مشکل فنی ایميلها
دو روزی میشود که آدرس ایميل اين صفحه دچار مشکل شده است و هيچ ایميلی را که به نشانی من (که در ستون سمت راست صفحه آمده است) ارسال شده باشد، دريافت نمیکند. در نتيجه اگر در دو روز گذشته کسی ایمیلی فرستاده است، اصل نامه ناپديد شده است! خوشبختانه مشکل حل شده است (فکر میکنم حل شده است!).
[روزنوشتها] | کلیدواژهها:
خوابگرد پدر میشود
با سيد رضا شکراللهی، خوابگرد سابق، بيدار فعلی، صحبت میکردم. آن قدرها هم که خلايق گفتند خوابگرد تمام شد، تمام نشده است. اين خوابگردی که ما ديديم تازه شروع شده است. سيد خوابگرد دارد پدر میشود، يعنی يک سيد ديگر دارد به جمع سادات عالم افزوده میشود. انشاءالله، اين پسر تاج به سر کاکل زری، پدرش را از خواب بيدار میکند و شايد دوباره وبلاگنويسش کرد! تعجب نکنيد! از جانب سيد خوابگرد و بانویاش اجازه دارم که خبرش را منتشر کنم. امروز که با او حرف میزدم، گفتم بدون شوخی اين را در ملکوت خواهم نوشت تا ملکوت اولين جايی باشد که خبر پدر شدن سيد را عالمگير کند. شما هم بدانيد و آگاه باشيد! اگر هم تبريک میخواهيد بگوييد، همين جا به سيد خوابگرد تبريک بگوييد!
[روزنوشتها] | کلیدواژهها:
هشدار
بارها اين نکته را نوشتهام و بار ديگر به تأکيد مینويسم. اين چند روزه که بحث نظری دربارهی وبلاگ بالا گرفته است، میبينم که در «جستار» آشوری نظرهايی مکتوب میشود که سراپا توهين و فحاشی هستند. بدون هيچ درنگ و تأملی اينها را پاک خواهم کرد، به نام هر کس که باشد و خطاب به هر کسی. تحت هيچ شرايطی مطلقاً اهانت، فحاشی و لجنپراکنی عليه کسی را در ملکوت بر نمیتابم. از سويی، اين شيوهی نظر نوشتن، نشان دهندهی خصايص روانی گروهی از به اصطلاح وبلاگخوانان و وبلاگنويسانی است که سخنان آقای آشوری الحق دربارهی آنان مصداق دارد و در اين عرصه هنری ندارند جز جفنگيات نوشتن. مرا نه با حسين درخشان نسبت خويشاوندی و الفت ديرين هست و نه با سياستمداران و سياستپيشهگان، اما هر گاه در سرزمين ملکوت که اختيارش به عهدهی من است، ببينم پا از دآيرهی ادب و انسانيت بيرون گذاشته شود و به الفاظ رکيک و موهن از کسی ياد میشود، دمی در حذف کردن آنها درنگ نخواهم کرد. به زودی، سیستمی را تدارک خواهم ديد تا هر کسی نتواند به اين سادگی از در و ديوار ملکوت برای خالی کردن عقدههای روانی خودش استفاده کند.
[روزنوشتها] | کلیدواژهها:
برای ايگناسيو
ظاهراً وبلاگ ايگناسيو مشکلی جدی و اساسی دارد، چون دقايقی پيش يادداشتی توضيحی در ذيل مطلب اخيرش برای مشکلی وجود داشت نوشته بودم و يادداشت ناپديد شد. برای اينکه بتواند از توضيح من استفاده کند و احياناً بیخبر نماند، دو يادداشت اخير – که ياداشت آخر من هنوز به جای خود باقی است – را در وبلاگ خودم میآورم تا همگان از جزييات ماجرا مطلع شوند.
[روزنوشتها] | کلیدواژهها:
قدم در راه بیبرگشت
چندين ماه پيش با يکی از استادانام گفتوگويی دوستانه داشتيم و اندرزی بسيار حکيمانه از او شنيدم. او میگفت: «هيچگاه قدم در راه بیبرگشت و بیفرجام منه به خاطر اينکه ما همگی آدميانی هستيم جايزالخطا و حتی در تشخيص مقدسترين امور هم ممکن است به راه خطا رفته باشيم. در هر مقامی که باشی بدان که بايد راهی برای بازگشت داشته باشی حتی اگر هيچ وقت قصد بازگشت نداشته باشی.». اين سخنی بسيار سنگين است و شايد نتوان به قطعيت آن را به هر مقامی تسری و تعميم داد. اما به اطمينان میگويم که اندرزی است گرانبها. اگر بخواهيم دربارهی فلسفهی عمومی زندگی سخن بگوييم و مثلاً رويکرد سياسی يک انسان را نقد کنيم، کسی که برای تئوریهای فلسفی و روشهای سياسی، عقايد دينی و ديدگاههای اجتماعی خود جزميت قايل است، بسا که بارها مايهی رنجش و آزار خود و ديگران را فراهم کند. به هر حال آدمی زندگی میکند که شاد و خوشبخت باشد (و اين خوشبختی و شادمانی را به ديگران نيز هديه کند) و اگر قرار باشد تفکری داشته باشی که هيچوقت نخواهی در آن تجديد نظر کنی، آن را حقيقت مطلق تلقی کنی و ساير راهها را ضلالت محض ببينی، سعادت خود را به باد احتمال و تقلب روزگار سپردهای. در مورد موضوعات اخيری هم که نوشتهام، يعنی ماجرای تروريزم يا بحث سنت و مدرنيته، با وجود اينکه، چنان که صاحب سيبستان به درستی میگويد، بايد تعريفی روشن و دقيق از اين مقولات ارايه داد، هيچگاه رسماً برای هيچکدام از مواضع خود، چنان که ديگران میکنند، اعلام قطعيت و جاودانهگی نکردهام:
ما به صد خرمن پندار ز ره چون نرويم / چون ره آدم بيدار به يک دانه زدند
آنچه من میدانم و میخواهم جهانی است که آدميان بپذيرند آدمی هستند و فرزندان آدم. جهان نخوت عقلانی و تفرعن روشنفکری ولو بسيار دلنواز و آرامشبخش، چندان به کار من نمیآيد. عقلانيت و دانش، نخستين ثمرهای که بايد داشته باشد تواضع است و فروتنی و آمادگی اذعان به خطا کردن. وقتی مدتها با کسی سخن میگويي که مثقال ذرهای هم در سلامت و صحت عقايد خود ترديدی به خود راه نمیدهد، بايد از آن فرد هراسيد. اين راهی است که افراطيون رفتهاند. اين راه اهل ايدئولوژی است، چه قايلان به اين شيوه بنلادن و مقتدا صدر باشند چه به ظاهر مدرنترين انديشمندان اروپايی. نقدهای ما همگی ناب و خالص نيستند. نمیتوان نقد خويش را سکهی مطلوب بازار قلمداد کرد و ديگران را متهم به فروختن کالای قلب نمود. نقدها را بود آيا که عياری گيرند؟!
[روزنوشتها] | کلیدواژهها:
نو ملکوتیها
مجموعهی ملکوت، چنانکه اقتضای زندهگی و احوال يک موجود زنده است، همواره قبض و بسط از سر میگذراند. تا به امروز، گاهی اوقات چنين بوده است که وقتی عضوی جديد به اين مجموعه پيوسته است، تا زمان حضور آشکار و علنیاش مدتی زمان گذشته است. به هر تقدير، ملکوت صاحب دو عضو جديد شده است که مدتی است در کار نوشتن هستند. نخستين آنها، ساقی خردمند است که وبلاگ طرقه را مینويسند. وبلاگاش را که بخوانيد و يادداشتی که در دبيره نوشته است، حال و هوای وبلاگاش را نشان میدهد. بانو هم در وبلاگاش مدتی پيش و همين امروز دربارهی او دو يادداشت نوشته است به عنوانهای «طرقه» و «زادهی اسفند». اينها خود معرف ساقی خردمند هستند!
ديگری، پرويز جاهد، سينماگر و منتقد فيلم است که حضورش در مجموعهی ما مغتنم و ارزشمند است. جاهد قلمی توانا در عرصهی سينما دارد (نه اينکه مدعی سينمادانی شوم؛ اما قلم او را خوش میدارم). خودش حتماً گزارشی از آثار و احوال خود در دبيره خواهد داد. جاهد، وبلاگ خشت و آينه را مینويسد. عجالتاً مطالب نخست او مجموعهی نقدها و يادداشتهايی است که به قلم او در بیبیسی فارسی منتشر شدهاند و باقی نوشتههای او به تدريج در صفحهی تازهبنيادش پديدار خواهد شد. جاهد، جدای اينکه عضو تازهی ملکوت است، دوستی مهربان و شفيق است که بارها او را زحمت دادهايم و او صبورانه درشتیها و خطاهای مرا تاب آورده است. باشد که ما او را کمتر زحمت دهيم و بيشتر از دانشاش بهرهمند شويم! آمين!
[روزنوشتها] | کلیدواژهها:
عتيقههای کاون گاردن
پريروز بعد از ظهر راهی کاون گاردن شديم تا ناهار ديرگاهمان را در پيتزاهات آنجا بخوريم. تا به حال اينقدر زود به کاون گاردن نيامده بود. میدانستم در کاون گاردن بازاری هست اما هرگز نديده بودم از چه جنسی است. نگاه که میکنی گويی پا به بازار عتيقهفروشان گذاشتهای. هر چيزی اينجا پيدا میشود. از اسکناسهای کهنه و قديمی تا ابزارهای دريانوردی صد سال دويست سال پيش. فروشندهای که تلسکوپ تکچشمی و قطبنما و اين جور و وسايل را میفروخت، کارتی به من داد که نام و نشاناش بر روی آن بود: آقای ويراف، شرکت اهورا! طرف گويا زردشتی بود. من علاقهی عجيبی به اين اشياء خورده ريز دارم. اگر الهه همراهام نبود شايد ساعتها در اين بازار گم شده بودم. اين بازار مرا به دوران کودکیام برد. ياد بازار روسهای مشهد افتادم. هنوز هم وسوسه میشوم هفتهای یک بار به اينجا سر بزنم شايد چيز دندانگيری نصيبم شود! امان از وسوسههای کودکی!
[روزنوشتها] | کلیدواژهها:
حاشيههای ملکوت
ديروز در سيبستان، سيبستانکی برای باغبان آن بر پا کرديم و امروز تدارک همان عمارت خرد را در ملکوت ديدم. ستون حاشيهها را در ملکوت برای عبارات و مطالبی جداگانه در نظر گرفتم که از گوشه و کنار به چشمم میخورد و مقتضای حال باشد يا واجد نکتهای که مرا به کار میآيد. نخست نام «حکمت» را برای اين ستون برگزيده بودم که سريعاً از نهادن اين نام منصرف شدم به دلايل چندی. نخست اينکه نمیخواستم باز عدهای بانگ و فرياد بر آوردند که حکمت را تباه کردی يا توقع داشته باشند در اين ستون فيلسوفی حکيم ببينند. «در کوی نيکنامی ما را گذر ندادند»، بگذار همان نام سياه رندی بر نامهی ما رقم بخورد. ملکوت من زمينی است! با ملکوت شما آسمانيان لاهوتی کاری ندارم. به قول اخوان: «بهل کاين آسمان پاک چراگاه کسانی چون مسيح و ديگران باشد . . . »! شما شيخان پاکدامن اهل فضيلت و تقوا، ما تردامنان رانده از فردوس برين را در ضلالت خويش رها کنيد! بگذريم! جدای از اين دليل مهم، میخواستم دستم در انتخاب حاشيهها باز باشد. يعنی اگر روزی از عينالقضات و مولوی و حلاج نقل کردم، روز ديگر بهانه جويان نگويند که چرا مثلاً از نيچه يا سارتر يا کافکا قطعهای آوردهام. شايد هم روزی آبادانی حاشيه بر عمارت صحن ملکوت چربيد. کسی چه میداند؟
[روزنوشتها] | کلیدواژهها:
سرور و سوگ!
امشب، شب ششمين ماهی است که من و الهه ازدواج کردهايم. در نتيجه، امشب نيمسالمان را میگرديم (بر وزن سالگرد، که در آن چيزی میگردد!). اما، امروز ناچار شدم مبلغ فراوانی پول زبان بسته را حرام کنم. شايد بيش از دو هفته شده است که عينکام را از وسط نصف کردم يعنی قاب عينک را به شيوهای حرفهای شکستم! کسانی که گذارشان به لندن افتاده است برای زندگی خوب میدانند که شکستن عينک چقدر خرج روی دست آدم میگذارد. بعد از کلی اين در و آن در زدن، خيال کرديم که با مراجعه به بوتس (به جای رفتن به ويژن اکسپرس)، يکی دو جفت عينک معقول میتوانيم با حدود ۱۰۰ پوند بخريم. اما امروز بعد از اتمام معاينه چشم هر چقدر قاب عينک عوض کرديم ديديم قميت مناسبی يافت مینشود! اما بدتر از همه قيمت شيشههای عينک است. قيمت شيشهها از خود قاب عينک گرانتر در آمد. اين شد که ۱۴۰ پوند پول را مفتی مفتی ريختيم به جيب چشم پزشک برای فقط يک عينک آن هم با قابی معمولی! تازه بدتر از هر چيزی بعد از يک هفته انتظار برای وقت معاينهی چشم، به ما میفرمايند که برای گرفتن عينک يک هفته تا ده روز بايد صبر کنيد! به گمانم اگر برای خريد عينک ايران رفته بودم ارزانتر از آب در میآمد! خوب است به خدا! هديهی ششمين ماه ازدواج بايد قيمتی داشته باشد بالاخره!
[روزنوشتها] | کلیدواژهها: