنگ تبلیغات است، بیشک حرکتهای دموکراتیک جایی ندارند و چه بسا هرگز مجال ظهور پیدا نکنند. ولی از هژمونی نظامهای استبدادی، فقدان مشروعیت دموکراسی یا «مرگ» دموکراسی را نمیتوان نتیجه گرفت. سلطهی نظام استبدادی بر یک کشور، نتیجه نمیدهد که دموکراسی یا وجود ندارد یا کسی متمایل به دموکراسی نیست یا چشمانداز رسیدن به فضای دموکراتیک تیره و تار است.
این یادداشت کوتاه را نوشتم که توضیح بدهم «ایمان» داشتن به ارزشهای عینی دموکراتیک و باور داشتن به این «راه» دخلی به مشروعیت یا فقدان مشروعیت سیاسی یا اخلاقی راه مورد بحث ندارد. خلطِ اینها مغالطهی مهلکی است که اصل بحث را دور میزند. رقبای روشهای دموکراتیک و مستبدان هم احتمالاً به روش خودشان ایمان دارند ولی جنس این ایمان با آن ایمان تفاوتهای بزرگی دارد. از یک ایمان، گشودگی، کثرتگرایی، رواداری، ارج نهادن به زندگی، امید، آبادانی و توسعه میزاید و از آن «ایمان» دیگر، مونیسم، انحصارطلبی، خشونت، ویرانی، تباهی، دروغ، نصر بالرعب، پافشاری بر خطاها و درس نگرفتن از اشتباهات زاییده میشود. تفاوت این دو جنس ایمان آشکار نیست؟
[جنبش سبز] | کلیدواژهها: , جنبش سبز, ميرحسين موسوی
@ ۲۵ بهمن، ۱۳۹۱ به قلم داريوش ميم
۱
نخست باید به یاد داشته باشیم که هر چند تعبیر جاافتادهای که برای وضعیت موسوی و کروبی و همسرانشان در این دو سال به کار رفته است «حصر» است (و گاهی هم حتی «حبس»)، اسم دقیق اتفاقی که افتاده است «آدمربایی» است. این ماجرا فاقد تمامی ویژگیهای «حبس» و «حصر» است. هیچ معلوم نیست چه کسانی به چه شیوهای ارتباط این افراد را با مردم و همپیمانانشان قطع کردهاند. هیچ حکم قضاییای در کار نیست. به فرض هم که باشد، حکم قضایی که پنهانی باشد و جزییاتاش معلوم نباشد و مبنایاش نامشخص و استناد به هیچ اصل قانونی در آن نباشد و دادگاهی برای احراز آن تشکیل نشده باشد، از اساس فاقد اعتبار است. لذا، این افراد به معنای دقیق کلمه «ربوده» شدهاند؛ حصر و حبسی در کار نیست. و این آدمربایی را یک شخص یا گروه نامعلوم انجام نداده است: حکومت مرتکب این شناعت شده است؛ نظام با آلوده شدن به روابط و تفکر مافیایی مرتکب آدمربایی از میان معترضان و مخالفان مهم خود شده است و خود به دست خود قوانین رسمی خود را تبدیل به مجموعهای بیارزش و لغو کرده است.
۲
میرحسین موسوی، مهدی کروبی و زهرا رهنورد ربوده شدهاند. واقعیت قصه این است. این را نمیشود با قرائتهای شاعرانه و خیالانگیز نادیده گرفت. هیچ تصویری، چه شاعرانه و آرمانگرایانه باشد و چه انقلابی، نباید ما را از توجه به این واقعیت غافل کند که نظام حاکم بر نظامِ حاکم، جائرانه است؛ زندان، ابزار اعمال خشونت نظام است. و کلید زندان، و انحصار خشونت در دستان قدرتمندانی است که نه تن به قانون میدهند و نه برای شریعت و اخلاق کمترین ارزشی قائلاند. لذا، در این آدمربایی حکومتی حقوق انسانی این افراد، به عنوان فرد، پایمال شده است. در روایتهای آرمانی ما از وضع آنها، نباید فردیت، بشریت و انسانیت آنها نادیده گرفته شود.
۳
اما وضعیت جنبش سبز، کانون این قصه است. جنبش سبز، حزب نیست. یک اندیشه است. اندیشهی ایستادگی در برابر ظلم. اندیشهی تن ندادن به بیداد. اندیشهی زنده نگه داشتن عزت و کرامت آدمی. اندیشهی مبارزه با دروغ. اندیشهی تسلیم مرگ نشدن. اندیشهی امید. اندیشهی زندگی. تمام اینها یعنی ایمان. جنبش سبز دقیقاً به این دلیل که حزب سیاسی نیست و جاهطلبیهای اهل قدرت را ندارد (و دقیقاً از همین روست که از «اصلاحطلبان» متمایز میشود)، متعلق و هدفاش این نیست که خود به قدرت برسد یا فرد خاصی در فلان مقام نباشد (یا باشد). مهم این است که بساط بیداد برچیده شود. مهم این است که زمین تفتیده، سوخته و آفتزدهی ایران بار دیگر روی آب و آبادانی را به خود ببیند. اندیشهها نمیمیرند ولو ماهها، سالها، دههها و قرنها در محاق بروند. سخن گفتن از «شکست جنبش سبز»، به یک معنا مانند این است که بگوییم اهل بیت محمد در کربلا شکست خوردند. به طریق اولی، اینکه بگویی جنبش سبز حداکثر میتواند بگوید از لحاظ اخلاقی خود را حفظ کرده است ولی از منظر سیاسی شکست خورده است نیز همین معنا را دارد. نه ایران فعلی، کربلای زمان حسین بن علی است و نه ما حسین. طرف مقابل هم یزید نیست. اما – و این اماست که بسیار مهم است – اصول و ارزشها همان است. ما برای دفاع از همان چیزی سختی و مصایب را تحمل میکنیم – و شهید هم برایاش دادهایم – که حسین به خاطرش ایستادگی کرد. نظام جمهوری اسلامی امروز به همان شیوهای با ما برخورد میکند که یزید با کاروان اسرای کربلا رفتار کرد. شخصیتها عوض شدهاند ولی منطق همان است؛ منطق بیداد، همان منطق اموی است، اما البته در شکل و صورتِ مدرن و امروزیاش. (و درست به همین دلیل است که جنبش سبز از منظر سیاسی هم زنده است؛ ولی قدرت سیاسی ندارد).
پس از منظر ایمان و اعتقاد ما، از چشماندازِ باورهای ما و اصول اخلاقی و انسانیمان، آنچه که باید در حصر میبود، چیزی که باید ربوده میشد، نه در حبس و حصر است و نه ربوده شده است. ایمان ما همچنان در دلهای ما استوار است. تن یاران و همراهان ما به زنجیر است و از چشمها دور، اما ایمان و اعتقادِ آنها و چیزی که چراغِ راهِ آنها و ما بود، همچنان آزاد است و سرفراز. ما همچنان پیش وجدان خودمان سربلندیم به یک دلیل ساده که هرگز ظلم را نپذیرفتیم. هرگز تسلیم بیداد نشدیم. هرگز امیدمان را از دست ندادیم. هرگز ایمانها را در برابر صولت و هیبت باطل و ارعاب ستمگران نباختیم. دقیقاً به همین دلیل است که وقتی سخن از این آدمربایی در میان میآید، شرمی در میان نیست که ما چه باید میکردیم و نکردیم. آنچه ما باید میکردیم و میکنیم دقیقاً این است: ایمانها را حفظ کنیم و امید را زنده نگه داریم. ایمان به اینکه باطل رفتنی است. ایمان به اینکه نمیتوان با ارعاب و تهدید و دروغ و ریاکاری و تفرعن و تفعنِ اربابِ تهمت و بهتان، بر دلها حکومت کرد. ایمان به اینکه تنها را میتوان به زنجیر کشید و در هم شکست اما باورها و اعتقادها را نمیتوان بر زمین زد. صفای ایمان و عظمت امید به ظلمتِ ظلمِ حاکمان در هم شکسته نمیشود.
۴
تاریخ بخوانیم. تمام حرکتهای بزرگ تاریخ، تمام رخدادهای عظیمی که ملتهایی را دگرگون کرده است، بر مدار ایمان چرخیده است نه بر مبنای مرثیهخوانی، عزاداری و نق زدن و خود و دیگری را با حسی از گناه و عذاب وجدان زیر تیغ یأس و نومیدی فرستادن. این تصور که «موسوی را ربودند و ایران قیامت نشد، نتیجه میدهد این جنبش مایهای ندارد» دقیقاً تصوری است برآمده از نومیدی و یأس (و البته از خطای محاسبه). در هیچ یک از جنبشهای پیشین، در هیچ انقلاب سخت یا نرمی، در هیچ تحول اجتماعی، این حس خودقربانیپنداری و خود-مقصر-پنداری سلسلهجنبان تحولات نبوده است. از زمان پیامبر اسلام بگیرید تا حادثهی کربلا. از قتل حلاج و عینالقضات همدانی و شهابالدین سهروردی بگیرید تا شهدای مشروطه. از اعدام مرتضی کیوان و خسرو گلسرخی بگیرید تا تبعید آیتالله خمینی و حصر آیتالله منتظری. هیچ یک از یاران اینها هرگز با ملامت کردن خویش – برای چیزی که احتمالاً در هیچ حالتی کار زیادی از آنها ساخته نبود – به جایی نرسیدند و گرهی نگشودند. آنچه ضامن بقا و استمرار پیام اینها بود و هست، تنها و تنها ایمان است و پایداری بر عهد خویش. آدمی به عهد زنده است نه به ملامت کردن و ملامت شنیدن. آدمی به وفا زنده است. مصداق وفا این نیست که فردا هر که خود را سبز میداند به خاطر اینکه موسوی ربوده شده است، از شرمندگی خودکشی کند. مصداق وفا این است که سخن میرحسین را به گوش جان بشنود. جنبش سبز را باید زندگی کرد. باید ایمان و امید را حفظ کرد. باید به یاد داشته باشیم که نظام بیداد تنها زمانی پیروز خواهد شد که امید به تغییر را از ما بستاند. آنها زمانی برندهی این بازی میشوند که ایمان ما به درستی راهمان را از ما سلب کرده باشند. اما چرا ما باید تسلیم القائات دستگاهی شویم که دیرزمانی است مشروعیتاش را نزد وجدانهای بیدار از دست داده است؟ چرا باید تن به تاریکی و ارعاب گروهی سپرد که در خیابان با سایهها میجنگند؟
بیایید یک بار دیگر این سخنانِ میر ربودهشده را که هر چند تناش بیواسطه در میان ما نیست، اندیشه و جانِ گدازاناش میان ما حاضر و تکثیر شده است، بخوانیم:
«از ما میخواهند که مسئله انتخابات را فراموش کنیم، گویی مسئله مردم انتخابات است. چگونه توضیح دهیم که چنین نیست؟ مسئله مردم قطعا این نیست که فلانی باشد و فلانی نباشد؛ مسئله آنها این است که به یک ملت بزرگ بزرگی فروخته میشود. آن چیزی که مردم را عصبانی میکند و به واکنش وا میدارد آن است که به صریحترین لهجه بزرگی آنان انکار میشود.
مگر نمیخواهید که ما نباشیم و شما باشید؟ راهش توجه به این واقعیت است؛ مردم با زید و عمرو عهد اخوت ندارند و آن کسی را بیشتر میپسندند که حق بزرگی آنان را کاملتر ادا کند. این مسئلهای است که توجه به آن نه فقط گره انتخابات، که هزار گره دیگر را نیز میگشاید. و اگر بنا باشد حل نشود آرزو کنید که دامنههای مشکل در یک انتخابات، محدود بماند.
برادران ما! اگر از هزینههای سنگین و عملیات عظیم خود نتیجه نمیگیرید شاید صحنه درگیری را اشتباه گرفتهاید؛ در خیابان با سایهها میجنگید حال آن که در میدان وجدانهای مردم خاکریزهایتان پی در پی در حال سقوط است. ۱۶ آذر دانشگاه را تحمل نمیکنید. ۱۷ آذر چه میکنید؟ ۱۸ آذر چه میکنید؟ چشمانی را که در صحن دانشگاه به رزمایشهای بیفایده افتاده و آنها را نشانه ترس یافته چگونه تسخیر میکنید؟ اصلا همه دانشجویان را ساکت کردید؛ با واقعیت جامعه چه خواهید کرد؟»
۵
آنچه در حصر است، ایمان ماست. ایمان ماست که در توفان هیاهو، تهمت، ستم و تبلیغات نظامی بینظام و بساطی بیآبرو هر لحظه دستخوش آسیب است. میرحسین میماند. باقی است. بقای او به بیرون و درون زندان و حصار بودن نیست. بقای او به بقای اندیشهی اوست. آنچه که این سرزمین را از این تباهی و ذلت، از این تاریکی و جهان به بد سپردن میرهاند، ایمانِ ما و امیدِ ماست، نه اینکه میر از چنگ ربایندگاناش آزاد شود (که باید آزاد شود). او برای این ایستادگی کرد که ما بیدار شویم و بیدار بمانیم. او برای این ربوده شد و بر عهد خویش ایستادگی کرد که ما ایمانمان را حفظ کنیم و امید را زندگی کنیم. او برای این از دسترس ما دور نیفتاده است که برای او به سوگ بنشینیم و شعرهای سوزناک بگوییم و مرثیهخوانِ دوریاش باشیم. او دور نیست. او را با مرثیهسرایی دور نکنیم. او با ماست. همراهیاش را با بلند نگاه داشتن شعلههای ایمان و امید، پرفروغتر کنیم. بیایید تن به ظلمت، تن به نومیدی، تن به ظلم، تن به یأس نسپریم. جان هم نسپریم. دل هم نسپریم. ما زندهایم: «با قامتی سرافراز، گرچه شلاقخورده، مجروح و حبسکشیده ایستادهایم».
هرگز ز دل امید گل آوردنم نرفت
این شاخِ خشک زنده به بوی بهار تست!
[جنبش سبز] | کلیدواژهها: , جنبش سبز, سايه, عينالقضات همدانی, ميرحسين موسوی
@ ۱۷ بهمن، ۱۳۹۱ به قلم داريوش ميم
وضع رقتانگیز و رو به تباهی مستمر ایران بر هیچ صاحب خردی پوشیده نیست. تجربهی زیست هر روزه در ایران، نه برای نخبگان بلکه برای عادیترین افراد کشور که هیچ نگاه تحلیلی و انتقادی هم ندارند قابل فهم است: اقتصاد ویران است، امید به آینده صفر است، کشور صحنهی منازعات جناحی و سیاسی افرادی شده است که نه متکی به رأی مردم بلکه استوار بر تهدید و ارعاب و گروکشیهای نیروهای امنیتی و نظامیاند.
سخن گفتن از اینکه آیا اتفاقی که روز یکشنبه در مجلس افتاد و بازداشت فوری سعید مرتضوی پس از این ماجرا، خوب است یا بد، منحرف کردن اصل مسأله است. اصل مسأله این است که احمدینژاد خواسته یا ناخواسته پرده از واقعیتی برداشت که بسیاری به صرافت طبع آن را حس میکردند ولی زبانی برای بیاناش نبود و هیچ رسانهای جرأت و جسارت ابرازش را نداشت. پرده برداشتن از این فساد گسترده برای کسی که خودش بخشی از همین چرخهی بیمار و فاسد است البته شجاعت اخلاقی نمیخواست؛ تنها دریدگی، وقاحت و بیشرمی لازم داشت که احمدینژاد همهی این صفات را به قوت و کمال داراست.
واقعیت افشاشده این است: تمام مقدرات کشور به دست باندهای متعدد و در هم پیچیدهی مافیایی اداره میشود (و خود افشاگر هم بخشی از همین مافیاست). این مافیا هم اقتصادی است هم سیاسی و ایدئولوژیک. رسانههای تبلیغاتی و مسلط نظام هم هر یک به خوبی نشان میدهد که چطور این اخلاق مافیایی محور و مدار این منازعات است. چیزی که محل ارجاع نیست بدون شک قانون است. دموکراسی که جای خود دارد. این خواب و خیال سادهلوحانه – در خوشبینانهترین تحلیل – که ماجرای روز یکشنبه خیلی هم خوب و دموکراتیک است، هم تصویری معوجّ و نادرست از دموکراسی به دست میدهد و هم مهر تأیید بر مافیای گستردهی دستکم یکی از جناحهای درگیر میزند.
آنچه در این منازعه گم شده است این است که عالیترین مقامات نظام جمهوری اسلامی تا خرخره در انواع آلودگیها و مفاسد اقتصادی، سیاسی و اخلاقی غوطهورند. اینکه انسانها خطاکارند و در همهی کشورها لغزش و انحراف رخ میدهد و همهی نظامهای سیاسی گرفتار آن هستند واقعیتی است ولی تفاوت بزرگ ایران با کشورهای دموکراتیک این است که قصاب کهریزک پس از این رسوایی عظیم که ضربهای مهلک به مشروعیت کل نظام زد و باعث ریزش مستمر و پایدار بسیاری از هواداران نظام و رهبری شد، مطلقاً روی دادگاه را به خود ندید و یک ساعت بازجویی یا شکنجه یا حبس تحمل نکرد و تنها زمانی بازداشت شد که پرده از رفتار مافیایی برادر رؤوسای دو قوهی کشور برداشت!
نمایش مظلومنمایانهی علی لاریجانی و هزینه کردن از خدا و ایمان و اخلاق و حدیث قدسی زمانی معنا داشت که تمام نظام یکپارچه، بدون هیچ تبعیضی، با همین روش و اخلاق با بنای دروغ و ریاکاری از ابتدا مبارزه میکرد (و انتخابات سال ۸۸ آزمون بسیار خوبی برای نشان دادن حسن نیت آنها بود که به عیان میبینیم نظام در این آزمون مردود شد). در قصهی میان لاریجانیها و احمدینژاد طرف خوب و اخلاقی وجود ندارد. به باور من صورت مسأله ساده است: بنای قصه بر فساد گستردهی سیاسی در همهی نهادهای نظام جمهوری اسلامی است. فساد سیاسی، فساد اقتصادی و فساد اخلاقی از بالاترین نقاط هرم حاکمیت سیاسی آغاز میشود و تا پایینترین سطوح میرسد. آنچه در این میانه آماج حاشیهای زد و خورد و هفتتیرکشی مافیاهای متعدد است، مردماند. خانهی ما، وطن ماست که قربانی جاهطلبی، سهمخواهی از قدرت و دلبری کردن از عینیت استبداد و کرنش در برابر خودمحوران حاکم است.
یکی از نشانههای اینکه کشور به شیوهی مافیایی اداره میشود یا در واقع امروز کشور شده است صحنهی زد و خورد مافیا این است که: مرتضوی و امثال او به خاطر جنایتهای مکررشان و نقض حقوق ملت بازداشت و زندانی یا مجازات نمیشوند بلکه میان دعوای صاحبان قدرت هزینهی هفتتیرکشی اصحاب مافیا میشوند. احمدینژاد دیروز با صدای بلند از تریبون مجلس فریاد زد – و نشان داد – که کشور به دست مافیا اداره میشود و خود او و مخالفاناش در داخل نظام هم بخشی از این مافیا هستند.
بیشک در این تحلیل، نگاه من هنجاری نیز هست نه توصیفی صرف. برای من مبارزه با ستم، اصل محوری است. سیاست بدون عدالت، سرچشمهی همهی مفاسد است. نقطهی آغاز همهی این مفاسد مخدوش شدن جدی عدالت در بالاترین سطوح رهبری کشور است. اینکه در کشمکش میان احمدینژاد و برکشندگان او، از رهبر کشور گرفته تا سپاه که این روزها زخم بیمهری و ناسپاسی مخدومِ به-ضربِ-کودتا-معتبرشدهاش را میخورد، چه کسی پیروز میشود فرع قصه است. در به خاک افتادن هر یکی از طایفهی مافیا از هر گروه و جناحی، زخمی هم بر گردهی ملت و کشور ما مینشیند. این ماییم که در کنار بازی و نزاع اینها همچنان به هر نحوی بازندهایم. گرفتیم که از میان بیدادگران و دروغپردازان، یکی از میان اقویا یا ضعفایشان هم به خاک بیفتد. هر به خاک افتادنی از میان آنها مصادف میشود با گسسته شدن قطعهای از تن تناور ایران (اینجاست که رهبر کشور درست میگوید که نزاع اینها خیانت به کشور است؛ ولی مافیا چارهای جز نزاع ندارد، درگیریشان ناگزیر است). این ما مردم هستیم که میان زیادهخواهیها، بهانهجوییها و زخمهای تحریم خارجی و هوسپرستیها، جاهطلبیها، پلیدیها و بیداد مستبدان داخلی به کنجی رانده شدهایم.
گروههای مافیایی هر وقت لازم بدانند برای حفظ مصالح خودشان و برای اینکه دو روز بیشتر در قدرت بمانند حاضرند بر سر مصالح کشور و ملت به آسانی (میان خودشان و اگر لازم باشد با خارجیها) مصالحه و سازش کنند. غیر از این اگر بود، باید با تمام قضات، بازجوها و مجرمانی که در ذیل و ظل دستگاههای اطلاعاتی، امنیتی و قضایی همین نظام به نحو سیستماتیکی تمام اصول شرعی، قانونی، اخلاقی و انسانی را سالهای سال است که زیر پا میگذارند برخورد جدی میشد. قصهی مرتضوی آشکارترین تصویر از این نابرابری و تبعیض و وقاحت و ریاکاری مافیاهای حاکم است. مرتضوی به خاطر قتل جوانهای ملت ما در کهریزک بازداشت نشد. به خاطر قتل زهرا کاظمی به زندان نرفت. به خاطر قصابی مطبوعات، به فرموده البته، محاکمه نشد. به خاطر تهدیدهای آشکار و نهان روزنامهنگاران ما بازداشت نشد. اما همینکه پایاش وسط تعرض به باند لاریجانیها به میان آمد قربانی زد و خورد و هفتتیرکشی گروههای مافیایی شد. سخن علی لاریجانی دربارهی برخورد توطئهآمیز و مافیایی احمدینژاد با رییس مجلس کاملاً درست است ولی منافات با مافیایی بودن طرف دیگر قصه ندارد.
این ماجرا، یک حلقه از زنجیر دراز ریزشهایی است که با انتخابات تقلبآمیز و کودتایی ۸۸ آغاز شد. تازه اول ماجراست. این قصه شادی ندارد. خشنودی و تشفی خاطر ندارد اگر به یاد بیاوریم که: ۱) این نزاعها در راستای حاکمیت قانون (یا به خیال سادهی بعضی «دموکراسی») نیست بلکه انعکاس تسویهحسابهای داخلی مافیاهای متعدد قدرت داخل جمهوری اسلامی است و ربطی به قانون، عدالت یا اخلاق ندارد؛ و ۲) آنکه قربانی اصلی در این میانه است خود مردم و مصالح کشور ماست که گرفتار خودرأیی، بیتدبیری و هوسبازی سیاسی حاکمان بیکفایت و مستبد شدهاند. در میانهی نزاع آنها، این ما هستیم که آسیب اصلی را متحمل میشویم، ولو در اردوی بیدادگران هم تلفاتی روی دست طرفهای درگیر دعوا بماند.
[جنبش سبز] | کلیدواژهها:
@ ۱۱ بهمن، ۱۳۹۱ به قلم داريوش ميم
گمان میکنم بحث کردن دربارهی اینکه آیا انتخابات در ایران آزاد است یا نه و اینکه انتخابات باید آزاد باشد، به درستی بحثی است بیهوده و انحرافی! توضیح میدهم چرا.
انتخابات، همانطور که خط تبلیغات رسمی جمهوری اسلامی هم میگوید، تجلی ارادهی ملت است. مردم با رأی دادن میکوشند نشان بدهند چه میخواهند و چه نمیخواهند. در انتخابات دفاع از کسی «ثابت» نمیشود بلکه به تعبیر درست و دقیقی براندازی نرم میکنند؛ یعنی به شیوهی غیرخشن، بدون خونریزی و بدون انقلاب، کسانی را که نمیخواهند مصدر امور باشند از قدرت خلع میکنند. اینجا دقیقاً محل نزاع است. به همین دلیل است که برای نظام جمهوری اسلامی، «براندازی نرم» توطئه است و تهدید (و ملاکی برای نشان دادن سلامت نظام نیست). لذا انتخابات، لزوماً باید تأیید و تقویت تصورهای از پیش تعیینشده و تثبیت همان کسی باشد که مصدر قدرت است (ولو کل تاریخ جمهوری اسلامی و رأیگیریهای مختلف خلاف آن را گواهی بدهد). اما بحث من این نیست.
یکی از گرهگاههای اصلی هر انتخاباتی، نحوهی انعکاس آن در رسانههاست. حتی از این نیز باید فراتر رفت. وضعیت رسانهها، شاخص مهمی از سلامت انتخابات است. پیوند و نسبت مستقیمی میان وضع رسانهها و وضع انتخابات برقرار است. در کشوری که رسانهها سالم، مستقل و آزاد نباشند و همواره تیغ تهدید و هول اضمحلال و نابودی بر سرشان و در دلشان باشد، انتخابات نیز وضع مشابهی دارد. چرا؟ به یک دلیل ساده: رسانهها باید بتواند صدای «مردم» باشند (آرمانهای این نظام هم همین را میگویند) نه اینکه بلندگوی «قدرت» (داخلی یا خارجی باشند) (نظام هم دیگر امروز فهمیده است که تصور یکی بودن قدرت و مردم، تصور خطایی است و مدتی است از این خواب بیدار شده است؛ این همانی نظام و مردم، تصوری است آرمانی که همخوانی با واقعیتهای این جامعه و هیچ جامعهای ندارد) یا بتوانند رأی مردم را دستکاری یا مهندسی کنند یا روایت مخدوش و هدایتشدهای از رأی مردم به دست بدهند. این تصویر، بیشک تصویری آرمانی است و در هیچ کجای دنیا، مطلق نیست. ولی نظام مطلقگرای جمهوری اسلامی که از اصول و آرمانها و ارزشهای یک انقلاب دفاع میکند (یا میکرده است) دستکم باید بتواند ادعا کند که رسانهای سالم، مستقل، آزاد و بیطرف دارد که مردم، بدون وحشت از پیامدهای انتقاد و بر خود لرزیدن از عاقبت بلند سخن گفتن با صاحبان قدرت، از طریق آن بتوانند قدرت سیاسی را به چالش بگیرند و از طریق رسانهها بر آن نظارت داشته باشد. رسانه باید بتواند صدای مردم باشد. تاریخ جمهوری اسلامی، در مجموع، با تمام فراز و نشیبهایاش و کامیابیها و ناکامیهایاش نشان میدهند که کارنامهی این نظام در حفظ، استقرار و تثبیت یک رسانهی سالم و مستقل و آزاد، کارنامهی تاریک و ناکامی است.
به باور من هیچ نیازی نبود معترضان و مخالفان داخلی یا خارجی (از میانهروها گرفته تا تندروها و افراطیون) بگویند در جمهوری اسلامی انتخابات آزاد نیست. از همان فردای روزی که رهبری نظام طرح بحث انتخابات آزاد را به چالش گرفت (و کار درستی هم کرد)، تمام زیردستان ایشان و تمام مقامات و مسؤولان هر چه در چنته داشتند بیرون ریختند تا نشان بدهند که تصور رهبری نظام و موضعاش در عمل نادرست است! زهی پیروان و مریدان و ولایتمدارانی که در ظل این نظام بالیده و روییدهاند!
آخرین چشمهی این فاتحهی جمهوریت (فاتحه را به هر دو معنا بخوانید) همین هجوم وحشیانه به روزنامهها و روزنامهنگاران است (که شیوهی معهود و رسم مألوف نظام امنیتیشدهی امروز است). این روزنامهنگاران دست بر قضا میتوانستند کسانی باشند که نشان بدهند تصور انتخابات ناآزاد و مهندسی شده (به فرض صحت ادعای نظام دربارهی سلامت انتخابات) تصور احتمالاً درستی نیست (فرض محال که محال نیست!) ولی به هر جای قصه که نگاه میکنیم از نحوهی دستگیریها تا خبررسانیها و برخوردهای ریز و درشتی که با روزنامهنگاران میشوند، یک نتیجه بدیهی است: روزنامهنگاران و رسانهها برای انتخابات (در ارزیابی و تلقی این نظام از انتخابات) تهدید تلقی میشوند لذا باید دهان و زبانشان را بست و برید و برایشان اتهام تراشید (حالا کو تا اتهام تبدیل به جرم بشود ولی میشود تا آن موقع زمان خرید). به هر حال، هیچ کس لازم نیست برای نشان دادن ناسالم بودن انتخابات تلاشی بکند یا حرفی بزند. مریدان جان بر کف نظام، با جان و دل و از صمیم وجود این مهم را به روشنی آفتاب در چشم جهانیان به نمایش میگذارند. چرا منتقدان بیهوده سر بیدردشان را دستمال میبندند؟
کسی که حساباش پاک است از محاسبه باکی ندارد. کسی که باور دارد خطایی مرتکب نشده است و هیچ توطئه و عداوتی نمیتواند بر حقانیت موضع او سایه بیندازد، باکی ندارد از اینکه به آزمون گذاشته شود. آزمون سنجش رسانهها و در پیشگاه نقد روزنامهنگاران مستقل و آزاد واقع شدن، آزمونی است که نظام جمهوری اسلامی پیوسته در آن مردود میشود یا همواره میکوشد با تکیه بر منابع امنیتی و اطلاعاتی آزمون را دستکاری کند. رسانهی نظام، آینهی تقلب است. مصداق روشنی است از جعل، دروغپردازی، افترا، گریختن از حقیقت و شانه از بار داوری منصفانه ولی سختگیرانهی مردم و وجدان عمومی خالی کردن (مثال که لازم ندارد، دارد؟). بگذارید تصوراتمان را از صدق مدعای نظام برای خودمان نگه داریم. ایمان و اعتقاد مردم به خودشان مربوط است ولی میتوان صدق این مدعیات را به عیار آزمون سنجید. اینک مهمترین آزمون – مکرر – نظام: با رسانهها و روزنامهنگاران چطور برخورد میکنید؟ «عملات چیست که فردوس برین میخواهی؟»
این بخش از بیانیهی هفدهم میرحسین را بخوانید: «گیرم که چند روز با دستگیریها، خشونتها، تهدیدها و بستن دهان روزنامهها و رسانهها سکوت برقرار گردید، تغییر قضاوت مردم را نسبت به نظام چگونه حل میکنید؟ تخریب مشروعیت را چگونه جبران مینمائید؟ نگاه ملامتآمیز و متعجب همهی جهانیان از این همه خشونت یک دولت به ملت خود را چگونه تغییر میدهید؟ با مشکلات بر زمین مانده اقتصادی و معیشتی کشور که به دلیل ضعف مفرط دولت روزبروز وخیمتر میشود چه میکنید؟ با چه پشتوانهای از کارآمدی و انسجام ملی و سیاست خارجی موثر، سایهی قطعنامهها و امتیازخواهیهای بیشتر را در سطح بین الملل از سر کشور و ملتمان دور میکنید؟»
نظام آیا توانسته است بعد از مدت دراز حبس و حصر موسوی، پاسخی برای همین عبارات کوتاه او بیابد و افکار عمومی و حتی وجدان خودش را قانع کند؟ یا هنوز هم در سطر سطر سخنان دلسوزان همین نظام خودشان پی توطئهی خارجی میگردند و همچنان راه خودفریبی را با خروش و غوغا پی میگیرند؟ اگر اهل ایماناید، هنوز وقتاش نرسیده است؟ «أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّـهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَلَا یَکُونُوا کَالَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَکَثِیرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ» (سورهی حدید، آیهی ۱۶). خشوعی هست؟ خداترسی هنوز معنا دارد؟ ذکر خدا کسی را تکان میدهد؟ دست از ستم بر میدارید؟ یا قساوت قلب، پرده بر چشم و گوش شما انداخته است؟ روز داوری در پیش است. زمانه داوری سختگیری است. زمان و زمانه را نمیتوان با تقلب رسانهای فریفت. زمان را نمیتوان به حبس و حصر انداخت. عبور چرخهای زمان را از روی استخوانهایتان حس نمیکنید؟ وقتاش نرسیده است؟
[جنبش سبز] | کلیدواژهها: , سايه, ميرحسين موسوی
@ ۱۱ دی، ۱۳۹۱ به قلم داريوش ميم
افق پیش روی ایران تیره است. این واقعیت را امیدوارترین آدم هم میداند. چشمانداز این تباهیها، آیندهی این همه بیداد متراکم، عاقبت این همه دینفروشی، ریا، تزویر، دروغ، وقاحت و شناعت، اگر باری دهد، همانا پشیمانی و پریشانی است. افقِ پیش روی ایران و ایرانی تیره است. اما همچنان در گوشهکنار این خاک، شعلههای امید میدرخشد. چطور؟
بگذارید ابتدا بخشی از بیانیهی نهم میرحسین موسوی را دوباره بخوانیم:
«امید به صرف گفتن و شنیدن شکل نمیگیرد و تنها زمانی در ما تحکیم میشود که دستانمان در جهت آرزوهایی که داشتیم در کار باشد. دستانمان را به سوی یکدیگر دراز کنیم و خانههایمان را قبله قرار دهیم. واجعلوا بیوتکم قبله. به خودتان و دوستان همفکرتان برگردید و این بار هر شهروند محوری باشد برای یک فعالیت مفید سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و منتظرتشویق و کمک دولتی که وجاهت خود را از دست داده است نباشد.»
امید، تنها به گفتن و شنیدن پا نمیگیرد؛ امید تنها با شاعرانه سخن گفتن ریشه نمیدواند؛ امید به خیالپردازی و خیالپروری نیست. امید، پایی در واقعیت دارد. اما واقعیت امید در چه جاهایی در ایران متجلی است؟ به باور من – و این «گمان» نیست؛ باوری محکم است – مهمترین پایگاه امید در جامعهی ما، زندانهای جمهوری اسلامی است. زندان در نظام جمهوری اسلامی، از ۲۲ خرداد ۸۸ به بعد، تبدیل به جایی شده است که دلیرترین، پاکترین و آزادهترین انسانهای این دیار در آن مسکن دارند. این البته منافاتی ندارد با اینکه بیرون از حصارهای زندانهای رسمی جمهوری اسلامی، آزادهای نباشد. اما بیشک قویترین و تأثیرگذارترین صداها از پشت دیوارهای همین زندانها شنیده میشود. و نظام جمهوری اسلامی به رغم تمام کوششی که با انحصار مجراهای خبررسانی و غلبهی تبلیغاتیاش دارد، از خاموش کردن شعلهی پرلهیبی که از کنج زندانهایاش نور به جان آزادگان ایران میاندازد، ناتوان بوده است.
اگر کسی در همین چند سال نامههای ابوالفضل قدیانی و مصطفی تاجزاده را کنار هم بگذارد، به حجم انبوهی از مضامین امیدبخشی میرسد که در آن نشانههای زندگی، نشانههای سرکشی، نشانههای استواری اراده در تسلیم نشدن به ذلت و مرگ موج میزند. و این زندگی تنها در نامههای مکتوب این چشمههای امید نیست؛ در عمل آنها نیز هست: در اعتصاب امثال نسرین ستوده نیز هست. در ایستادگی و مرگ هدی صابر نیز هست. در مظلومیت هاله سحابی نیز هست. زندان، در جمهوری اسلامی به بلندترین ارزشهای ما پیوند خورده است. نظام جمهوری اسلامی ناکامترین کارنامهها را در مدیریت زندان داشته است. زندان قاعدتاً چهرهای منفی دارد. زندان جای مجرمان و خطاکاران است. پیش از ۲۲ خرداد تصور زندان در ذهن مردم این اندازه روشن نبود که اکنون هست. امروز، به برکت ناکامی این نظام، شمار بیشتری زندان را خانهی آزادگان میدانند: جمهوری اسلامی برای زندان آبرو خریده است! فکرش را بکنید که بر همین قیاس، روزی این نظام باعث آبادانی میخانه خواهد شد:
کردار اهل صومعهام کرد میپرست
این دود بین که نامهی من شد سیاه از او!
حافظ آن سوی قصه را میگفت و رندانه نقدی در میان میآورد. من اما سوی دیگر آن را میگویم. زندانهای جمهوری اسلامی، نخستین جایی هستند که میتوان در آنها امید، دلیری، ایستادگی و شرافت را جستوجو کرد. این قصهی زندان اتفاقاً نکتهای است که نظام جمهوری اسلامی خود به ناکامی و ناکارآمدی آن واقف است. تصورش را بکنید که نظام به جای حبس و حصر غیرقانونی و نامشروعاش برای موسوی و کروبی، به جای آن آدمربایی رسوا و شرمآور، آنها را محاکمه میکرد – به سیاق همان دادگاههای فرمایشی استالینوارش – و آنها را به زندان میانداخت؟ کارش سادهتر بود؟ بیشک وضعیت دشوارتری داشت. این نظام با این لشگر لنگ و لوکی که گرداگردش را گرفته است، با این خیل عظیم متملقان، دروغبافان و جهال که زمام امورش را به دست دارند، چارهای ندارد جز توسل به شریرانهترین و رذیلانهترین کارهایی که در خیالاش میگنجد. رفتار بازجوی علیرضا رجایی پیامد طبیعی و محصول بدیهی چنین نظامی است.
وقتی ناصر خسرو میگفت:
سلام کن ز من ای باد مر خراسان را
مر اهل فضل و خرد را، نه عام نادان را
بر ما نیز چنین حالی میرود: اهل فضل و خرد در گوشهی زنداناند و همانها هستند که شعلههای پرقدرت امید برای آیندهی تاریک سرزمین ما هستند. این جانسختی، این ایمان، این پایداری امثال تاجزاده و قدیانی، امثال موسوی و کروبی است که آیندهی ویران وطن ما را خواهد ساخت. امید را باید در اینجا جستوجو کرد: پشت دیوارهای ستبر اما سست زندانهای جمهوری اسلامی.
مرتبط:
[جنبش سبز] | کلیدواژهها: , ميرحسين موسوی
@ ۱۰ دی، ۱۳۹۱ به قلم داريوش ميم
وقتی اظهارات شگفتآور و متناقض حبیبالله عسگراولادی، احمد علم الهدی، ناطق نوری و قالیباف را دربارهی موسوی و کروبی کنار هم میگذاریم، سادهترین نتیجهای که میشود گرفت چیست؟ ظاهراً میتوان گفت که دلیل این همه تأکید و توجه نزدیک شدن به انتخابات ریاست جمهوری است. پس از ۲۲ خرداد ۸۸، صندوق رأی در نظام جمهوری اسلامی تبدیل به امری ضایع، لغو و بیهوده شده است. این بیهودگی را باید به شکلی پنهان کرد. سادهترین راهاش ایجاد غوغا و جنجال مصنوعی است. اما این هنوز یک بخش ماجراست.
حصر و حبس موسوی و رهنورد و کروبی، همچنان اقدامی است غیرقانونی، غیر اخلاقی و غیر شرعی. این ماجرا که درست زیر چشم نظام مقدس اتفاق افتاده است، مصداق بارزی از آدمربایی حکومتی است و زیر پا گذاشتن همهی اصول قانونی همین نظام – کاری هم عجالتاً به حقوق بشر و معیارهای جهانیتر انسانی نداریم. این حبس و حصر، این آدمربایی، مثل گویی آتشین در دامان این نظام افتاده است و هیچکس نمیتواند آن را در دستان خود نگه دارد. از آن سخنان وقیحانهی علیاکبر صالحی بگیرید که مدعی آزاد بودن آنها شده بود تا همین اواخر که مسؤولان نظام ناگزیر به صراحت مسؤولیت آن را به گردن رهبر کشور میاندازند.
تمام این آشفتگیها درست وقتی اتفاق میافتد که نظامی که بنیانهای مشروعیتاش به شدت آسیب دیده است، سخت نیاز به تبلیغات برای مراسم حکومتیاش دارد که خود پیشاپیش ناماش را یومالله میگذارد و به شیوهای آشنا و امویوار، منتقدان، معترضان و مخالفاناش را در صف یزید قرار میدهد (درست همانکاری که دستگاه اموی با اهل بیت پیامبر پس از واقعهی عاشورا کرد). اگر هم این شبیهسازیها درست و به جا میبود (که شرط و تبصره زیاد است برای اینکه با این مشابهسازیها با احتیاط برخورد کنیم)، باز هم سبزها بیشتر در اردوی حسین واقعاند تا نظام مسلط. شباهت نظام به دستگاه اموی، برخورداریاش از قدرت سیاست و مادی و دستگاههای تبلیغاتی تحریفگر و جاعل، بسیار بیشتر است تا سبزهایی که طعمهی محتسبان و بازجویان و دستگاه قضایی فاسد این نظام هستند.
حصر همراهان جنبش سبز، ناجوانمردانه نیست؛ حصر از اساس فاقد اعتبار اخلاقی، قانونی و شرعی است. چیزی به نام حصر جوانمردانه نداریم که این یکی مدل ناجوانمردانهاش باشد. این حصر از جمله اقدامات شنیعی است که دامن این نظام را آلوده کرده است و ننگ آن زدودنی نیست. در نتیجه، هیچ عجیب نیست که یک روز امام جمعهی مشهد موسوی و کروبی را فتنهگر و فتنهجو نداند و روز دیگر وقتی بفهمد چه فضاحتی به بار آورده بگوید حرفاش این نبوده. از قالیباف هم بعید نیست این اظهار تملقها برای نظام: بوی ریاست جمهوری میآید. همهی ارکان نظام با هم مسابقه گذاشتهاند برای دلربایی و دلبری از قدرت و کرنش و چاپلوسی حتی اگر شده با خاک در چشم خورشید پاشیدن و نام مروت به ننگ آلودن. آقای قالیباف جگرآوری میکند و میگوید: «سران فتنه که آگاهانه به میدان آمدند با قصد براندازی آمده بودند و در پیشگاه خدا و قانون مجرماند». میگذریم از اینکه ایشان از الفاظ «خدا» و «قانون» و به لغو و بیهودگی استفاده میکند ولی میتوان پرسید که خوب اگر پای جرمی در میان است، پس دادگاهاش کو؟ حکماش کجاست؟ بر اساس کدام قانون؟ قالیباف میان هول و دستپاچگی تملق ناگهان از یاد میبرد که اصل حصر با حکم «خدا» و حکم «قانون» و وقوع دادگاهی علنی با احکام مشخص تعارض و تضاد دارد و چنین محاکمهای نه به حکم شریعت و نه به حکم قانون هرگز رخ نداده است! زهی بیشرمی و البته زهی بیحواسی!
وصف حال این طایفهی پریشان در این سخنان اخوان آمده است:
ای درختان عقیمِ ریشهتان در خاکهای هرزگی مستور
یک جوانهی ارجمند از هیچ جاتان رست نتواند!
ای گروهی برگِ چرکینتارِ چرکینپود
هیچ بارانی شما را شست نتواند!
این عبارات عینالقضات همدانی را که چندین بار دیگر نقل کردهام، باز باید خواند؛ وصفحال اردوی پریشان دروغبافان مفتری است در این فضاحتهای مکرر:
«اکنون دینی دیگر است در روزگارِ ما. فاسقان کمالالدین، عمادالدین، تاجالدین، ظهیرالدین و جمالالدین باشند پس دین شیاطین است. و چون دین شیاطین بود، علما قومی باشند که راه شیاطین دارند، و راه خدای تعالی زنند. یا داود لا تسأل عنی عالماً أسکرهُ حُبُّ الدنیا فیقطعک عن طریق محبتی أولئک قطّاع الطریق علی عبادی. در روزگار گذشته خلفای اسلام علمای دین را طلب کردندی، و ایشان میگریختند. اکنون از بهر صد دینار ادرار و پنجاه دینار حرام، شب و روز با پادشاهان فاسق نشینند. ده بار بسلام ایشان روند. و هر ده بار باشد که مست و جُنُب خفته باشند. پس اگر یک بار بار یابند از شادی بیمِ آن بود که هلاک شوند. و اگر تمکین یابند که بوسی بر دست فاسقی دهند آنرا به تبجُّح باز گویند. و شرم ندارند «ذلک مبلغهم من العلم». و اگر محتشمی در دنیا ایشان را نصفالقیامی کند، پندارند که بهشت به اقطاع به ایشان دادهاند. در نطق نزدیک بدیشان و در معامله دور از ایشان:
امّا الخیام فإنها کخیامهم
و اری النساء الحی غیر نسائها
أشدّ الناس عذاباً یومالقیامه عالم لم ینفعه الله بعلمه. خدای تعالی ما را خلاصی بدهاد. و رسوایی قیامت و فضیحت آن از ما بگرداناد. جوانمردا علماءالسوء دیگرند و جهّالالسوء دیگر. هر که بوی علم نشنیده، او را از علماءالسوء نتوان نهاد. ائمه مضلون چون بدانند که راه خدای چیست، پس بحقوقِ آن قیام ننمایند. این مرد را از علماءالسوء توان نهاد. اما آنکه از خدای تعالی نام شنیده بود، و از دین خدای تعالی نام شنیده بود. کجا عالم بود! ثبت العرش ثم انقش علیه. اول عالم باید بود تا پس بد بود. صدق رسولالله -صلعم- أشدُّ الناس عذاباً یومالقیامه جاهلٌ فاسقٌ ضالٌ مضلٌ، ثم یزعم بجهله و حمقه الّه عزیزٌ عند الله و من ورثه انبیائه. أیّ داءٍ أدوی من هذا؟ و أیّهٌ حماقهٍ أعظم من هذه؟ «ذلک هو الخسران المبین»، لا دنیا و لا آخره. «یدعو لمن ضرّه اقرب من نفعه، لبئس المولی و لبئس العشیر»»
[جنبش سبز] | کلیدواژهها: , جنبش سبز, عينالقضات همدانی
@ ۱۰ شهریور، ۱۳۹۱ به قلم داريوش ميم
دیروز صبح وقتی یادداشت قبلی را مینوشتم، تنها بر اساس محاسبهی پیشین و حدس میتوانستم پیشبینی کنم که رسانههای نظام مضامین حرفهای مرسی را دستکاری کنند و کوشش کنند این فضاحت دیپلماتیک را با
فضاحت تازهای بپوشانند (حتی
شارلاتانیسم تازهی جواد لاریجانی هم، هر چند دیر با دستپاچگی است، توضیح نمیدهد که اگر ایران واقعاْ سعهی صدر داشت، چرا ناگزیر به تحریف شد؟). مشکل این نیست که مواضع سیاسی جمهوری اسلامی در سیاست داخلی و خارجی با مثلاً مواضع مرسی تفاوت دارد. طبیعی است که سیاستمداران مختلف اختلافنظر داشته باشند. مشکل بزرگتر این است که نظام، یک نقشهی بزرگ، یک تصویر کلان از احوال عالم دارد، که تطابقی هم با اوضاع واقعی جهان و داخل ایران ندارد، و همیشه میکوشد نشان بدهد که این تصویر بزرگ و آرمانی همان تصویری است که تمام آزادگان عالم در پی آن هستند. البته برای جا انداختن این تصویر آرمانی، آزادیخواهانه و عدالتجویانه به طور سیستماتیک مرتکب خیانت به آرمانهای خودش، لکهدار کردن آزادی و زیر پا گذاشتن عدالت میشود. حکایت نظام شده است حکایت مسجدی که خوابگاه مردم بدکار است. انگار هر کار بکند، «گر جان بدهد سنگ سیه، لعل نگردد»؛ همیشه قِل میخورد و میافتد توی چالهی دروغ و نامردمی.
معقولترین واکنشی که دستگاه دیپلماسی در صورت سلامت و کارآمد بودن میتوانست انجام بدهد، گزارش دقیق و درست حرفهای مرسی بود و سپس توضیح دادن بستر ایراد آن سخنان. در صورتی که چنین ارادهای وجود داشت و اساساً چیزی به اسم دیپلماسی، آن هم نه رأی انور همایونی، در سیاست نظام وجود داشت، هیچ وقت با دستپاچهگی به سوی تحریف آشکار و جعل و دروغبافی نمیرفتند تا حدی که ادعا کنند حتی
هیأت سوری جلسه را برای رفتن به مبال ترک کرده بودند. مثلاً
گزارش دیپلماسی ایرانی میتوانست نمونهای خوب باشد در توضیح رفتار مرسی. اما از قضا سرکنگبین صفرا فزود. نظام حاکم بر ایران در مواضع خطا و معیوباش وقاحت به خرج میدهد و در مواضعی که احتمالاً می تواند برایاش محملی بتراشد و توجیهی ارایه بدهد، با سرآسیمهگی و دستپاچهگی متعارفاش همهی سیاستهایاش مبتنی بر خطای محاسبه و به بار آوردن هزینههای سنگین برای خودش، برای ملت و برای کشور است.
اما کل این ماجرا کلید بحث ماست: از مرسی تا موسوی چقدر فاصله هست؟ کاری که محمد مرسی در اجلاس ناهمسوها کرد، هدایت کردن (یا در واقع مجبور کردن) نظام جمهوری اسلامی و سیاست رسانهایاش به سوی عادت معهود و همیشگیاش بود: دروغ بافتن. این عادت به دروغگویی و لاپوشانی که در دورهی قدرت گرفتن احمدینژاد به اوج رسید، بی شک یکی از دلایل برگشتن ورق اقبال دولتمردان حاکم بود. اما این تصور که احمدینژاد تنها کسی بود که مروج و مبلغ سیاست دروغگویی و پروندهسازی و بسط فضای بهتان و افترا بود، تصوری است خطا. دستکم امروز که احمدینژاد ستارهی اقبالاش در نظام افول کرده است، این نکته آشکارتر شده است: کسی که هدایت جریان رسانهای دروغبافی و جعل و تحریف را به عهده داشت احمدینژاد نبود؛ احمدینژاد تنها بر این موج سوار شده بود و از مزایای امنیت داشتن دروغگویی و قانونشکنی و ریاکاری و پروندهسازی بهرهمند میشود. اتفاق تازهای نیفتاده بود. احمدینژاد از فضای پیشاپیش موجود بهترین استفاده را کرد تا بیکفایتی و هوچیگریاش را تبدیل به نقطهی قوتاش کند.
دستگاه رسانهای نظام بلافاصله کوشید تا به شیوهی همیشگیاش مدیریت بحران کند و آسیبهای وارده از سخنان مرسی را ترمیم کند. اما
بیانیههای اعتراضی بسیج دانشجویی خطاب به مرسی و سخنان تند و تحقیرآمیز
وبسایت جهاننیوز یک معنا بیشتر نداشت: قرار بر این بود که گریبان مرسی گرفته شود ولی راز نظام – راز دروغگو بودن رسانههای نظام و تحریفگریاش – «به بانگ بربط و نی» آشکار شد و پیش چشم جهانیان پرده از کار خودشان برگرفتند. پس امید رسانههای نظام واقعاً به چیست؟ به اینکه شمار قابلتوجهی از مردم ایران که از رسانههای رسمی استفاده میکنند فقط همین حرفها را بشنوند و ببینند و تصور کنند نه تنها مرسی حرف بدی نزده بلکه همان حرفهای نظام را تکرار کرده است. لایهی زیریناش این است که نه تنها «مردم» را ابله فرض میکنند بلکه حتی مدافعان و حامیان مخلص و مؤمن خودشان را هم گول و سادهلوح میپندارند؛ در بهترین حالت، فرضشان این است که نزد آنها جعل و تحریف و دروغ بافتن و نمایش اقتدار و مشروعیت حتی وقتی میانتهی و پوچ باشد، باز هم اخلاقاً و شرعاً موجه است: «زهی طریقت و ملت، زهی شریعت و کیش»!
سیاست دروغپروری و پروندهسازی که این روزها و در این سه سال اخیر به خصلت اصلی و محوری نظام و رسانههایاش تبدیل شده است، سیاستی است که تنها در کوتاهمدت جواب میدهد. هیچ رازی تا ابد مخفی نمیماند. مدت مخفی ماندن رازهایی از این دست، که پیش چشم جهانیان اتفاق میافتد، در روزگار رسانه، مدتی است بسیار کوتاه و روز به روز هم، به رغم تمام کوششهای نظام برای مسدود کردن روزنههای خبررسانی مستقل و سالم و آزاد، کوتاهتر میشود. پس اصل سیاست، سیاست وقت خریدن است. در این فاصله میتوان مرتکب هر بیاخلاقی و نامردمی و تزویری شد. همه چیز تا جایی که بشود حتی دو روز قدرت را محکمتر نگه داشت مباح است، ولو مشروعیت به شدت آسیب دیده باشد و اتوریتهای هم در کار نباشد.
تمام اینها نشان میدهد که قابلیت درونی حرکتی که پس از ۲۲ خرداد ۸۸ آغاز شد، همچنان موجود است و همچنان میتواند با کنار زدن پردهها نشان بدهد که نظام سرسختانه و مستمراً بر کجروی و خطا کردن پافشاری میکند.
سخنان حسامالدین آشنا را در نقد بیپروا از صدا و سیما نباید دستکم گرفت. این نشانههای پراکنده و کوچک و بزرگی که میبینیم به افق بالاتری اشاره میکند که از هماکنون رنگ دیگری به انتخابات آتی نظام زده است. محمد مرسی کاری را به سادگی انجام داد که اصلاحطلبان باید برای انجام آن متحمل هزینه میشدند (یا اساساً رغبت و انگیزهاش را نداشتند). مرسی مصونیت و امنیتی را داشت که اصلاحطلبان نداشته و ندارند و برای ساختن آن حاشیهی امن ناگزیر به انواع مصالحهها و سازشها هستند.
پرسش کلیدی اما این است: آیا مردم این دروغپردازیها را باور میکنند؟ آیا در برابر تمام مواضع رسمی و تبلیغاتی بیتفاوت شدهاند؟ نظام با استمرار این سیاست بازی خطرناکی را ادامه میدهد: ناخواسته کلید گشایش را در اختیار مردم میگذارد. تا زمانی که مردم بیتفاوت باقی بمانند یا کلیت تبلیغات نظام را باور کنند، تا مدت محدودی خطری قدرت را تهدید نمیکند، ولی چه تضمینی وجود دارد که وضع بر همین منوال باقی بماند؟ اگر به یاد بیاورید وضع پیش از ۲۲ خرداد هم چندان بهتر نبود. باز هم بساط، بساط دروغپروری و پروندهسازی بود (با این تفاوت که به این درجه از رسوایی و بیآبرویی نرسیده بود). فاصلهی اکنون تا تکرار ۲۲ خرداد و بازگشت ۲۵ خرداد ممکن است دوباره به سرعت طی شود؟ بیشک نظام تمام سرمایهاش را صرف این خواهد کرد که مانع تکرار این تجربه شود. ولی میشود؟
[جنبش سبز] | کلیدواژهها:
@ ۹ شهریور، ۱۳۹۱ به قلم داريوش ميم
مبنای عمدهی نارضایتیهای مردمی یا اعتراض مخالفان سیاسی به برگزاری اجلاس ناهمسوها (مشهور به نامتعهدها)، این است که با این کار، شرکتکنندگان به نظام سیاسی ایران مشروعیت میدهند. بخشی از این استدلال درست است اما در سطحی کاملاً واکنشی باقی میماند و دستاورد عملی، سیاسی یا دیپلماتیک ندارد. این استدلال کمابیش شبیه استدلال کسانی است که تا قبل از ۲۲ خرداد میگفتند شرکت در هر انتخاباتی تحکیم پایههای مشروعیت نظام است (با تفاوتهایی البته که به آن اشاره خواهم کرد). نکتهی ظریف بحث این است که مشروعیت یک نظام سیاسی صرفاً در گرو برگزاری یک انتخابات (چه پرشور و چی بیرمق نیست)؛ عوامل مهم دیگری در تحکیم مشروعیت نقش دارند اما همه بهتر میدانیم نظام جمهوری اسلامی در این سالها کارنامهی تاریکی در تضمین و تأمین آن عوامل دیگر ارایه کرده است.
اما چرا این اجلاس میتواند به نفع مردم ایران باشد؟ («میتواند» تفاوت دارد با «هست»). برگزاری اجلاسی در این حد و با این مقیاس، ناگزیر مستلزم باز کردن فضا، دستکم برای نمایش و تبلیغات است. هر چقدر یک نظام سیاسی سرکوبگر و مستبد باشد و هر چقدر با آزادیهای مدنی در ستیز باشد، ناگزیر است در چنین فضایی، دستکم شرکتکنندگان و سخنرانان را در اظهار نظرشان آزاد بگذارد. این روزنهی گشوده که به روشنی از مصونیت دیپلماتیک و سیاسی برخوردار است (و پر پیداست که نمیتوانند برای بان کی مون، محمد مرسی، رییس مجمع عمومی سازمان ملل، یا محمود عباس کیفرخواست صادر کنند یا در فرودگاه بازداشتشان کنند)، به این معناست که بعضی حرفهایی که به طور معمول وقتی از دهان شهروندان ایرانی بیرون میآید پرهزینه است و به بهای جان، مال، آبرو وآزادیشان تمام میشود، بی هیچ دردسری بیان میشود. نمونهی برجستهاش را در سخنان مُرسی و بان کی مون در آغاز اجلاس امروز دیدیم و شنیدیم.
هیچ تردیدی نیست که نظام جمهوری اسلامی وقتی ناگزیر است این آزادی را به شرکتکنندگان بدهد، برای مهار کردن تبعات داخلیاش هم ناچار است ماشین تبلیغاتاش را به کار بیندازد تا اثر اینها را در «داخل» خنثی کند (طبعاً به این سادگی دستاش به «خارج» و رسانههای بیرون از سیطرهی نظام نمیرسد). سادهترین اقداماش، دست بردن در عبارات سخنرانها هنگام ترجمه و گزارش جلسات است (این کار را در رسانههای بینالمللیشان مثل پرس تیوی نمیتوانند بکنند یا دستکم من ندیدهام). سرراستترین شیوهاش هم روایت گزینشی و جهتدار تمام این حرفهاست. پر پیداست که برای چنین کاری، برای اینکه هر چه رسواتر بتوانند این کار را بکنند، نیازمند وقاحتی بیهمتا در سراسر کرهی زمین هستند که الحمدلله در این سالها استاد آن شدهاند و خوب از پساش بر میآیند.
این اجلاس قرار نبود و نیست که کاری را که خودِ مردم باید برای آزادیهایشان انجام دهند به جای مردم به دوش بکشد. این وظیفهی خود مردم است، نه اجلاس یا افرادی که در آن شرکت میکنند. نباید انتظاری را که از خودمان داریم، از آنها داشته باشیم. البته باید این جنبهی قصه را هم دید که این اجلاس بدون شک زمینه و بهانهای است برای اینکه نظام بتواند در این روزگار سخت و کمرشکن تحریمها که روز به روز به دامنه و پیامدهایاش افزوده میشود – درست بر خلاف تبلیغات رسمی نظام که عمدتاً محورش حفظ روحیه است – قدمی بردارد برای دور زدن تحریمها یا پیدا کردن بازارهای تازه. نشانهاش هم حرفهای رستم قاسمی بود که آشکارا اشاره داشت به اینکه بازار نفت ایران آسیب دیده است و از این اجلاس برای یافتن بازارهای تازه استفاده خواهند کرد. چشمانداز ترمیم این آسیب البته بسیار ضعیف به نظر میرسد. بدون شک، ما از تحریمها خرسند نیستیم. تحریمها نه تنها یک نظام بختبرگشته و فاقد مشروعیت مردمی را هدف قرار میدهد بلکه همزمان تیغاش در گوشت و پوست مردم ما هم فرو میرود.
این اجلاس اگر این دستاورد حداقلی را داشته باشد که بخشی از صدای خاموششدهی مردم ما، یا از زبان خودشان، یا از تریبون همین اجلاس و در زبان دیگران شنیده شود، یک قدم هر چند ناچیز و سست و بیرمق برداشته شده است. اما اصل مشکل همچنان به قوت خود باقی است. برگزاری باشکوهترین اجلاس هم وجود مشروعیت را برای یک نظام سیاسی نشان نمیدهد. چنین اگر بود، درست در واپسین روزهای نظام شاهنشاهی، عظیمترین و پرهزینهترین نمایشهای تبلیغاتی در ایران برگزار میشد ولی نظام از درون به شدت از همگسیخته و آشفته بود. تصور و خیال خودِ نظام را ما نباید با عین واقعیت یکسان بگیریم. واقعیت این است که این اجلاسها مشروعیتزا نیستند؛ تکیه بر رأی مردم، بازگشت به صدای مردم و جدی گرفتن اکثریت جامعه و برقراری عدالت و آزادی است که مشروعیت را میسازد، نه تظاهر به داشتن مشروعیت.
اجلاسی که در آن مهمترین جنبههای سیاست خارجی جمهوری اسلامی – یا در واقع تمام بندهای آن – به شدت نقد شود (در سخنان مُرسی که این همه رسانههای نظام برای او تبلیغ کرده بودند و خیال بازگشت «اسلامگرایی» باعث ذوقزدگی زودرسشان شده بود و در سخنان بان کی مون میشد اینها را به روشنی دید)، اجلاسی نیست که قرار باشد در خدمت بسط تبلیغات نظام جمهوری اسلامی باشد. هیچ چیزی در این سخنان نبود که مهمترین و کلیدیترین جنبههای سیاست خارجی ایران را تأیید کند. انتقاد تلویحی از موارد نقض حقوق بشر در ایران و نبودن آزادیهای مدنی و آزادی گردهماییها هم درست همان چیزی است که کام دستگاه تبلیغاتی و دروغپرداز نظام فعلی را تلخ میکند. فکرش را بکنید که به جای یک اجلاس، قرار بود چند اجلاس با چنین ابعادی در ایران در ظرف یک سال برگزار شود. فشار و هزینهای که از لحاظ تبلیغاتی به نظام وارد میشود، بیتردید سنگین خواهد بود. کشاندن نظام سیاسی ایران به بازی دیپلماتیک و سیاسی (و دور کردناش از مخفیکاری و تبلیغاتِ پرهیاهو)، یعنی کشاندن ایران به فضایی شفاف. از این فضا باید استقبال کرد. درست است که در چنین فضایی دستگاههای تبلیغاتی و امنیتی تمام کوشششان را برای خنثی کردن این فضای باز به خرج خواهند داد، ولی هم در کوتاهمدت و هم در درازمدت، میدان بازی را به «دیگری» واگذار کردهاند. البته نمیتوان نقش شرکتکنندگان را نادیده گرفت. فرض کنید که مرسی و بان کی مون این حرفها را نزده بودند. طبیعی بود که میشد گفت ایران از اجلاس بهترین بهرهبرداری را برای زمان خریدن کرده است. ارزیابی اولیهی من از فضای جلسهی امروز این بود که چشمانداز توفیق ایران برای پیش بردن سیاست تبلیغاتی و لاپوشانیاش بسیار تیره است.
این مغالطه که این برنامهها نشانگر و منعکسکنندهی مشروعیت نظام سیاسی و خوب و آرام بودن همه چیز است، مغالطهای است ساخته و پرداختهی دستگاههای تبلیغاتی نظام. ما نباید این مغالطه را جا بیندازیم. موضع ما روشن است. جنبههای ارزشی و اخلاقی ماجرا، و حتی ابعاد قانونی و حقوقی آن، هم به روشنی دلالت میکنند که هیچکدام از اینها نشانهی مشروعیت داشتن یا سلامت اخلاقی و قانونی نظام نیست. سلامت اخلاقی و قانونی نظام تنها زمانی تضمین میشود که نظام منعکسکنندهی خواست و ارادهی مردم – و اکثریت قاطع مردم – باشد نه تنها بازتاب سلیقهی بخشی از مردم یا بخش برجستهی نیروهای نظامی و امنیتی که مقدرات کشور را به دست گرفتهاند.
واگرایی آشکار ادبیات سیاسی جمهوری اسلامی با ادبیات سیاسی بینالمللی نکتهای نیست که از چشم ناظران هوشمند پنهان بماند. ادبیات حاکم بر مجامع بینالمللی چیزی است که مسؤولان این نظام را به ویژه در سالهای اخیر به زحمت میاندازد. برای به چالش کشیدن این ادبیات، تنها عاملی که میتواند فضا را غبارآلود کند، بیشک سخنان وقیحانه و هوچیگرانهی محمود احمدینژاد است که باز هم به جای شکستن آن فضا، تنها باعث بیآبرویی بیشتر و آسیب زدن به وجههی نظام میشود. بعید میدانم – هر چند محال نیست – که کوشش نظام جمهوری اسلامی برای زمان خریدن و عبور از بحران اقتصادی و بینالمللی فعلی اکنون که حلقهی فشارها روی سوریه بیش از پیش تنگ میشود، به نتیجهی ملموسی برسد. استمرار نظام جمهوری اسلامی تنها در گرو بازگشت به مردم و ترمیم و بازسازی اعتمادی است که به شدت آسیب دیده است. نظام برای تحقق این هدف، چقدر باید هزینه بدهد و آیا حاضر به پرداخت این هزینه هست یا نه؟ شواهد موجود خلاف آن را میگوید. اما زمان بهترین داور است. زمان نه تنها داوری خواهد کرد بلکه با سختگیری و بیرحمی از همهی نظامهای سیاسی، از جمله نظام سیاسی ایران، عبور میکند.
پ. ن. فراموش نکنید که سخنان بان کی مون، درست بعد از جلسهای است که با رهبری نظام داشته است نه قبلاش. یعنی جلسه با عالیترین مقام نظام جمهوری اسلامی هم باعث نشده است که بان کی مون تغییری در موضعاش بدهد.
[جنبش سبز] | کلیدواژهها: