عصر مقدسات جدید یا ابزاری سیاسی برای سرکوب
قصهی کاریکاتور پیامبر اسلام و این بازی تازهای که به اسم آزادی بیان راه انداختهاند، دوباره بحثهای کهنه را زنده میکند. بحث کردن با آدمی که مذهبی نیست – سهل است حتی ضد مذهب است – در این زمینه بیهوده است. چرا باید کسی که ضدیت با یک مذهب دارد، بخواهد استدلال خندهآور «آزادی بیان» را رد کند؟ میمانند آنها که به خاطر اصولی انسانی و فرامذهبی و نفس احترام به عقاید انسانها، بخواهند این سیاست دوگانهای را که غرب با مسلمانان در پی گرفته است، نقد کنند.
دیدهاید طرفداران این کاریکاتور کشیدنها چقدر از آزادی بیان مایه میگذارند و قداستی بیش از حد به آن میدهند؟ گمان نمیکنم یک مسلمان مؤمن معمولی آن قدر که اینها مدافع آزادی بیان شدهاند، سنگ خدا را به سینه بزند! این «آزادی بیان» یا «حقوق بشر» برای عدهای در زمرهی مقدسات هستند، مقدساتی برای کوبیدن استبدادهایی که به باور آنها از دین و مشخصاً از دین اسلام بیرون میآید. این گروه البته کسانی هستند که در این میانه کارشان هورا کشیدن و کف زدن برای تمسخر کنندگان است. طرف تمسخر کننده عمدتاً هدفی روشن دارد. آزادی بیان بیقید و شرط و بی حد و حصر، زودا که دامن آزادی من و شما و حتی همین تشویق کنندگان تمسخر را بگیرد. آزادی اگر بیقید باشد، برای «هر» کسی رواست و حد و حصری ندارد.
بحث اصلاً بر سر این نیست که کسی آیا حق دارد مقدسات دینی را به طنز بگیرد یا نه؟ همیشه شرایط و بسترهای اجتماعی این موضوعات را رنگ میزنند. بگذارید کمی عقبتر برویم. حافظ در زبان و بیان خود و در زمانهی خود زبان نقاد و تندی داشت که علما را به سخره میگرفت و از آفتها و عفونتهای دینداری زمانهی خود به شدت انتقاد میکرد. اما، حافظ آیا به سراغ پیامبران میرفت و با این زبان سخن میگفت؟ عقبتر برگردیم زکریای رازی را میبینیم که نفس دعوت پیامبران را عبث میشمرد و البته مخالفت او صبغهی استدلالی و عقلی داشت نه تمسخر و شانتاژ رسانهای. اتفاق حاضر، یک پیام روشن دارد. به دلایلی یک مافیای رسانهای دارد تلاش میکند انگشت در چشم مسلمین کند و قصد و غرضاش هم روشن است: تحریک کردن یک آدم دیوانه که کار را به خشونت و قتل بکشاند. نتیجه چه میشود؟ قربانی اصلی آدم متعصبی است که خویشتنداریاش را از کف میدهد و طرف مقابل را تبدیل به قهرمان آزادی و شهید بیان میکند. خیلی تیزبینی میخواهد کسی فریب این بازی سیاسی را نخورد. اگر مسلمانها عزت و احترام میخواهند و دوست ندارند کسی به محبوبشان اهانت کند، باید تدبیری اساسی برای آن داشته باشند. بگذارید یک سئوال بپرسم: اگر روزی کسی در خیابان هر چه میخواهد به همسر شما بگوید، آیا شما به بهانهی آزادی بیان سکوت میکنید؟ اگر کسی مشتی یاوه و دروغ را در روزنامهای به شما نسبت دهد یا با آبروی شما بازی کند، سکوت میکنید؟ پیامبر اسلام یک شخصیت زنده که در میان ما در روزگار معاصر زندگی کند نیست. پس غرض کاریکاتورکشان، آشوبسازی و برآشفته ساختن پیروان اوست. با نقد کردن شخصیت پیامبر اسلام (که اینجا معنایاش جز تمسخر چیزی نیست) واقعیتهای تاریخی باور مسلمین (باورهای کلامیشان) هیچ تغییری نمیکند. پس واقعاً غرض در اینجا چیست؟
به باور من تنها کاری که میشود کرد این است که به قوانین هر کشوری مراجعه کنیم و بپرسیم آیا در شرایط مشابه، اگر چنین اتفاقی برای یک نفر غیر مسلمان بیفتد، موضع قانون چیست و بعد همان را از قانون توقع داشته باشیم. بیش از این در حد منطقهای کاری نمیشود کرد. اما بت ساختن از آزادی بیان و چماق کردن آن بر سر آدمی که نه آزاری به کسی دارد و نه خشونتی به کسی میورزد و با صلح و آرامش با اطرافیاناش زندگی میکند و هیچ کجای رفتارش اقتضای سیاسی یا امنیتی رفتار کردن ندارد، تنها از یک ذهن بیمار و کینهجو تراوش میکند که تا دلتان بخواهد در همین فضای فارسی زبان ما زیاد است. بیایید مسأله را دینی نبینیم. هر چیزی را که به هر نحوی بر هویت یک آدم انگشت میگذارد، در نظر بگیرید. حتی همان آدمی که کاریکاتور پیامبر اسلام را میکشد هم نقطهی حساسی دارد و هویتی. همان هویت را اگر نشانه بگیریم واکنش آنها چیست؟ ما هم حق داریم حداقل همان واکنش را داشته باشیم:
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس
تا کس نکند رنجه به در کوفتنات مشت
تنها چیزی که من میتوانم فهمم این است که یک گروه رسانهای – شاید با پشتیبانیهای سیاسی – مشغول موجسواری است و دارد از آب گلآلودهی سیاست جهانی که دست بر قضا ایران هم – به منزلهی یک کشور مسلمان با کلی ادعای دهن پر کن – یک طرف ماجراست، ماهی میگیرد. امیدوارم عقلا ملعبهی این بازی سیاه نشوند. نه چهرهی پیامبر، که چهرهی هر انسان بزرگ و ارجمند دیگری را، نمیتوان و نباید مخدوش کرد. این را من آزادی بیان نمیبینم: این عدول کردن از اصول اولیهی انسانی به بهانهی آزادی است. این قربانی کردن حقوق بعضی از انسانها در پای اختیارات بعضی انسانهای دیگر است. تنها احساسی که من دارم این است که آزادی بیان و حقوق بشر برای بعضیها حقتر است تا برای بعضی دیگر. اگر آزادی بیان است و حقوق بشر باید برای همهی انسانها فارغ از رنگ، نژاد، جنس و دین به طور یکسان وجود داشته باشد. آزادی و حقوق مسلمان از آزادی و حقوق غیر مسلمان، از حیث انسانی، بیشتر نیست. چرا
باید بر عکس آن درست باشد؟
پ. ن. این مطلب بیبیسی فارسی را ببینید و عنوان و جملات داخلیاش را مقایسه کنید با مطلب مشابهاش در بیبیسی انگلیسی. در متن فارسی آمده است: «آیا طنز در مورد اعتقادات مذهبی جرم است؟ مرز توهین به مذاهب کجاست و آیا می توان آن را توجیه کرد؟ آیا وضع چنین قوانینی نقض آزادی بیان است؟». تو را به خدا جملهبندی را میبینید؟ نویسندهی این جملات تلویحاً «توهین به مذاهب» را در تعریف خود از «آزادی بیان» درج کرده است! در حالی که عنوان متن انگیسی بسیار سنجیدهتر و حسابشدهتر است: «آیا کاریکاتورهای ضد اسلامی باید منتشر میشدند؟». در متن فارسی آشکارا نگاهی منفی همراه با «طنز» و کنایه هست. یعنی چه «مرز توهین به مذاهب»؟! معنیاش این است که میشود، حق داریم، به مذاهب توهین کنیم، اما این توهین حد و مرز دارد و از آن حد نمیشود فراتر رفت؟! یعنی نویسنده جواز توهین را قبلاً صادر کرده است؟ فرق است بین اینکه بگویید «طنز دربارهی مذهب» و «توهین به مذهب»! شاید نامهای چیزی به رییس این آقایان نوشتم که قدری توجیهشان کند و فارسی نوشتن یادشان بدهد!
پ.پ. ن. لطفاً قبل از داوریهای شتابزده، همهی مطالب زیر را بخوانید و همان اول پای بغض کینهی شخصی با دین یا نظامهای سیاسی که به نام دین حکومت میکنند را وسط نکشید. مطمئن باشید که پیشتر از این از طیف مقابل به اصطلاح مسلمان هم انتقاد کردهام!
مطالب مرتبط:
راههای نرفتهی روشنفکران و اصلاحگران دینی (سیبستان)
یک نشانه (مکتوب؛ مهاجرانی)
جوهر آیینه (مکتوب؛ مهاجرانی)
کاریکاتور و حد و مرزهای آن (نیکآهنگ کوثر)
کاریکاتور و حد و مرزهای آن – ۲ (نیکآهنگ کوثر)
آسیبشناسی شیوهی اعتراض مسلمانان (سیبستان)
دربارهی تقدس آزادی (نیکآهنگ کوثر)
دربارهی کاریکاتورها و اهانتآمیز بودنشان (نیکآهنگ کوثر)
[سياست] | کلیدواژهها:
مونیخ، اسراییل و دموکراسی!
میخواستم از واقعهی مبهوت کنندهی دیشب بنویسم و اینکه چطور میشود در یک کشور مدرن و متمدن، امنیت و آسایش آدمی به همین سادگی بازیچهی هوسهای چند نوجوان افسار گسیخته شود. عجالتاً تا نتیجهی تحقیقات پلیس روشن شود و حاصل کار را ببینم، این را رها میکنم و باز میگردم به موضوعی که چند شب پیش میخواستم دربارهاش بنویسم.
رویدادهای اخیر فلسطین، پیروزی حماس در انتخابات و اتفاقاتی که در اسراییل رخ داده است – از جمله اغمای شارون و جنازهی متحرک او – همه و همه دنیایی پرسش ایجاد میکند. دو روز پیش فیلم تازهی اسپیلبرگ – مونیخ – در لندن اکران شد (این نقد جانانه را هم در اپندموکراسی ببینید) و شب قبلاش تلویزیون مستندی پخش کرد دربارهی جریانات المپیک مونیخ و کشته شدن ورزشکاران اسراییلی. این مستند با تکیه بر شواهدی دقیق و مصاحبههایی که با بازماندگان ورزشکاران مقتول اسراییلی، رؤسای سابق موساد و مأموران امنیتی درگیر در انتقامجوییهای بعدی موساد انجام شده، تهیه شده بود. جالبتر اینکه مصاحبهای با ایهود باراک نخست وزیر سابق اسراییل داشت که به عنوان کماندو در یکی از عملیاتهای تروریستی موساد در بیروت شرکت کرده بود. موساد، به دستور مستقیم نخست وزیر وقت اسراییل گلدمایر، برنامهی دقیقی را برای کینخواهی و قتل فعالان جنبش فلسطینی به بهانهی قتل ورزشکاران در مونیخ تدارک میبیند. نکتهی جالب این مستند این بود که کسی که رسماً نخست وزیر یک کشور بوده است، میآید و با افتخار داستانی را تعریف میکند که در عرف بینالمللی تروریسم شناخته میشود و طرفه آن است که دامنآلودهی خونخواری مثل دولت اسراییل، دیگران را – هر کسی میخواهد باشد – متهم به تروریسم میکند (این مقاله ویکیپیدیا را دربارهی باراک ببینید که در بخش خدمات نظامی او به شرکت او در عملیات بیروت در لباس یک زن اشاره دارد). توصیف دقیق این عملیات را در اینجا بخوانید: عملیات خشم خدا.
به هیچ رو بحث بر سر رسمیت – یا عدم رسمیت – دولت اسراییل یا خود یهودیها ندارم. عرف بینالمللی دربارهی جایگاه سیاسی یک دولت و مرزبندیهای سیاسی آن، هر چه باشد، بر اساس قوانین بینالمللی و منشور سازمان ملل بحثی دیگر است. اما بحث اصلی بر سر سیاست دوگانهی رفتار آمریکا با اسراییل و فلسطین و ایران است. آمریکا تا جایی که پای منافعاش در میان باشد، از حامی و متحدش، یعنی اسراییل رسماً حمایت میکند. یعنی که «هر چه آن خسرو کند، شیرین کند» اگر همان کار را ایران یا عرفات انجام دهد، تروریسمی است که باید در اسرع وقت سرکوب شود. اینها که میگویم مطلقاً توجیه رفتار خشونت آمیز هیچ گروه مقابل اسراییل نیست، ولی تا زمانی که حمایت یکجانبه از خشونتطلبی اسراییل شود، بازی بر همین منوال میچرخد و خشونت ادامه پیدا میکند. قتل و خشونت کار هر گروهی باشد، چه اسلامی، چه مسیحی و چه یهودی مذموم و محکوم است. قتل کار فرد است. پشتوانه ایدئولوژیک به آن دادن فقط توجیه رفتاری غیر انسانی است. اما در ناصیهی اسراییل نشانی از رفتاری انسانی نیست. انسانهایی که شهروندان اسراییل هستند، چه بسا چنان نباشند، اما نبض این خشونتها در دست دولتی است که رسماً پشتیبان تروریسمی است، که البته هیچ کس علناً زبان به انتقاد از آن نمیگشاید.
فکر میکنم به جای طرح مسایل جنجالی و دردسر آفرین مثل بحث هولوکاست که هیچ نفعی برای ما ندارد، میتوان به صراحت به موضوعاتی اشاره کرد و بر آنها انگشت نهاد که دامن اسراییل در آنها آلوده است و خود نیز به آن اعتراف صریح داد. چرا باید بحثی را به میان کشید که بیهوده مشروعیتی را به دولتی مستبد بدهیم؟
اما، اما، اما قصهی دموکراسی! فقط چند مثال را در اشاره به قابلیتها و امکانهای دموکراسی سر بسته مینویسم: هیتلر در یک فرایند دموکراتیک رهبر آلمان شد؛ خاتمی در یک پروسهی دموکراتیک رییس جمهور ایران شد؛ احمدی نژاد هم از ابزارهای دموکراتیک (یعنی رأیگیری) برای به قدرت رسیدن استفاده کرد؛ حماس نیز با ابزارهای دموکراتیک رهبری فلسطین را به دست گرفت؛ اسراییل نیز همین شیوه را دارد و آمریکا نیز. پس گیر کار در دموکراسی کجاست؟ دموکراسی چه چیزهای دیگری را لازم دارد تا این اژدها را به خورشید عراق نکشاند؟ با همین شواهد، به روشنی میتوان دید که دموکراسی به تنهایی برای سعادت یک ملت و سلامت یک دولت کفایت نمیکند. علاوه بر دموکراسی چیزهای دیگری هم لازم است. کاش کسانی که هر روز بر طبل دموکراسی و مدرنیته میکوبند و از ناتوانیها و سترونیهای سنت میگویند، توضیح بدهند که واقعاً فضیلت دموکراسی و مدرنیته بر سنت چیست و چگونه میتوان از تبدیل آن به نقیضاش جلوگیری کرد.
[دربارهی اسراييل, سياست] | کلیدواژهها: , اسراييل, دموکراسی, غزه, فلسطين
مصادره به مطلوب سیاسی
صد بار توبه میکنم که از چیزی که به سیاست مربوط است ننویسم ولی نمیشود. بعضی وقتها آدم چیزهایی را میخواند که احساس میکند دارند مستقیماً به شعورش اهانت میکنند. خاتمی آخرین اصطلاح دوران ریاست جمهوریاش را با صداقت تمام وضع کرد و با سادگی هر چه تمامتر دو دوستی تقدیم رقبایاش کرد! دقت کردهاید که هر وقت خاتمی چیزی گفت که نشانی از مردمسالاری و اندک گرایشی به حقوق انسانی مردم و ملت داشته است، طیف مقابل و رقبای او همان اصطلاحات و تعابیر را گرفته، وارونه کرده و در برابر خاتمی علماش کردهاند. خاتمی از قانونگرایی حرف زده بود و راست گفته بود. با این تفاوت که بعضیها خیلی وقتها یادشان میرود در کشور ما قانون مترادف است با حاکمیت قدرت و زور، نه حاکمیت مساوی و برابر قانون برای همه، از فقیر گرفته تا غنی و سیاسی و غیر سیاسی! بگذریم، هنوز دو سه هفته نشده است که خاتمی از «بد اخلاقیهای انتخاباتی» (بخوانید تقلبهای سازمانیافته) حرف زده است. ایشان در لفافه و با هزار ترس و لرز، آن هم نه با زبان و بیان هاشمی و کروبی، اعلام کرده است که در این انتخابات تقلب شده است! اندکی که فشار بیشتری رویاش بیاید حتماً فردا صریحتر خواهد گفت که بله تخلفات همه به زیان و علیه آقای احمدینژاد بوده است! من اصلاً کاری ندارم که احمدینژاد رییس جمهوری منتخب هست یا نه. اصلاً مهم نیست که با تقلب رییس جمهور شده است یا نه. مهم این است که این رییس جمهور سابق بینوا ته دلاش این بوده است که عدهای مداخلهی سازمان یافته در انتخابات کردهاند که معلوم است چه عدهای و به نفع چه کسی این کار را کرده بودند. آن وقت از سخنگوی قوهی قضاییه میپرسند که با «بد اخلاقیهای انتخاباتی قرار است چه کار کنید؟» حضرت آقا پاسخ میدهند که پدر کسانی را که با اساماس موبایل، آقای احمدینژاد را تخریب کردهاند در میآوریم! آخر امر هم دو کلام از مادر عروس بشنوید که فرمودند: «پدیده بداخلاقی در عرصه روابط بینالمللی محصول بدگمانی و سوء برداشت است»! تو را به خدا معنای این جمله – این تعبیر «بد اخلاقی» – چیست؟ آقای خاتمی بهتر نیست این روزهای آخر سکوت کنی و حرف نزنی اصلاً؟! هر روز این رییس جمهور محبوب سابق ما، که شدیداً هم دوستاش دارم، دستهگل تازهای به آب میدهد. پدر جان! تمام شد آن هشت سال! بروید استراحت کنید دیگر! بگذارید اینها مملکت را بچرخانند. ولشان کنید! بس کنید دیگر. همینجور دارید سرود یاد مستان میدهید.
هر بار که دو خط از سیاست مینویسم هزار بار گریبان خودم را میگیرم که آخر یعنی چه؟ ولی مگر میگذارند دو روز آدم آب خوش از گلویاش پایین برود. علیالظاهر باید عادت کنیم به این سوتیهای عظمای سیاستمدارانمان و سرمان را به کار دیگری گرم کنیم. نه، نمیشود که نمیشود. درست بشو نیستند که نیستند! آقا، مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان!
پ.ن. این مطلب سیبستان را هم بخوانید: «مبارزه با فقر و فساد و تبعیض»، ولی فکر نکنید احمدینژاد با این حرفها تحریک به خیر میشود، هر چند ما واقعاً امیدواریم بشود و فقیر و ستمدیده در کشور ما فقط جناح سیاسی خاصی نباشد و مردم بینوا باشند!
[سياست] | کلیدواژهها:
تیر در تاریکی: نشانهی سرگشتگی مطلق مردم
بعضیها که قصد رأی دادن دارند، وقتی هاشمی و احمدینژاد را مقایسه میکنند، میگویند هاشمی حساباش را پس داده است و معلوم است چه جور آدمی است. اما احمدینژاد را هنوز امتحان نکردهایم. بگذارید به او رأی بدهیم ببینیم چه میشود! آدم از این نوع استدلالها حیرت میکند. اولاً که چند چیز را باید حسابشان را از هم جدا کرد. عرصهی سیاست، عرصهی اخلاق نیست (این معنیاش این نیست که در سیاست باید اخلاق را قربانی کرد). رابطهی اخلاقی و دینی یک فرد (هر چند کاندید ریاست جمهوری شود) فقط به خودش و خدای خودش مربوط است (نباید اینها را به هیچ نحوی به رخ مردم بکشد یا از آنها استفادهی تبلیغاتی بکند). ثانیاً، آدمها را باید بر اساس فکر و تئوریهایی که ارایه میدهند، سنجید و نقد کرد. آدم بیبرنامهای که فقط شعار میدهد و دل میرباید، خطرش به مراتب بیشتر از آدم سیاستبازی است که برنامه میدهد ولو سابقهای تاریک داشته باشد. برنامه ملموس را میتوان نقد کرد، ولی نقد شعار را باید فقط به آینده و هنگام عمل حواله داد. مردم میخواهند تیری به تاریکی بیندازند که شاید احتمالاً بهتر از بقیه از آب در آمد. کشورداری کار احتمالات و ظن و گمان نیست. سیاست محاسبهی سود و زیان و تدبیر درست عقلی است. هاشمی حسابهای گذشتهاش را پس داده است، همانجور که احمدینژاد. از این حیث این دو هیچ فرقی با هم ندارند. حسابهای آینده را هم هنوز هیچ کدامشان پس ندادهاند ولی تا همین امروز هر دو افکار و رفتارشان را برای مردم، تا این لحظه، رو کردهاند. ادبیات و نحوهی صحبت کردن هر دو کاملاً مشخص است. حالا چرا مردم، حتی تحصیلکردهگانی که میخواهند رأی بدهند، دوست دارند رأی عاطفی بدهند؟ دلیلاش غیر از این است که مردم پاک گیج شدهاند؟
وضع مردم ایران، وضع همان گربهی در انبانی است که مولوی توصیف کرده است. سیاستمداران داخلی و خارجی، کسانی که رأی میدهند و کسانی که رأی نمیدهند، کسانی که تحلیل میدهند و کسانی که تحریم میکنند، همگی دست به دست هم دادهاند و مردم را مثل گربه کردهاند توی کیسه گونی و بالای سرشان هزار بار چرخاندهاند. حالا این گربه را بیرون آوردهاند و میگویند راست راست راه برو!
یک نکتهی دیگر را بگویم و اگر خدا بخواهد درِ سیاستخانهی این وبلاگ را گل بگیرم و کار آدمیزادی بکنم (من واقعاً فکر میکنم سیاستبازی کار شیاطین و جن و پری است!). همه دارند از فساد اقتصادی یا سیاسی هاشمی حرف میزنند. قبول، فرض کنیم که هاشمی فاسد است. ولی یادتان نرود که فساد در عمل، از فساد در نظر شروع میشود. این آرایی که احمدینژاد دارد نشان از فساد غریبی در فکر و نظر دارد. آقای احمدینژاد مثل اصحاب کهف سالهای سال است خواباش برده است و ایران و دنیا را جور دیگری میبیند که با واقعیت هزاران فرسنگ فاصله دارد. شاید احمدینژاد روزی از این خواب چندین ساله بیدار شد ولی ممکن است آن روز برای ماها خیلی دیر باشد.
[سياست] | کلیدواژهها:
حیرت مکرر از آگاه و ناخودآگاه ایرانیان
خوب. تکلیف دور اول انتخابات روشن شد و آقای معین تشریف بردند مرخصی. حالا دیگر نه تنها وقت نقد اصلاحطلبان است (هم خودشان و هم دیگران باید این کار را بکنند) که از همه مهمتر وقت نقد و درک مردم است، درک همدلانهی مردمی که با رأیی پراکنده و از هم گسیخته، تکلیف چهار سال آیندهی خودشان را دارند ترسیم میکنند. چنان که یکبار دیگر هم گفته بودم، این مشارکت مدنی مردم، تبدیل به آینهای شده است برای دیدن خودشان. نه جای ملامت دارد و نه جای تحسین. این نتیجه، آینهی تمام عیاری است از کلیت جامعهی ایرانی که بخش قابل توجهاش نه روشنفکر و نویسنده تحریمگراست و نه دانشجو و وبلاگنویسی حامی اصلاحات؛ بخش عمدهی این رأی دهندگان نه حامیان گنجیاند و نه طرفداران ناصر زرافشان. وقت آن نشده است بفهمیم که خیلی از این مطالبات آزادیخواهانه گاهی اوقات نماد توهماتی است که برخی فکر میکنند دغدغهی اکثریت مردم ایران است؟ آری این مطالبات، دغدغهی خواستاران اصلاحات و آزادی است. اما چند نفر این اصلاحات را میخواهند؟ با خودتان و با ملت ایران رو راست باشید! به هر حال این ترکیب حاکمیت و این ترکیب جمعیتی و فکری مناسبتی تام و تمام با هم دارند و باید تمام ماجراهای چهار سال آینده را، گوارا یا ناگوار بر خود هموار کنند و بگویند خودمان خواسته بودیم! درست است که سه میلیون به معین رأی دادند و سه میلیون هم خانهنشین شدند، اما سهم آن سه میلیون تحریمگر از سرنوشت آیندهی ایران به گمان من سهم همان تلخیها و دشواریهاست. البته سهم آن عدهی دیگر، سهمی است از آرامش، امنیت و معیشتی است که میخواهند، حالا هر کسی میخواهد این را برایشان بیاورد. لطفاً دیگر غر نزنید! ملت ایران خودشان را به نام و به کام هر کسی که دوست دارید فکر کنید، نشان دادند.
مطالب مرتبط:
شیر یا خط (ساغر)
خانمها، آقایان، لطفاً مردم ایران را تحقیر نکنید (خوابگرد)
شکست حزب لیبرال-دموکرات وبلاگستان (سیبستان)
[سياست] | کلیدواژهها:
رأی مسئولانه و آگاهانه: ویژگی و چالش انتخابات ۸۴
اگر حوصلهی بحث طولانی ندارید، خودتان را خسته نکنید، هر چند خلاصهی تمام حرفهایام اینجاست!
گمان میکنم دیگر بحثهای انتخاباتی و دلایل و مدعیات طرفهای درگیر در انتخابات (و طرفهای خود-درگیر در انتخابات!) دیگر به حد اشباع رسیده و حجت عقلانی بر صاحبان خرد تمام شده است. نکتهی بسیار ظریفی که باید از همین حالا به آن توجه جدی شود، آگاهی و مسئولیت در رأی دادن است، چه برای کسی که داخل ایران است و چه برای کسی که خارج از ایران است. مسئولیت هم در برابر خویشتن باید باشد و هم در برابر وطن و آیندهی آن.
[سياست] | کلیدواژهها:
معین، آشوری، سیمین بهبهانی و ماجرای یک شعر
دقایقی پیش داریوش آشوری تلفن زد و خواست که لوگوهای سایتهای حامی معین در انتخابات را به وبلاگاش بیفزایم. خیلی خیلی خوشحالم که میبینم زبانشناسی که در این سالها مرتب از مدرنیته و مسایل مبتلا به جامعهی ما نوشته است و هر روز دغدغهی این مسایل را دارد، دست رو دست نمیگذارد و از شور و حال جوانان به وجد میآید و رسماً همراهیاش را با ملت و جوانان این دیار اعلام میکند و در عین حال خود را به هیچ گروه سیاسی گره نمیزند.
[سياست] | کلیدواژهها:
آیا معین به سرنوشت خاتمی دچار میشود؟
پیشبینی قطعی کردن در عرصهی سیاست، آنهم در کشور آشوبزده و عجیب و غریبی مثل ایران کاری است که نتیجهی خوبی ندارد. مسألهی اساسی این است که فرض کنیم به معین رأی دادیم و معین رییس جمهور شد. آن وقت چه میشود؟ علیالظاهر، با توجه به تمامی موانع و مشکلات قانونی و حضور مزاحمتآفرین گروههای به اصطلاح فشار، کار رییس جمهوری منتخب بسیار بسیار دشوار خواهد بود، علیالخصوص که تجربههای تلخ دورهی خاتمی را هم داریم.
[سياست] | کلیدواژهها:
تهیدستی اعتزالی
این روزها که بحث انتخابات داغ است، گویا تنها کسی که این وسط تبدیل به سیبل مخالفان و موافقان نظام جمهوری اسلامی شده است، معین بیچاره است. چیزی که میخواهم بنویسم دفاع از معین نیست؛ دفاع از خودم و موضع خودم و ارزشی است که برای رأی و اندیشهی خودم برای ساختن امروز و فردای ایران قایلم.
[سياست] | کلیدواژهها:
چند نکته برای دکتر معین
خوب. بالاخره معین آمد. در این چند بیانیهای که معین اخیراً صادر کرده است، به نظر من چند نکته هست که اگر به آنها توجه کند، احتمالاً، بیشتر مورد عنایت نسل جوان واقع میشود. معین در بیانیههایاش در عین اینکه تلاش میکند به خوبی صدر و ذیل مطلباش را جمع و جور کند و انسجام منطقی نوشتهاش را حفظ کند، شاید ناخواسته کاری را میکند که نباید بکند. بیانیههای معین بسیار طولانی و پیچیده میشوند. ایرانیها و مخصوصاً جوانان سخنرانیهای دراز و فیلسوفوار خاتمی را زیاد شنیده و دیدهاند. الآن وقت آن نیست که همان راه طولانی و ملالآور را برود. معین سخنور فصیح و بلیغی نیست. نمیتوان انتظار داشت آن سخنان مسجع و آهنگین و خطابی دکتر سروش را در سخنان معین پیدا کنیم. معین هم باید مراقب باشد که خوانندگان بیانیههایاش حوصله داشته باشند تمامی بندهای آن را به دقت بخوانند و چیزی از قلم نیفتد.
صراحت و شفافیت معین در بیانیهی ورود به انتخاباتاش ستودنی است، اما معین باید کسی را پیدا کند که ادیب خوبی باشد و بتواند سخنرانیها و بیانیههایاش را ویرایش کند و آنها را هر چه صیقلخوردهتر در برابر مخاطباناش بگذارد – البته اگر هم چنین ویراستار یا نویسندهای دارد، بد نیست یواش یواش به فکر عوض کردناش بیفتد! یک نکتهی دیگر هم اینکه بسیار عجیب است که هنوز بعد از اینکه چندین ساعت از انتشار این بیانیه در رسانههای خبری گذشته است، خبری از آن در وبلاگ او نیست! این الپر چه کار دارد میکند که زیر گوش معین نمیخواند کمی فعالتر باشد در وبلاگاش؟! مثل اینکه معین وبلاگنویسی را شوخی گرفته است. معین باید به فاصلهی اندکی بعد از انتشار بیانیهاش در رسانهها و مطبوعات آن را حتماً در وبلاگاش هم میآورد.
[سياست] | کلیدواژهها: