آزادی بیان در ستيز با خويش: کفر امتناع؛ ايمان وجوب

آزادی بيان میتواند به ضد خودش تبدیل شود و خودش را فلج کند (فکر کنيد به آزادی بيان دربارهی آزادی بیان و حرکت دومينو آغاز میشود). آزادی بیان به خودی خود نه ارزشی است مطلق و نه فارغ و مستقل از آدمی. بر خلاف تصور رايج بسياری، از جمله فارسیزبانان، به گمان من يکی از دستاوردهای مدرنيته اين بوده که نگاه انتقادی به خودش را نيز تقويت کند. در نتيجه، آزادی (بيان) هم نزد شمار زیادی از غربیها، غير دينداران و به خصوص غير فارسیزبانها، بی قيد و شرط و بی حد و حصر نيست. اين موضع جزمی و ايدئولوژيک که با آزادی بيان مطلق به مثابهی يک اصل موضوعهی سنجشناپذير، نقدناپذیر و مقدس برخورد میکند، عمدتاً ميان نويسندگان و روزنامهنگارانی يافت میشود که مشغلهی روزمره، حوزهی کار (و تحصيل دانشگاهیشان) خارج از حوزهی علوم اجتماعی و نظريههای سیاسی و به ويژه حقوق بوده است. در نتيجه، اين فقط رهبران دينی يا گروههای اقليت نيستند که منتقد آزادی بيان بی حد و حصر هستند، بلکه نظريهپردازان و دانشوران علوم سياسی و به طور خاص از ميان غير ايرانيان، غير فارسیزبانان و غير دينداران، منتقد اين ادعا هستند. اما، نفس وجود يا حتی کثرت افرادی که منتقد يا مخالف آزادی بيان بی حد و حصر هستند نيز به خودی خود مفید مدعا نیست. ممکن است در کل کرهی زمین فقط يک نفر قايل به محدود و مقيد بودن آزادی (بيان) باشد و فقط همان يک نفر حقيقت را دریافته باشد (و به تعبیر دقیقتر، تئوری او دربارهی آزادی بیان رد و ابطال نشده باشد). به اختصار، اما میتوان ادعا کرد که درک و فهم بسياری از ایرانيان از مفاهيم مربوط به دنيای مدرن بسيار رمانتيک، شورمندانه و گاهی اوقات جزمانديشانه است.
دربارهی آزادی (بيان) در دو سطح میتوان سخن گفت. سطح نخست، سطح توصيفی و فلسفیتر آن است و سطح دوم، سطح تجويزی و هنجاری است. در سطح نخست، مسأله بيشتر دائر و ناظر به هست و نيست است. پيش از پرداختن به سطح نخست باید يادآوری کرد که وقتی از آزادی بيان حرف میزنيم، از بیان صرف و محض سخن نمیگوييم. بيان، نوعی از عمل است؛ به ويژه وقتی با آزادی گره میخورد و معطوف به يک آرمان و متعلق ارزشمند و عزيز برای قايل به آن است. لذا، بيان در همهی موارد، رفتارِ گفتاری است يا عملی که در قالب زبان و گفتار ريخته شده است. گفتارِ روگردان از عمل يا سخنی که ناظر به فعل نباشد و کردار و تجويزی در دل آن مستتر نباشد، گفتار تهی و پوچ است. تهی است يعنی فاقد هر معنايی است. بیمعنا و تهی بودن لزوماً چيز مذمومی در اينجا نيست چون گفتاری که معطوف به عمل نباشد يعنی گفتاری که غايت عملی آن پيشاپيش محقق شده است و به فعل در آمده است. لذا آن گفتار چيزی است در رديف سبوح و قدوس گفتن ملائک در بهشت. چنان گفتاری در عالم خاکی نمیآيد به دست.
با اين مقدمه، مدعای اصلی من اين است – و اين مدعا، در جهان امروز، به کفرگويی شبيه است چون قدم نهادن بيرون از فهم عامه و عرف رايج «روشنفکران» و روزنامهنگاران است – که آزادی (بیان)، از منظر مفهومی ممتنع است. نه اينکه آزادی بيان بايد يا نباید قيد و حصر داشته باشد، بلکه آزادی بيان بیمعناست به شرحی که میگويم.
جان ميلتون وقتی که رسالهی اروپوجتيکا را در سال ۱۶۴۳ نوشت، مضمون نوشتهی او نقد گزندهای بر قانونی بود که پارلمان برای مميزی و صدور اجازهی چاپ با آثار نويسندگان تصويب کرده بود. استدلال ميلتون اين است که آزادی بيان باعث در دسترس بودن اطلاعات میشود («آگاهی، چشم اسفنديار خودکامگان است»). اطلاعات (و دانش) بیشتر به صیقل خوردن افکار ما کمک میکند و نقش تصحيحگر در پرورش انديشه دارد. از سوی ديگر، منع آزادی بیان باعث زيرزمینی شدن انديشه میشود و آن را از دسترس نقد و سنجش آشکار و علنی دور میکند.
اما در خلال همين رساله است که او میگويد: «البته همهی شما میدانید که مرادم از آزادی بیان اين نيست که گفتار و بيان کاتوليکها را بايد تحمل کرد؛ آنها را بايد نابود کرد و از ميان برداشت». از نظر او بیان و گفتار کاتوليکها برای جامعه و نظم آن مخرب و ويرانگر است و نبايد به آن مجال بروز داد. رساله در دفاع از آزادی بیان است و از نظر او اين آزادی بی قید و شرط هم هست ولی اينکه کاتولیکها نباید حق بیان آزاد داشته باشند به نظر او بدیهی میآيد و تناقضی با مدعای او ندارد؟ مفسران بعدی در توجیه گفتار میلتون به دست و پا افتادهاند ولی واقعیت ماجرا اين است که نه میلتون بلکه هر کس ديگری در هر زمانی چارهای ندارد جز تبصره و قید قایل شدن برای آزادی. تنها تفاوتاش اين است که مصداقها تغيير میکنند و دستخوش قبض و بسط میشوند.
مغز مدعای ممتنع بودن آزادی بيان (صورت سادهشده و خالی از دقتاش این است: آزادی بيان بی قید و شرط وجود ندارد)، در سه نکتهی زير خلاصه است:
۱. آزادی بیان یا بيان آزاد بنا شده است بر پسزمينهای از گفتارها يا بيانهايی که آگاهانه مسکوت گذاشته میشوند. چنانکه خردگرايان نقاد هم به درستی اشاره کردهاند، ذهن آدمی موضع ناکِشته و کاغذ اسپيد نانوشته نيست. آدمی هميشه انباشته است از انواع پيشداوریها و تعصبات و فقط به مرور زمان میتواند به نگاهی انتقادی به خود این تعصبات را کمتر کند. لذا، قلمرو آزادی بيان (با هر وصفی به آن بدهيم) محدود است به منطقهای که پیشاپیش برای آن تعریف کردهايم: هر سخنی مجاز و رواست الا بعضی از موارد خاص به شکل که تقرير کردهايم (يا مثلاً قانون مقرر میکند). هر کسی از ابتدا مفروض میگيرد که چه چيزی را نبايد گفت.
۲. همهی آدميان نقطهی حساس دارند. این نقطهی حساسيت يا جوش (که بروز خشن يا پرخاشگرانهای هم ممکن است پيدا کند) يا در لحظات بحرانی خودش را نشان میدهد – و مثلاً وقتی که کسی بداند يا دريافته باشد که نقطهی جوش هر کدام از ما کجاست – يا هر کسی از همان ابتدا مرزبندی میکند و محدودهی خودش را مشخص میکند. این نقطهی حساس برای همه وجود دارد و از يک جنس هم نیست. کافی است صبور باشیم و کنجکاو تا آن نقطهی حساس را کشف کنيم.
۳. هيچ کس نيست که قايل باشد هر چيزی را میتوان گفت و هر بیانی مطلقاً آزاد است (مگر البته در جهانی خیالی، افسانهای و غیرواقعی سیر میکرده باشد که او هم دیر يا زود سرش به ديوار سخت و سيمانی واقعيت میخورد). برای ميلتون قيدش اين است که: «البته منظورم تحمل کاتوليکها نيست»؛ برای يکی ديگر «البته منظورم تحمل گفتار و بيان نئونازیها نیست»؛ «منظورم تحمل گفتار مدافعان آزار جنسی کودکان نيست»ٰ؛ «منظورم تحمل گفتار ضد يهود نيست»؛ «منظورم تحمل گفتار و بیان سکسيستی نيست»؛ «منظورم تحمل گفتار و بیان ضد همجنسگرایی نيست» و هلُمّ جراً.
این بحث توصيفی البته در نظامهای قانون اساسی عينيتی مايهدار و انضمامی هم پیدا کرده است. متمم اول قانون اساسی دربارهی آزادی بیان است و حفاظت از بیان سياسی و ممانعت از دولت برای ساکت کردن منتقداناش. از نظر بعضی از مفسران حقوقی متمم اول، حفاظت از بيان سياسی مرز، محدوده و قلمرو متمم اول را مشخص میکند و نمیتوان اين آزادی را تعمیم داد به افترا، تصاویر مستهجن، ناسزاگويی و سایر صورتهای نامطلوب اجتماعی بیان. این ديدگاه تا اواخر دههی ۶۰ ميلادی در آمریکا، ديدگاه مسلط بود و از دههی هفتاد به بعد است که نگاهی کمابيش اباحیمسلک (يعنی هر بیانی رواست بلااستثناء) جای خودش را باز میکند يعنی هر بیانی آزاد است فارغ و مستقل از هر گونه پيامد و نتيجهای که مترتب بر آن باشد. لذا، آزادی بيان تبدیل میشود به ديدگاهی ايدئولوژيک و جزمی: کسی قهرمان است که زنندهترین گفتار را بيان کند به شکلی که باعث صدمه زدن به ديگری، شرمسار کردن او حتی وارد کردن لطمهی روانی به او باشد. اين يک روايت ديگر از متمم اول قانون اساسی آمریکاست.
آزادی بیان، تعبیری جادويی است. طلسمی است که شکستن آن دشوار است. مدافعان بی قید و بند آزادی بیان با دقت و کوشش بسیار اين امکان را که صدمات و جراحاتی که مستقيماً به بیان و گفتار مربوط میشوند از دايرهی بحثهای انتقاد دور نگه میدارند تا تخيل و توهم دنيايی بدون وزن را جا بيندازند، که در آن گفتار و بيان بدون هیچ آسيب و صدمهی جسمی، روحی و روانی رخ میدهد. هر جا کسی بتواند با تمسک به آزادی بیان پيروز میدان شود، اين پيروزی، اين نتیجه، پیروزی برای بیان آزاد در مقابل چالشهای سياسی نيست بلکه يک پیروزی سياسی است که حزب، گروه يا طايفهای برندهی آن شده است که توانسته است مدعا و ديدگاه خود را در کسوت آزادی بیان به کرسی بنشاند.
آنچه که در بحث بالا ناگفته مانده است، نسبت ميان حقوق و مسؤولیتها و تکاليف مدنی و شهروندی است. در جهان مدرن، حقِ بیتکلیف نداریم؛ تکلیف بدون حق هم نداریم. حقوق هر شهروندی تا زمانی حقوق اوست که باعث به مخاطره انداختن همان حقوق شهروندی ديگر نشود. حق فرياد زدن من تا جایی محترم است که باعث آزار ديگری نشود (يعنی حق آرامش ديگری را مخدوش نکند). به همين تعبیر حق بیان آزاد من، نمیتوان مرا از قبول مسؤوليت بابت عواقب آن مبرا کند. مغالطهای که در اينجا ممکن است رخ بدهد اين است که گاهی مسؤولیت اقدامات خشن افرادی که با بیان آزاد عدهای ستیزيدهاند به عهدهی قايل سخن میافتد. بديهی است که چنین مدعایی بلاموضوع، نادرست و فاسد است. مسؤولیت کشته شدن فلان نويسنده يا روشنفکر بر عهدهی خود مقتول نيست. خون او به گردن خودش نيست. قاتل نمیتواند به بهانهی این که حدی از آزادی بيان – از نظر او – نقض شده است، دست به نقض سایر حقوق مسلم انسانی – از جمله حق قداست حيات و جان آدمی – بزند. این مغالطه را باید به طور بديهی از بحث خارج کرد. اما قانون میتواند برای بيان آزاد حد قایل شود و در عمل اين کار را بارها کرده است و همچنان میکند. کافی است کسی بتواند نشان بدهد که فلان نوشته، بيان يا کاريکاتور مصداق نقض یکی از مقدسات جهان مدرن است (قلمروهای ممنوعهی هولوکاست، نئونازيسم، نژادپرستی، تبعيض جنسيتی، تبعيض در گرايش جنسی و الخ). اين کار شدنی است. بارها شده است. در آينده هم میتواند رخ بدهد اما اين بار میتواند شامل حال اقليتهای مسلمان مهاجر در کشورهای اروپايی هم بشود با این تفاوت که «اقليت مسلمان مهاجر در اروپا» ابتدا و اول انواع و اقسام منازعات است! اين بحث سرفصل ديگری است که باید به استقلال دربارهاش بحث کرد. برای اينکه اين موضوع هم به قلمرو حساسیتهای حقوقی وارد شود، لازم نيست ابتدا هولوکاستی برای مسلمانان رخ بدهد تا وجدان جهانی شرمسار از تصفیهی نژادی، قومی یا دينی باشد و بعد با حساسيت با آن برخورد کند.
آنچه باقی میماند، بحث ايجابی آزادی بيان است. آزادی بیان را باید پاس داشت و آن را حفظ کرد. بدون بیان آزاد، انديشه میمیرد. در يادداشت بعدی شرح خواهم داد که چطور آنچه در بالا نوشتهام در تعارض با اعتقاد به آزادی بیان نيست.
پ. ن. کارتونهای داخل متن از اينجاست.
[آزادی بيان, تأملات] | کلیدواژهها: , آزادی بيان, تئو ون گوگ, تسليم, خيرت ويلدرس, شارلی ابدو, فتنه, پاريس, کاريکاتورهای دانمارکی
فتنهای در پوشش آزادی بيان – روحيهای ضدِ مدرن در اروپا
يکی از عوامل اين گندمنمايیهای جوفروشانه، بدون ترديد سياستهای غالب جهانی و نبرد عليه تروريسم است. نبرد علیه تروريسم، بيش از آنکه حقيقتاً مبارزهای باشد با رفتار و رويکرد ضد انسانی عدهای قليل که به نام دين و به اسم آيين و اعتقاداتی اکثريتی ديگر، آشوبآفرينی میکنند، جنگی است خودخواهانه که سخت با روح کثرتگرايانهی جامعهی انسانی و خصلت مداراگر جامعهی مدنی فاصله دارد. فيلم خيرت ويلدرس را نمیتوان جدا از بستر اجتماعی و سياسی هلند درک کرد. اگر به پيشينهی احزاب دست راستی هلندی که سخت مخالف حضور مهاجران در کشورشان هستند، نگاه کنيم، میبينيم که «اسلام» تنها بهانهای تازه و پوششی جديد است برای تکرار همان مدعيات و سياستهای پيشين. اما پرسشی که بسيار مطرح میشود اين است: آيا هرگز نمیشود از اسلام انتقاد کرد؟ آيا هرگز نمیشود از قرآن انتقاد کرد؟ و در عميقترين لايههای اين نوع پرسشها نوعی مغالطه نهفته است. البته که میتوان از اسلام «انتقاد» کرد. البته که میتوان از قرآن انتقاد کرد. اما با چه هزينهای و چرا؟ ظاهراً اين پرسش، از دل گزارهای بر میآيد که مدعی است نسب از عصر روشنگری اروپا میبرد و رشد جريان عقلگرايی پس از رنسانس که باب انتقاد از هر چيزی را باز میکند. اما آيا این انتقاد کردن از «هر» چيزی حقيقتاً به طور متعادل و متوازنی در جامعهی اروپايی و آمريکايی نهادينه شده است؟ و به فرض نهادينه شدن، چه تفاوتی ايجاد کرده است؟
قصهای تازهای نيست که «انتقاد» کردن از و بحث کردن دربارهی «هولوکاست» در جامعهی اروپايی و به ويژه در آلمان و فرانسه تبديل به حوزهای ممنوعه شده است که وارد شدن به اين حوزه هزينههای بالايی داشته است. در آمريکا هم وضع کمابيش همين است. بعد از قضيهی جنگ عراق و رسوايیهای مکرر ارتش آمريکا در موارد مختلفی که جنايتهای فراوانی به نام دفاع از دموکراسی، حقوق بشر و ارزشهای اروپايی انجام شد، عملاً ثابت شده است که وارد شدن به اين حوزهها هزینه دارد (يک نمونهی تمام عيار اين برخوردهای دوگانه و تبعيضآميز را میتوان در اين ويديو ديد – به راهنمايی سيبيل طلا). خوب اگر قرار باشد، به آن پرسشهای جدلی، پاسخی جدلی بدهيم، اين هم نمونههایاش. اما جدلورزی نه مشکل جامعهی اروپايی و آمريکايی را حل میکند و نه معضلات ملتهای مسلمان را. طرفه آن است که افراطيونِ هر دو سو، بر آتش اين اختلافات و اين جدلها میدمند و بحثهای اصلی هميشه مغفول میماند. پس اگر میتوان و عقلاً بايد جانب اعتدال و انصاف را حفظ کرد، چه دليلی دارد که نخست همواره (بخش افراطی) جامعهی مسلمان نخستين گروهی باشد که زير تيغ نقد میرود و (بخش افراطی) جامعهی تواناتر و برخوردارتر غربی هميشه مصون بماند و در اين ميان البته «کليت جامعهی مسلمان» در برابر «کليت جامعهی غربی» هزينه و تاوان بدهد؟
نخستين بار که فيلم ويلدرس را ديدم، اولين چيزی که به ذهنام رسيد این بود: فيلمساز فرافکنی کرده است. اين مايه از تعصب و نفرتی را که به عقيدهی فيلمساز مسلمانها از غرب و اروپايیان دارند – و او به هزار و يک شيوهی درست و غلط در ذهن مخاطب مینشاند – دقيقاً همان تصوری است که او از «ديگری» دارد. بحث همان دوگانهی «خودی» و «غير خودی» است. مسلمانها آن «ديگران»ی هستند که امثال ويلدرس هرگز نمیتوانند تجسم کنند در کنار «خود»شان زندگی صلحآميزی داشته باشد. به نظر شما عجيب نيست که فيلمسازی از کودکی که به سن عقل هم نرسيده است میپرسد – و پاسخ در دهان او مینهد – که غير مسلمانان چه هستند؟ و او معصومانه پاسخ میدهد: خوک! (فرقی نمیکند که کسی که اين تصاوير را کنار هم نهاده است، خود فيلمساز فتنه است يا کسی ديگر – ولو مسلمان. مهم استفادهای است غير اخلاقی که فيلمساز از يک کار غير اخلاقی و ضد-دينی ديگر میکند). هيچ کس نمیپرسد که آيا اين کار با موازين بشری که جامعهی اروپايی از آن دم میزند، سازگار است يا نه؟ سوء استفاده از کودکان لزوماً سوء استفادهی جنسی نبايد باشد. سوء استفادهی سياسی و ايدئولوژيک هم سوء استفاده است. اين کار دقيقاً همان کاری است که بنيادگرايان مسلمان و البته گروههای تندروی افراطی غير مسلمان آفريقايی با کودکان میکنند (فيلم «الماس خونين» و «مترجم» را ببينيد – داستان هم هيچ ربطی به مسلمانها ندارد).
از آن سوی ماجرا البته پرسشهای فراوانی است که بايد پاسخ داده شود و انديشمندان مسلمان هنوز در تکاپو و تلاش برای پاسخ به اين پرسشها هستند و البته نوع پاسخها هم تفاوت دارد. يکی پاسخ اجتماعی و فرهنگی میدهد. يکی پاسخ کلامی. يکی پاسخ سياسی. يکی پاسخ انسانی. همهی اين پاسخها به جای خود قابل تأملاند.
دوست نازنينی – که ساکن حلقهی ملکوت است و خيلی دير به دير مینويسد – یکی دو شب پيش نکتهی جالبی را گفت. به اعتقاد او ويلدرس دقيقاً همان کاری را دارد میکند که يک بمبگذار انتحاری میکند. ويلدرس میداند که با انتشار اين فيلم ممکن است عدهای تندرو قصد جان او کنند و احتمال کشته شدناش به دست اين افراطيون هست. اما باز هم اين کار را میکند. نکته اين نيست که آدمی از ترس جاناش نبايد عقيدهاش را ابراز کند. امثال بن لادن هم از جانشان مايه گذاشتهاند که عقیدهشان را به شيوهای بسيار خشن و ضد انسانی به گوش همهی جهانيان برسانند. اما صرف ابراز عقيده، استفاده از هر وسيلهای را بدون اعتنا به پيامدهای آن توجيه میکند؟
جامعهی انسانی به مانند يک کشتی است که در اقيانوسی طوفانزده حرکت میکنند و کليت جامعهی بشری سوار بر اين کشتی است و همه در به ساحل رساندن آن سهيم هستند. نمیتوان عدهای را از کشتی بيرون انداخت فقط به جرم متفاوت بودن و متفاوت فکر کردن. آنها که جنگ بر پا میکند و زمينهی جنگ و ستيز را فراهم میکنند و کاری جز انتشار نفرت و کينه ندارند – ولو در لباس مدرنيت و آزادی بيان و انديشه اين کار را بکنند – از هر سويی و به هر کيش و آيينی که باشند، متفقاً در سوراخ کردن اين کشتی سهيماند. و قربانيان اين کشتی آسيب ديده فقط همين دو سوی افراطی ماجرا نيستند. اين کشتی که غرق شود، همهی بشريت يکجا به گرداب فرو میرود و غرقهی طوفان میشود. تکليف انديشمندان مصلح و انسانگرا از هر دو سوی جريان پرهيز از افراط و پيراستن زبان از کينه و دشنام است. بارها دیدهام که در همين وبلاگ بسيار کسان دربارهی مفهوم «دشنام» و «توهين» و چيزهايی از اين قبيل بحث و جدل کردهاند. برای من اينها مفهومی بسيار روشن دارند. وقتی چيزی را به کسی میگويیم، بايد در درجهی نخست در نظر بگيريم که اگر همانها را – يا چيزهايی به همان وزن و مقياس را – به خودمان بگويند، واکنش ما چه خواهد بود. ممکن است شما به کسی فحش ناموسی بدهيد و طرف ککاش هم نگزد. اما کافی است چيزی به او بگويید که برای شما بسيار عقلی، پذيرفته شده و عادی است، اما طرف به خاطر همان سخنان خون به پا کند. برای من دشنام و توهين آن چيزی است که «تحريککننده» باشد، ولو هيچ سخن رکيکی در آن نباشد. و تحريک عقل و خرد انسانی البته با تحريک عاطفهی او فاصله دارد. کار ويلدرس تحريک عاطفهی دو گروه است: گروه ضد مهاجران هلندی و اروپايی – که عدهای ضد اسلام و ضد دين نيز در ميانشان حضور دارند – و گروه تندروهای مسلمان يا کسانی که غيرت دينورزیشان ناگهان میجنبد و يکسره عقل را تعطيل میکنند. بايد دقت کرد که کسانی که از سر عاطفه حرف میزنند، همگی تندرو نيستند. چه در ميان اروپايیان و چه در ميان مسلمانها. عدهای به سادگی عنان عقلشان را به دست احساسشان میسپرند. و همين علمداری احساس است که آتشافروز معرکهی جنگ میشود. آيندهی روشن انسانی در گرو پيراستن زبانها و بيانهای تفرقهافکن و جنگآفرين است و خويشتنداری و مدارا.
مرتبط: برای نوع نگاه اکثريت مسلمانها نگاه کنيد به بيانيهی امان که در جولای سال ۲۰۰۵ صادر شده است و این بند را بخوانيد:
«البته ممکن است گفته شود که اين بيانيهها تنها زمانی صادر میشوند که راستکيشی دينی ديگر آن محوريت پيشين خود را ندارد و با به حاشيه رفتن آن، بعضی از ارزشهای بنيادين، مانند مصونیت اعتقاد، زندگی، ناموس و اموال مسلمانها در سياستهای امت اسلامی رو به فرسايش هستند. بن لادن در يکی از پيامهایاش گفته بود که حملات يازده سپتامبر بدون اخذ فتوا از هيچ يک از مکاتب فقهی انجام شده بود و در نتيجه مسأله اين نيست که القاعده گروهی است نامتعارف بلکه نکته در اين است که اساساً راستکيشی دینی را گردن نمیگذارد.»
اين يادداشت پرويز جاهد در زمانه (جنگ صليبی ويلدرس عليه اسلام) هم خواندنی است.
اين بخش از مصاحبهی آقای مهاجرانی با راديو زمانه هم بسيار خواندنی است:
«اگر ما از این زاویه نگاه بکنیم، فرض بکنیم که اگر صحیفه یوشع را ما در کتاب مقدس بخوانیم، صحیفه یوشع خشنترین متنی است که در یک کتاب مقدس میشود پیدا کرد. در فصلهای ششم و یازدهم صحیفه یوشع توضیح میدهد که چگونه یوشع شهرها را آتش میزد و یهوه خدای بزرگ به او میگفت که به هیچ جنبدهای رحم نکن. او حتی گاو، گوسفند، سگ و گربه و الاغ را هم میکشت، به خاطر اینکه دستور یهوه این بود که هیچ ذیحیاتی نباید زنده بماند. آیا اگر ما این را نقد بکنیم، معنایش این است که یهودیت و مسیحیت همین هستند؟ در واقع یک متنی را از کتاب مقدس ما برداریم و بدون توجه به مجموعه شرایط.»
[آزادی بيان, سياست] | کلیدواژهها: , آزادی بيان
بيان توهينآميز و بيان آزاد
امروز مقالهای در نيويورک تايمز چاپ شده است با عنوان: «بيان توهينآميز و بيان آزاد». عدهای که فکر میکنند مقاومت در برابر «هر» بيانی بدون هيچ قيد و شرطی تنها در کشورهای «مسلمان» رخ میدهد و شرط آزادی بيان، بیقيد و شرط بودن آن است، خوب است به حجم عظيم بحثهايی که در غرب، در اروپا و آمريکا در زمينهی آزادی بيان در میگيرد توجه داشته باشند. نظام فکری ليبرال شايد تا به امروز آزادی بيان را بیقيد و شرط میديده (که شواهد تاريخی گواه بر اين است که تا امروز هم چنين نبوده و هميشه نوعی «تبعيض» در آزادی بيان وجود داشته)، اما گمان میکنم امروز حساسيتهای نظامهای ليبرال-دموکرات نسبت به آزادی بيان بيشتر شده و اعتنای جدیتری نسبت به قوام گوهر و هستهی آن دارند. عدهای از فارسیزبانان شايد گمان کنند دفاع از آزادی بيان يعنی آزاد گذاشتن هر توهينی (همانکه در زبان انگليسی به آن میگويند offensive speech) اما اتفاقهايی از قبيل فيلمی که تئو ونگوگ ساخت و قتلاش، کاريکاتورهای دانمارکی و سخنرانی پاپ، همه باعث شد توجه رسانهها به زمين لغزندهی آزادی بيان بدون تبعيض جلب شود. برای ذهنهای سادهای که «تبعيض» را لزوماً به معنای منفی میگيرند مثالی بزنم تا گمان نکنند تبعيض هميشه بد است! هنگامی که بمبگذاریهای ۷ جولای در لندن رخ داد، کن ليوينگستون، شهردار لندن، بلافاصله از حملات «غير تبعيضآميز» تروريستها انتقاد کرد که فرقی بين آدم عادی و آدم نظامی قايل نشده بودند. به همين معنا، تبعيض در آزادی بيان هم وجود دارد و هم بايد وجود داشته باشد. تشخيصاش به عهدهی قانون، اخلاق مدنی و حقوق شهروندی است. تشخيص مصداقها کار چندان دشواری نيست. برای مثال نيويورک تايمز میگويد که: «با وجود اينکه مردم آزاد هستند که هولوکاست را انکار کنند يا عقايد نژادپرستانه داشته باشند، نيويورک تايمز خود را ملزم به انتشار آنها نمیداند» و اين از نظر آنها منافاتی با آزادی بيان ندارد. آزادی بيان لزوماً مترادف با آزادی انتشار نيست. چنانکه آزادی عقيده و آزادی انديشه هم لزوماً مترادف با آزادی بيانِ آن نبوده است. (اين تأکيدی که بر لزوماً میکنم برای آن کسانی است که متن را نخوانده، رأیشان را پيشاپيش دربارهی متن و نويسندهاش صادر میکنند؛ باور بفرماييد تعداد اين آدمها آن قدر زياد است که آدم باید هر بار اينها را تذکر بدهد!)
آزادی بيان در غرب هم آزادی بيان بیقيد و شرط نيست. اين البته نه بهانهای است برای نقض آزادی بيان در ايران و نه توجيهی برای بستن دهان مردم. بايد مرجعی وجود داشته باشد که مانع از نقض آزادیهای مدنی به بهانههای مختلف شود و همچنين مرجعی وجود داشته باشد که مانع از نشر تهتک و توهين به بهانهی آزادی بيان شود. آزادی بيان تيغی است دو لب. از هر سو که بيفتی، خودِ آزادی بيان قربانی شده و غرض اصلی از آزادی بيان نقض شده است. اتفاقاً اگر به فضای فکری تشيع نگاه کنيم زمينهی آزادی بيان به نحو بارزتری فراهم است. نامهی امام علی به مالک اشتر نمونهی آشکارش که البته همه میدانيم چقدر زياد به آن عمل میشود!
[آزادی بيان, از رسانهها] | کلیدواژهها: , آزادی بیان
در دفاع از آزادی بيان
به گمانام وقت آن است که در ميانهی اين غوغا بيرق آزادی بیان را بلند کنيم، مباد که به قيل و قال گروهی افراطی گوهر درخشان آزادی قربانی نزاع جنجاليان شود. اول بگويم که برای من آزادی بيان نه تنها محترم است که از نان شب هم واجبتر است. اما آزادی بيان برای چه؟ متعلق آزادی بيان و آزادی مطبوعات چیست؟
يکی از نکاتی که هميشه فراموش میشود در اين بحثهای داغ اين است: که آزادی بيان در درجهی نخست در برابر اعمال فشار حکومتی و سانسور دولتی است که مطرح میشود. آزادی بيان وقتی که پای قدرت و داغ و درفش در ميان نباشد، چندان موضوعيت ندارد و آن قدر حياتی هم نيست. بد نيست کسانی که امروزه سنگ آزادی بيان را به سينه میزنند و به بدترين وجهی از آن دفاع میکنند، پيشينهی تاريخی شکلگيری و استقرار آزادی بيان را در اروپا و آمريکا به دقت بررسی کنند تا انگيزهها و انديشههای پشت آن روشنتر شود. محض نمونه میتوان به جريان محاکمهی غيابی تامس پين در بريتانيا در قرن در دسامبر سال ۱۷۹۲ اشاره کرد که تامس ارسکين – وکيل مدافع پين – با دفاعی پرشور و جانانه حق آزادی بيان و آزادی مطبوعات را در آن به خوبی ادا کرد. نمونهی ديگر اگر میخواهيد، باز در همين انگلستان شرح ماجرای تامس مور را ببينيد تا روشن شود که آزادی زمانی به خطر میافتد که سياست و قدرت و حاکميت گريبان فرد و جامعه را میگيرد و گلوی آنها را سخت میفشارد تا قدرت خويش را به کرسی بنشاند و دهانها را بشکند (میتوانيد مقدمهی کتاب شوکران اصلاحات: مصاحبهی اکبر گنجی با عبدالله نوری را هم ببينيد).
آزادی بيان به همان اندازه از دفاع بد و هوچیگرانه آسيب میبيند که دين از دفاع بد (و مزورانه و سالوس) صدمه میبيند. کسانی که دين و آزادی بيان را مقابل هم مینهند، قاعدتاً باید به اين نکته توجه کنند که دين را تنها زمانی میتوان در تقابل با آزادی مطبوعات ديد که دين در رأس يک حکومت باشد و بلکه مترادف و معادل با يک نظام سياسی شود. آنگاه است که باورهای دينی تبديل به جزميتهای سياسی میشوند و راه آزادی را مسدود میکنند. به طريق اولی، آزادی بيان هم وقتی مستقل از سياست نباشد و تابع آراء يک حکومت باشد، چيزی میشود شبيه همان دين قدرتمداری که دستخوش هوسهای زورمداران يا مفسران فاسد و غرضورز است. در ماجرای کاريکاتورها، مغالطهای که وجود دارد و هيچ کس بر آن انگشت نمینهد اين است که دين اسلام، پيامبر اسلام، يک نظام حکومتی و سياسی مشخص ندارد که حال کسی بخواهد بر صفت و ويژگی ظالمانهی آن نظام سياسی انگشت بگذارد (حساب مدعيان دين سياسی را جدا میکنم؛ آنها خودشان، خود را نمايندهی دين و خدا و پيامبر میشمارند و گر نه پيامبر رحمت به بن لادن وکالت نداده است!). البته ساير مسلمانان هم، يکايک مسلمانان هم، در برابر دفاع از گوهر ايمان و حيثيت باور دينیشان مسئولاند و به هر شيوه که میتوانند بايد در برابر تلکه شدن و ملعبه شدن باورشان، به مقاومت برخيزند (ولو در حد يک جمله: به نام ما نکنيد!). خلاصه کنم که: به نظر من، راه مبارزه با خشونتی که به نام دين اسلام اعمال میشود، کشيدن کاريکاتورهای کذايی نيست (اگر واقعاً غرض زدودن خشونت و انسانیتر کردن کرهی زمين باشد!). گرهِ کور اين معضل با آموزش و تربيت و فقر زدايی گشوده میشود، نه با هو کردن و تحقير کردن.
آماج اصلی آزادی بيان، طبعاً بايد استبداد سياسی باشد، استبدادی که بر دهانها لگام میزند تا انديشيدهها را بر زبان نياورند (اما در اينجا کدام قدرت هدف بود؟ قدرت آن روستايی بیخبر از همه جا که آزاری به آزادی من و شما نداشت؟). و البته فرق بسيار است با آزادی بيان و مطبوعاتی که قصدش انسانیتر کردن و لطيفتر کردن جامعهی بشری و خشونتزدايی از آن باشد و به اصطلاح آزادی بيانی که رسماً و علناً و بلکه عملاً نفت بر آتش خصومت و خشونت میپاشد. چنين آزادی بيانی، نقيض صريح و آشکار آزادی بيان است. فريبی است در لباس آزادی. سرابی است به چشم تشنگان زودباور. همين سخنان در باب دين نيز صادق است. دين اگر از ديانت خويش باز بماند و برای انسانها نباشد و به نام خدا – اما به کام سياستمداران و ارباب زور و قدرت – و تنها برای تحکيم پايههای قدرت خويش اين مباد و آن باد بزند، میشود نقيض دين. ديگر اين دين، دين نيست. آزادی و دین وقتی هر دو در جای خويش بنشينند و دست به تهتک دراز نکنند، هر دو محترماند و هر دو شأن والای خويش دارند. اما از يک سو، عدهای پرچم آزادی را برای وسوسههای خويش بلند میکنند و عدهای سنگ دين را باز هم برای وسوسههای خويش به سينه میزنند. نه آن آزادی بيان، چيزی است که سالها انديشمندان اروپايی برای آن خون جگر خوردهاند و نه اين دين، دينی است که پيامبر اسلام بيست و سه سال برای آن مشقت کشيد.
مرد باشيد و چهرهی راستين خويش را بنمايید. به نام آزادی و به نام دي
[آزادی بيان, نقد و نظر] | کلیدواژهها: , آزادی بیان
چهرهی مخدوش آزادی بيان
فيلم کوتاه و زنندهی فيلمساز مقتول هلندی، تئو ونگوگ، را امروز ديدم و پرسشهای فراوانی در ذهنم نقش بست. آدمی هر چقدر طرفدار مدارا و مخالف خشونت باشد، وقتی ببيند دفاع از مدارا، آزادی و حقوق بشر تنها به صورت يکجانبه و برای تأمين منافع ارباب ثروت و قدرت اعمال میشود، حال بدی به او دست میدهد. همگی ماجرای روژه گارودی و يکی دو نفر ديگر را به خاطر دارند که به خاطر انکار هولوکاست محکوم شدند. هنوز هم در کشورهايی مانند فرانسه و آلمان نفس انکار کشتار يهوديان جرم تلقی میشود. مبنای حقوقی قضيه البته اين است که هيچ کس حق ندارد با تبعيض قومی و نژادی باعث گسترش خشونت و نفرت در جهان باشد. بر اساس قوانين همين کشورهای لاييک اهانت کردن و به تمسخر گرفتن هر کسی بر مبنای نژاد، دين، جنسيت يا رنگ پوست جرم تلقی میشود. اما هيچ وقت از خود پرسيدهايد چرا در اکثريت قريب به اتفاق موارد، اين قانون تنها دربارهی مسيحيان و يهوديان اجرا میشود؟ چه چيزی باعث میشود که اهانت به عقايد و تاريخ مسلمين امر بیاهميتی باشد و به سادگی همه از کنار آن عبور کنند؟ اهل تحقيق میدانند که در متن تورات سخنانی که دربارهی زنان آمده است و احکام دين يهود دربارهی زنان به مراتب گزندهتر از چيزی است که در قرآن آمده است. اگر هم فرض را بر اين بگيريم که احکام اجتماعی آمده در قرآن جاويد باشند و در همهی زمانها و مکانها بدون هيچ اجتهاد و نسخی لازمالإجرا باشند (که به اعتقاد من چنين نيست)، احکام دين يهود بسيار سنگينتر و اجرا نشدنیتر هستند اما يهوديان با همين سنت خود زندگی میکنند و آب هم از آب تکان نمیخورد. به نظر شما اگر فيلمسازی آيات انجيل يا تورات را بر بدن زن برهنهای در حال ادای فرايض دينی مسيحی يا يهودی نقش میکرد و سپس از طريق آن فيلم تحت پوشش دفاع از حقوق بشر و آزادی بيان، عقايد دينی مسيحيان يا يهوديان را به سخره میگرفت، واکنش دستگاههای قضايی غربيان چه بود؟ مقصودم واکنش واتيکان نيست. مرادم دقيقاً واکنش همين دستگاههای قضايی لاييک است. به اعتقاد من، بخش بزرگی از تقصير قتل ونگوگ به عهدهی خود دستگاه قضايی هلند است که پيشتر از اين او را از تعرض به حوزههای حساس مناسبات اجتماعی و قومی آدميان بر حذر نداشته بودند. خطا تنها از جانب مسلمانی متعصب و نادان نيست که از سر عصبيت قوانين مدنی يک کشور اروپايی را زير پا میگذارد و حتی فرصت صدور فتوايی را هم به مراجع مسلمين نمیدهد. مقصودم اين نيست که بايد برای اين فرد فتوايی صادر میشد. حداقل کاری که میشد کرد اين بود که در همان دادگاههايی که انکار هولوکاست را جرم عليه بشريت میدانند عليه اين فيلمساز کينهجو و بیپروا اعلام جرم میکردند، هر چند وضع جهان را چنان که من میبينم، اميدی به رسيدگی جدی به اين ماجرا نبود مگر اينکه غربيان به جد حضور و وجود مسلمين را در جهان مهم بدانند. گرفتاری اهل انديشه و انصاف اين است که از سويی گروهی افراطی و نادان به محض اينکه هر طعانهای لگدی به اسلام و عقايد مسلمين میزند، حکم قتل صادر میکنند و مثقال ذرهای اعتنا به قوانين جاری کشورها ندارند و از سوی ديگر دولتمردانی که دم از حقوق بشر و آزادی بيان میزنند، به راحتی مجال تعرض و اهانت به مسلمين را فراهم میکنند. آيا اين عدم حساسيت غربيان به حقوق مسلمانان، نه به عنوان مسلمان، بلکه به عنوان انسان، ناخواسته راه را بر رشد حرکات افراطی به نام دين هموار نمیکند؟ اگر قانونی هست، طبعاً بايد برای همهی آدميان فارغ از نژاد و دين و جنسيت قابل اجرا باشد که ظاهراً نيست و در این ميان آنچه البته به جايی نرسد فرياد است. داستان حقوق بشر و آزادی بيان هم نه تنها در غرب که حتی در کشور ما و نزد برخی به ظاهر جويندگان آزادی و عدالت هم سرپوشی شده است برای بيان نابخردانهترين سخنان و غيرمدنیترين رفتارها. حقوق بشر و آزادی بيان را هم مدافعان مدعی و هم مخالفان پرخاشگر پيشتر ذبح کردهاند. صلح، عدالت و آزادی با تبعيض پايدار نخواهند ماند. روزگار غريبی است که در کشورهای جهان سوم، با اندکی سخن گفتن از آزادی و خردورزی سرکوب میشوی و در غرب که مهد آزادی بيان و حقوق بشر است با شيوهای ديگر وجودت را به سخره میگيرند. آدم میماند که در اين بلوای عظما بايد طرف کدام را بگيرد. به هر سو که میروی، رذيلتی مشمئز کننده در حاشيه و متن سخنان و اعمال هر دو اردو هست. مهجورترين و مظلومترين چيزی که در جهان غرب يافتم انديشمندی، خردورزی، آزادی و عدالت بیغرض است. آزادی و عدالت و حقوق بشر خوب است مادامی که مسلمان نباشی. اما اين جسارت را دارم که بگويم مسلمانام و آزادی بيان و حقوق بشر را ارج مینهم اما نه به کسی اهانت و تعرض میکنم، از هر کيش و مذهبی که باشد و نه اجازه میدهم کسی عقايد و اصول فکری و دينی مرا به سخره بگيرد. شما خود تصور کنيد چه کار دشواری است. راه آسان و بیدردسر برای زيستن در غرب و بیدردانه مدعی فرهنگ بودن اين است که دست از اسلام بشويی و هر روز به هر بهانهای طعنهای به اسلام بزنی و خود را از زحمت تبعيض برهانی. اين راه آسانی است که شمار زيادی از روشنفکران خارجنشين ما برگزيدهاند. راه دشوار دردمند بودن و دغدغه داشتن برای انسانيتی است که مدعيان آزادی و حقوق بشر و همچنين مدعيان د
ينداری و متوليان حکومتی حقيقت هر روز به بهانههای سياسی قربانیاش میکنند. خداوند خرد و عدالت روزی کناد و همگی را از شقاوت برهاناد.
مطالب مرتبط: ضد مقدس، تلويزيون و ترور (سيبستان)؛ آزادی بيان: افسانهای مخدوش (ملکوت غربی)؛ چيزی به اسم آزادی بيان وجود ندارد (استانلی فيش، مصاحبه با Australian Humanities Review). سخنرانی حضرتوالا آقاخان در همايش سالانهی سفيران آلمان در برلين.
[آزادی بيان, نقد و نظر] | کلیدواژهها: , آزادی بيان