احمدینژاد: مردی لافی با لب و سبلتی چرب!
پوست دنبه یافت شخصی مستهان / هر صباحی چرب کردی سبلتان
در میان منعمان رفتی که من / لوت چربی خوردهام در انجمن
دست بر سبلت نهادی در نوید / رمز یعنی سوی سبلت بنگرید
کین گواه صدق گفتار منست / وین نشان چرب و شیرین خوردنست
اشکمش گفتی جواب بیطنین / که اباد الله کید الکاذبین
لاف تو ما را بر آتش بر نهاد / کان سبال چرب تو بر کنده باد
گر نبودی لاف زشتت ای گدا / یک کریمی رحم افکندی به ما
ور نمودی عیب و کژ کم باختی / یک طبیبی داروی او ساختی
گفت حق که کژ مجنبان گوش و دم / ینفعن الصادقین صدقهم
گفت اندر کژ مخسپ ای محتلم / آنچ داری وا نما و فاستقم
ور نگویی عیب خود، باری خُمش! / از نمایش وز دغل خود را مکُش!
گر تو نقدی یافتی مگشا دهان / هست در ره سنگهای امتحان
سنگهای امتحان را نیز پیش / امتحانها هست در احوال خویش
گفت یزدان از ولادت تا بحین / یفتنون کل عام مرتین
امتحان در امتحانست ای پدر / هین به کمتر امتحان خود را مخر
(دفتر سوم مثنوی؛ ابیات ۷۳۲ تا ۷۴۶)
کی باشد که گربهای بياید و دنبهای که احمدینژاد با آن لب و سبلتاش را چرب میکند، برباید!
[انتخابات ۸۸] | کلیدواژهها:
خارِ خشونت است که در خاکِ ما دميد…
کشور ما سابقهای طولانی در پروراندن خشونت در سیاست داشته است. این خشونت هم در زبان و حرف بوده است و هم در عمل. از همه بیشتر این خشونتها از سوی ارباب قدرت سر زده است. من به دفعات، یک بار هنگام بر پا کردن خاتمینامه و بار دیگر هنگام عمارتِ ديوانِ اصلاح، متذکر شدم که کشور ما نیاز به آرامش و سنجیدگی دارد و همین است که الگوی کار من است. آرامش، پرهيز از خشونت کلامی و عملی و خویشتنداری، حاصل پختگی است. اين پختگی، جهالت و تعصب را آرامآرام به زانو در میآورد. از یاد نبریم که تنها راه شکست دادن جهل، آن هم در یک نظام سیاسی، صندوقهای رأی نیست هر چند صندوق رأی امروز ملموسترین و زندهترین ابزاری است که میتواند ریاکاری و جهل را مغلوب کند.
این مقدمه را برای این نوشتم که بگویم دامن زدن به خشونت، مهمترین سیاست احمدینژاد است (در هر حضور تلویزیونی احمدینژاد در هفتههای اخیر، میزان بالایی از خشونت کلامی موج زده است). حاميان احمدینژاد چه در انتخابات پیروز شوند و چه ناکام بمانند، توسل به خشونت در دستور کارشان است (اين هم آشکارترین و بارزترین شاهدش + اظهار نظر آقای ثمره). احمدینژاد را تنها با پرهیز از آنچه که خودِ او هست میتوان به زانو در آورد. یعنی اگر او دروغ میگوید، حریفاش نه باید دروغ بگويد و نه باید دروغ را توجيه کند. اگر او ریا میکند، حریفاش باید صادق باشد و یکرنگ. اگر او بیشرم و حياست و تف به روی تقوا و خداترسی انداخته است، حریفاش باید استوانهی شرم و تقوا و پارسایی باشد. اگر او افشاگری میکند و پردهدری، ما باید متمسک به اخلاق مسلمانی باشیم و به او بياموزیم که حتی در مبارزه با فساد هم میتوان اخلاقی بود (که «خون به خون شستن محال آمد محال»). اگر او زباناش خشن است، زبانِ حريفاش باید سرشار از بزرگمنشی و کرامت باشد. اگر او و حامياناش، دست به خشونت میزنند، هر که مخالف اوست، مکلف است از توسل به خشونت پرهیز کند.
دامن زدن به خشونت، پیش و پس از انتخابات، یکی از برگهای برندهی دولتِ دروغ است. مراقب باشیم که به دامن خشونتهای گفتاری و کرداری حریف نیفتیم. مراقب باشيد که با خشونت کلام و عمل میتوان حتی جانِ انسانها را به آسانی به باد داد. مراقب باشید که با پس زدن خشونت و بازی نکردن در اين میدان، خرد خواهد بود که پیروزِ اين عرصه میشود.
پ. ن. اين استراتژیِ ساختنِ بازی، از طريقِ جنگ روانی و سپس به زانو در آوردن رقیب، در این چند روز گذشته شيوهی احمدینژاد و حامیاناش بوده و این هم نمونهی تازهی آن است. خودشان ابتدا مینويسند که حاميان موسوی (یا کروبی) قصد شورش دارند و آشوب. بعد خودشان شورشی به پا میکنند ساختگی. دست به خشونت میزنند. در بحبوحهی خشونت هم انسانها به سادگی واکنش نشان میدهند. و حاصلاش میشود یک پيشبینی خود-تحققبخش. خشونت فقط یک قلم از این بازی است. تحریک نشويد. مراقب باشيد و به حریفتان بیاموزيد که فاصلهی اخلاقی ميان شما و او، فاصلهی ماه تا ماهی است.
[انتخابات ۸۸] | کلیدواژهها:
از فساد انگليسی تا فساد ايرانی!
بگذاريد از یک مثال انگليسی (!) دیگر شروع کنم. آقای رييس جمهور در مناظره با میرحسین موسوی ادعا کرد که تونی بلر به ما نامه نوشته و «عذرخواهی» کرده است و ما هم ملوانها را آزاد کردهايم. تا اینجا سخنِ آقای احمدینژاد ادعاست و باید بررسی شود. اتفاق حیرتآور این است که خبرگزاری فارس بلافاصله اقدام به چاپ نامهی مذکور میکند. نامه را که میبینی کاشف به عمل میآيد که اولاً آن نامه، نه از سوی آقای بلر است و نه در آن يک کلمه عذرخواهی هست. درست بر عکس، نامه در عین ادب و رعایت عرف ديپلماتيک، بسیار محکم و قاطع است و در آن خواستار آزادی «فوری» ملوانهاشان شدهاند. چطور ممکن است خودشان آن نامه را بخوانند و تعبیر عذرخواهی از آن بکنند؟ در سطح سياستگزاری کشور چنین خبطی در برداشت از یک نامهی صریح ديپلماتيک، نه تنها بعید که محال است. نتيجهی سادهاش اين است که انتشار اين نامه (تصویر اصل و ترجمهاش) برای قانع کردن آقای موسوی یا امثال ما نیست. آقای احمدینژاد میداند که ما از دروغگویی او آگاهايم. او تمام تواناش را گذاشته است برای فريب کسانی که اهل دقتورزی و پرسشگری نيستند. آنها نه انگلیسی میدانند و نه مراجعه به اصل نامه میکنند. کسانی که قرار است فريب بخورند، تيتر نامه را میخوانند و میگویند خوب سند همین بود دیگر. اين یعنی فرار به جلو که نامهای که مضموناش حاکی از اقتدار و عزت طرفِ انگلیسی است را تعبیر به عذرخواهی و ذلت بکنيم (این سوء تعبیرها و نعل وارونه زدنها، شيوه و برنامهی آقای احمدینژاد بوده است). و البته از آن سو، اسم هر ذلت و آبروریزیای را عزت میگذارند.
و اما سیاست بريتانيا و بحران مشروعيت گوردون براون. تفاوت بزرگ گوردون براون با احمدینژاد در این است که به محض اينکه کمترین زمزمهای از کجروی، ناپاکی يا حتی توضیحناپذیری رفتار عضو حزباش آشکار شود (آن هم به دست رسانهها)، اسماش را هجمهی رسانهای نمیگذارد که مظلومنمايی کند (و پوشهای قطور را به مناظره با رقیباش ببرد و بگوید مرا تخریب کردهاند). گوردون براون به تمام معایبی که دارد یک ویژگی دارد (که البته حاصل فضای سالم سیاسی انگلیس است در قیاس با فضای بیمار و دروغآلودهی وطن ما): سر خم کردن در برابر نگاه مردم! استعفای پی در پی وزيران و عزل مقاماتی که خطا کردهاند، معنایاش از دست رفتن اعتبار اخلاقی دولت است. اما اینها، اعتبارشان را با اقدام جدی ترميم میکنند. برایاش مهم نیست رقم حتی در حد ده پوند باشد. سياستمدار اینجا، بر خلاف آقای احمدینژاد و اعوان و انصارش، موقع پاسخگویی نمیگويد خوب من ده پوند حیف و میل کردهام، طرف شما که هزار پوند برداشته است (مثال احمدینژادی: شما میگويید کردان کارش بد بود؟ خاتمی هم همین است که!). اینجا طرف در پی توجیه و ماستمالی کردن خطا بر نمیآيد؛ بلکه در رسانهی ملی (نه رسانهی ميلی) با خاکساری و گردنِ کج ظاهر میشود و میگويد من عمیقاً متأسفام و عذر میخواهم که از اعتماد ملت سوء استفاده کردهام. نمیگوید حالا ده پوند که رقمی نیست؛ بر میگردانم و باز هم با هم دوستایم!
آقای احمدینژاد با این شیوه، صريحاً القای ناکارآمدی دستگاه قضایی را میکند. اين یعنی حتی قاضیای چون سعید مرتضوی (که هيچ روزنامهنگار آزادهای از ملاقاتِ او (!) در امان نمانده است)، توانِ به زانو در آوردنِ اين «به اصطلاح» سرطان فساد را ندارد که دولت خودش دست به کار شده است (آن هم در مناظرهی رياست جمهوری). از یاد نبریم که در انگلیس، اين دولت یا حزب مخالفاش نبود که رسواییهای مالی نمايندگان را افشا کرد. رسوایی را روزنامهنگاران افشا کردند و هيچ روزنامهای هم تعطيل نشد. این است تفاوت ايران و انگلیس! اين است تفاوت نظارت ملت و نظارتِ دولت!
عزت و آبرو، تبديل به مشترکی لفظی شده است و گویی ديگر نمیشود فهميد چه چیزی راست است و چه چیزی دروغ. ملت ما دیر یا زود باید بفهمد که آقای احمدینژاد تنها یک حلقهی کوچک از این زنجير بیاخلاقی و شبهه است. ميرحسين موسوی از این روشنتر نمیتوانست به ملت نشان بدهد که سياستمداران به چه ورطهای فروغلتیدهاند. به زير کشیدن احمدینژاد از مسندی که باید نماد عزت و آبروی ملت ایران باشد، اولين قدم است برای زدودن دروغ و ریا از کشور. اين سخن بیاندازه تکرار شده است و انگار شعاری است برای مقابله با احمدینژاد. اما اين شعار، کم شعاری نیست. این مضمون، چون زیاد تکرار میشود اهمیت کمی ندارد. بايد مراقب بود که این شعار مبتذل نشود. چطور؟ با پرهیز از شيوهی سیئهی خودِ احمدینژاد. با دوری کردن از دروغگويی، رياکاری، افترا زدن.
دعوی کنند چه؟ که براهیم زادهايم!
چون نیک بنگری، هم شاگردِ آزرند!
عجیب است، نه؟ که يک تار موی این خمر و خنزیرخورانِ نامسلمان، به صد دولتِ مؤمن و ولايتپذیر شرف دارد. یعنی کجای کار میلنگد؟
[انتخابات ۸۸] | کلیدواژهها:
موسوی مترِ مناظره را عوض کرد
نخست اينکه موسوی از ميدانی که احمدینژاد در آن بازی میکرد، خارج شد: ميدان برچسب زدن، افترا و تهمت؛ ميدانِ مقابله به مثل کردن. موسوی میتوانست «فيلم» تکتک گافهای احمدینژاد را به ملت نشان دهد و به عبارتی او را سکه یک پول کند. ولی همین که اينها را نکرد، یعنی مقيد به آداب و اصولی است که در سیاست کمیاب است.
من این را نمی پذیرم که موسوی آماده نبود. موسوی همین است که هست. موسوی نه وبلاگنویس است، نه سخنور و نه کسی که مرتب در تلويزیون و رادیو ظاهر شده باشد. برای کسی که ۲۰ سال از رسانه غایب بوده است، چنین واکنشی، ستودنی است. مهم نيست که من و شما از «چیز» و «به اصطلاح» او دلِ خوشی نداشته باشيم، مهم این است که او سخنانی را که باید بگوید درست ادا کرده باشد. (اینها مطلقاً منافات ندارد با اينکه موسوی روی سخنوریاش کار کند و تحولات و تغييرات شتابناک سالهای اخیر را ارامآرام درک کند؛ موسوی در همین یکی دو هفتهی گذشته ثابت کرده است که هوش بالایی دارد و میتواند خودش را تطبیق بدهد با شرايط جدید – وعدهی ایجاد معاونت حقوق بشر و شهروندی يک نمونهی تازهاش).
لکنت، فقط لکنت زبان نيست. خيلی اوقات لکنت معنا فصاحتِ بيان را به تباهی میکشاند. کسی ممکن است یک ساعت سخنرانی کند و تنها يک جمله بگويد و همان جمله استخوان و مغزِ سخناش باشد. نقطهی ضعف موسوی، دقیقاً تبدیل به نقطهی قوتاش شد. آنچه اتفاق افتاد، بسیار فراتر و بالاتر از «هر که مظلوم واقع شود، محبوب میشود» بود. اما موسوی مظلوم نماند. مظلوم کسی است که حقاش ضایع شود و طرف مقابل با اقتدار محض او را از میدان به در کند. ده دقیقهی آخر مناظره نشان داد (احمدینژاد میان حرف موسوی پريد و پس از پايان وقت باز هم داشت حرف میزد) که موسوی چندين سر و گردن بالاتر از احمدینژاد ايستاده است.
به هر تقدیر، به نظر من، موسوی متر مناظره را عوض کرد. دیگر بعید است کسی هوس کند در چنين برنامهای، «افشاگری» کند (اگر هم بکند، نام نیکی از خود به جا نخواهد گذاشت). احمدینژاد با اين کار ثابت کرد که سیاستاش به کلی ناکام مانده است. یعنی چهار سال تمام برای به زانو در آوردن آن «مفسدان» تلاش کرده است و نتوانسته، ولی حالا میخواهد در یک برنامهی تلویزیونی بگويد اينها، آن مفسداناند! این يعنی حرص و ولع برای «حرف زدن». مخاطب احمدینژاد موسوی نبود؛ ملت هم نبود. مناظره هم جای آن حرفها نبود. احمدینژاد به جای این کولیبازیها، باید یک سال پیش، شکايتنامهای از همهی اینها تقديم میکرد و تسليم مقامات قضایی کشور میکرد و تقاضای پیگرد حقوقی اینها را میداد. چرا نکرد؟ به اعتقادِ من يک دليلاش اين است که احمدینژاد بیشتر میخواست حرف بزند؛ او عاشق میکروفون است! ميدان عمل برای او هول و هراس دارد. بعضی حرفها از جنس عملاند و عمل با همان کلمات همراه میشود. بعضی حرفهای دیگر نه؛ جنسشان بادِ هواست (چنان که این باد چهار سال است جریان داشته است). دور نشوم از مغزِ سخنام: موسوی متر مناظره را عوض کرد و نوع منش موسوی، الگويی خواهد شد برای هر مناظرهاش در کشور. اخلاق مناظره فقط اين نيست که دروغ نگويی. پیروزی اخلاقی موسوی فقط در این نيست که احمدینژاد به سمت تهتک و برچسب زدن رفت و او نرفت (احمدینژاد اگر سند و مدرک هم میآورد، میشد محاکمهاش کرد؛ چون مکان مناظره که محکمه نيست و مجری برنامه هم قاضی نيست). موسوی از اصول خودش عدول نکرد؛ ولی اصولاش فقط یکی دو تا اصل بزرگ باشند.
در کشوری که مناظره هرگز شکل نمیگیرد مگر با تهتک و زباندرازی و تمسخر، خویشتنداری موسوی آغاز یک جریان میتواند باشد (ولو موسوی هرگز رييس جمهور نشود). انتظار من از موسوی، سخنوری نبود. موسوی نزد من هرگز قرار نبود خطيبی چیرهدست باشد. اگر دکتر سروش چنین حرف میزد، میگفتم فاجعهای رخ داده است. ولی اگر موسوی هم مثل دکتر سروش سخن میگفت، باز هم میگفتم باید به خودمان بلرزیم از هراس. موسوی، خودش بود و خودش هست. موسوی ثابت کرد که میتوان سخنور و خطیب نبود، ولی باز هم مناظره کرد و موفق شد. به طور سنتی معمولاٌ کسی را میفرستند برای مناظره که سخنور توانایی باشد. ولی چیزی در موسوی بود (بله همان «چيز») که جای خالی سخنوری را پر کرد. موسوی، نه خاتمی است و نه هاشمی. همین، مهمترين امتياز اوست. چرا میگويم موسوی متر مناظره را عوض کرد؟ فرض کنيد به جای موسوی هاشمی یا خاتمی نشسته بود. تصور کنيد واکنش آنها چه میبود؟ و پيامدِ آن مناظره چه از آب در میآمد؟
موسوی روز به روز نزدِ من به عنوان مثالی از اعتدال و سنجیدهگی خودش را بیشتر نشان میدهد. من تعهد کردهام دست از نقدِ او بر ندارم. خوبیهایاش را خواهم ستود و لغزشهای نظریاش را هم بدون شک گوشزد خواهم کرد.
[انتخابات ۸۸] | کلیدواژهها:
منطق معيوب اکثريت و جای خالی مسئوليت اخلاقی و مدنی
خوب است این منطق را درست بشکافیم و پيامدهای فاسد یا تبعات مثبتاش را بسنجیم. منطق ادعای بالا این پیام را تلويحاً میتواند منتقل کند که احتمالاً «مردم» یا آن «اکثريت»، اکثریتی خوب هستند و در نتیجه حاصل رأیشان «مشروعيت» دادن به فرد برگزيده است و اين خود کل ماجرا را «اخلاقی» میکند. خوب، این منطق مثال نقض زیاد دارد. مثال نقضاش آدولف هيتلر بود که در یک نظام دموکراتیک و با رأی بالای ملت آلمان (ملتی که در آن دوره بسیار هم فرهیخته و کتابخوان بود) به قدرت رسيد و شد آن فاجعهای که جهان را به آتش کشید. پس به سادگی میتوان نتیجه گرفت که رأی اکثريت، لزوماً نتیجهای مطلوب، اخلاقی یا انسانی به بار نمیآورد. به عبارت دیگر، اکثریت مترادف با مشروعیت اخلاقی نیست. مؤلفههای دیگری هم برای رسیدن به مشروعيت اخلاقی لازم است.
نمونهی دیگرش استقبالی است که از محمود احمدینژاد میشود. هیچ شکی نیست که آقای احمدینژاد به ویژه در خارج از کشور نزد اقشار گستردهای «محبوب» است (هر صاحب خردی میفهمد که دلیلی دارد محبوب را در گيومه گذاشتهام!). دلیلی هم ندارم که بگويم در سفرهای استانی از آقای احمدینژاد از آن جنس استقبالهای پرشوری که حاميانشان میگویند (و خودش در مناظره با موسوی لاف آن را زد)، نداشته است. به احتمال قریب به یقین داشته است. اما چرا این استقبالها شرط کافی برای مشروعیت یافتن یا اخلاقی و مسئول بودن فرد مورد نظر نيست؟ چرا این لافِ مردمی بودن، لزوماً مايهی افتخار و اعتبار نيست؟ چرا باید بلافاصله به احساس فرمانِ ایست و درنگ داد و خرد را به داوری خواند؟
اولین نکته اين است که در اين فرض که همهی آن مردم نفوسی فرهيخته دارند، بحث است (دقت کنید که ما در ايران از «شهروند» حرف نمیزنیم؛ بلکه از رأیدهنده و به عبارتی «رعيت» صحبت میکنيم). کسی میتواند ادعا کند در یک ملت (از جمله در ملت ایران) «اراذل و اوباش» وجود ندارند؟ دولت فعلی قطعاً نمیتواند این ادعا را بکند، چون در این صورت باید بساط گشتهای ارشاد را رسماً جمع کند. هنگام رأیگیری، پای صندوقهای رأی، هیچ ابزاری برای تشخیص این وجود ندارد که رأیدهنده جزو «اراذل و اوباش» هست يا نه؟ آشکار است که نه! پس میانِ آن همه رأی، رأی «اراذل و اوباش» هم هست. علت اينکه «اراذل و اوباش» را در گیومه به کار میبرم اين است که این اصطلاح به دست کارگزاران دولت نهم باب شده و اسباب جنجال و غوغا شده است. این شبهه البته به این صورت قابل رفع است که فرض میکنيم، ملت ایران، عمدتاً ملت رشيدی است و برآيند کلی جمعِ ملت، رأیی می شود آگاهانه و سنجیده. ولی، ملت ایران چنین است یا چنان است، ادعاست. ملت آلمان هم ملت فرهيختهای بود و به هر دلیلی خطایی مرتکب شد، قصوری کرد و مسئولیت انسانی و مدنیاش را از خاطر برد و شد آنچه نباید میشد. تشخیص داشتن، یعنی تشخیصِ اخلاق و مسئولیت داشتن؛ نه اینکه به پشتوانهی کثرت عدد، خیالِ حقانیت و مشروعيت برمان دارد (اگر چنین بود قطعاً سپاه یزید در روز عاشورا از یاران حسین بن علی مشروعتر و بر حقتر به شمار میآیند چون عددشان بیشتر بود!).
نکتهی دوم اين است که يکی از مضامین آن لافِ غلبهی اکثریت این است که رأی همهی افراد وزن يکسان دارد. این منطق دموکراسی است البته که رأی فقیر و غنی، قدرتمند و ضعیف، باید در آن يکسان باشد. ولی از شگفتیهای دموکراسی این است که رأی یک نفر بیسواد (که چه بسا در تشخیصاش خطا بکند)، با رأی يک استاد دانشگاه جهاندیده يکسان به حساب میآيد. چرا؟ در چه جامعهای میتوان گفت برابری رأی آنکه میداند و آنکه نمیداند، عادلانه است؟ مگر قرآن نمیفرمايد که «هل یستوی الذين یعلمون و الذین لا يعلمون»؟ پس خاصيتِ دموکراسی چیست؟ به خاطر مجموع مؤلفههایی است که دارد نه به خاطر رأیگیری و انتخابات صرف یا به خاطر برتری تعداد بالاتر.
میشود اين نکات را يکانیکان شمرد و پیش رفت. اين مجمل را به اشاره برای اين آوردم که توضیح بدهم اين ساز و کار انتخاباتی به خودی خود نه مطلوب است و نه مشروعیت میآورد (از این حیث منطق آقای احمدینژاد و کسانی که انتخابات را تحریم میکنند يکسان است: هر دو انتخابات را ابزار اعطای مشروعیت میشمرند!). انتخابات مقوماتِ دیگری هم لازم دارد تا بتواند مشروعیتی به فردِ منتخب بدهد. یکی از آنها مسئولیت است و اخلاق. کثرت عددی در انتخابات (يا در استقبالها) جايی که فرد منتخب (يا استقبال شونده)، چيزی به مردم میدهد، نه تنها مشروعیتی نمیآورد بلکه محل شبهه هم هست. استقبال عمومی، وقتی معنادار میشود که فرد منتخب واجد مسئوليت باشد و در گفتار، کردار و اندیشهاش اخلاقی عمل کند. به عبارت دیگر، زمانی این رابطهی دو سويهی انتخابکننده و انتخابشونده، رابطهی اخلاقی میشود که هم درجهای از فرهیختگی و شعور در انتخابکننده باشد (نه اینکه انتخابکننده برای رسیدن به مطلوباش از هیچ دروغ و افترايی پروا نداشته باشد) و هم ميزانی از مسئولیت و اخلاقمداری در انتخابشونده موجود باشد (نه اینکننده انتخاب شونده هم بگويد: «ببینید چقدر مردم به من اقبال دارند؟ اين صدای خداست که از حلقوم مردم بیرون میآید! بفرماييد کرنش کنيد!»؛ اين همان منطق مغالطهآميز به رخ کشيدن رأی اکثریتی است که به سوی تباهی میرود).
خوب این معیارها البته کاملاً سنجیدنی هستند و ذهنی و مجرد یا خيالی نیستند. به عنوان مثال، انگشت میگذارم بر يکی لغزشهای لفظی و خطاهای فاحش آقای احمدینژاد در مناظرهی دیشباش: ايشان آشکارا میگفت دولتِ من هیچ روزنامهای را تعطیل نکرده است. خوب، مگر دولت حق تعطیل کردن یک روزنامه را دارد؟ رييس دولتی که تفکیک قوا را در نظام جمهوری اسلامی به همین سادگی نادیده میگيرد و خودش را همزمان هم در مقام ضابط قضایی و هم در مقام قاضی مینشاند، البته که بايد بگوید من هیچ روزنامهای را تعطیل نکردم! رييس دولتی که گزارش سازمان بازرسی و تفریغ بودجهی مجلس، علناً شاهدی است بر ناکارآمدی مدیریتیاش و بیاعتنايیاش به رأی مجلس، یعنی جايگاه مجلس را هم نمیداند. رييس دولتی که از رسانهی ملی، اتهام وارد میکند، نقش مدعیالعموم را ایفا میکند، بدون حضور وکیل یا متهم، حکماش را هم صادر میکند، نه قانون را میشناسد و به آن احترام میگذارد و نه اخلاق را؛ نه برای قوهی قضايیهی اين نظام ارزش قایل است نه برای مخاطباناش. پس میشود نتیجه گرفت که آن حاميان سينهچاکی که در مشهد به زیارتِ ايشان رفتند، همینگونه فکر میکنند و همین نوع عمل را میخواهند؟ نباید نتیجه گرفت که آن حاميان، همهی رسماً «برانداز» نظام هستند؟ (چون آشکارا دارند رأی به نابودی سه قوه و بر کشیده شدن يک رييس جمهور همهکاره میدهند). این اکثریت، همينها را میخواهند؟
بعد از جنگِ جهانی دوم، تمام اروپا زير و زبر شد و علوم انسانی و معارف بشری، پاک دگرگون شد. یک سؤال بزرگ پيش روی همهی اينها قرار گرفت: چه شد که چنین شد؟ و این همه سازمان و نهاد درست شد که بفهمند چگونه میشود کسی مثل هیتلر از دلِ آن نظام دموکراتيکِ اکثريتمحور، بیرون بياید و چنین آتشی بیفروزد؟ امروز، ما هم بد نيست فکر کنیم که چه شد که چنین شد؟ هشدار میدهم، اما، که آقای احمدینژاد اهریمن نيست. شيطان نيست. احمدینژاد هم انسانی است مثل همهی ماها. تفاوتاش با بسياری در این است که چهاراسبه در جادهی اشتباهاتاش میتازد. با تمام اینها باید هشیار باشيم که از او اهریمن نسازیم و قطب مخالف او را به عرش نبريم. به همان اندازه که قدیس و شهید ساختن از احمدینژاد هولناک و ضد-انسانی است، اهریمن ساختن از او هم تندروانه و دور از خرد و انصاف است. بنشينيم و بينديشم. چه شد که چنين شد؟ عددهای بزرگ و ارقام درشت، گاهی ایجاد توهم میکنند. شمارههای طولانی، خیلی اوقات هوش از سرِ آدمی میربایند. ولی برای تفسیر و فهمِ درست اين شمارهها و اعداد، بايد از بیرون آنها را تحلیل کنیم نه از درون (که قصهی خود گویی و خود خندی تکرار نشود). باید به شمارههای بسیار بزرگتر ديگری هم که در آن آمار هرگز منعکس نمیشوند توجه داشت. دست بالای دست بسیار است. منطقِ حق با اکثریت است، منطقی است معيوب. دست عقل را به دست سپاه اکثریت نسپاریم. گاهی اوقات خردی هم که در اقليت واقع شود، سنجیدنیترين و پرسودترین، مضامين و معانی را دارد. بهتر است اکثریت به دنبال خرد برود؛ نه اينکه خرد را افسار بزنند و به دنبال اکثريت بکشانند.
[انتخابات ۸۸] | کلیدواژهها:
خجسته باد اين پيروزی!
حتی اگر به هر آيه و افسونی احمدینژاد پیروز انتخابات شود، موسوی درخشانترین چهرهی تاریخ انقلابِ ایران خواهد ماند. کار آسانی نيست تسلط بر نفس خود و خویشتنداری در مواجهه با رقیبی دروغزن و بیشرم که ابتدايیترین احکام اخلاقی اسلام و بارزترین قوانین کشور جمهوری اسلامی را در برابر نگاه میلیونها ایرانی زیر پا میگذارد. من افتخار میکنم که موسوی در تمام طول مناظره یک بار لبخند تمسخرآميز بر لب نیاورد و از نگاهاش و کلاماش عطوفت و فروتنی میبارید. دست مریزاد!
از میانِ همهی شبهایی که من به انتخابات پیش رو اندیشیدهام، امشب نورانیترین و امیدبخشترین شب بود. من به آیندهی پرفروغ و با عزت ایران، ايمان و امید دارم. هیچ شکی در اين ندارم. امشب، نقطهی عطفی است در تاریخ مبارزات انتخاباتی ایران. پروا را کنار میگذارم و به قوت میگویم که بدون شک میرحسین موسوی در میان تمام چهرههای سیاسی ایرانی در قرن اخیر، چهرهای است کمنظیر. چرا؟ دقیقاً به خاطر همین اخلاقی بودن و حفظ شأن و جایگاهِ انسانی و اخلاقیاش (نهیباش را به احمدینژاد ببیند: ما مسلمانايم! حق نداریم به کسی که حضور ندارد تا از خودش دفاع کند تهمت بزنیم!). ميرحسین حتی یک بار وسط حرف احمدینژاد نپرید، بر خلاف احمدینژاد که مدام چهرهی موسوی و تمام استوانههای سیاسی نظام جمهوری اسلامی را بدون هیچ شرمی خراش میداد و مرتب میانِ سخنانِ او میپرید.
احمدینژاد عصبانی و از هم گسیخته ظاهر شد. امشب، گویی احمدینژاد تمام قد همهی نیرنگها، همهی ریاکاریها و دروغگوییهایاش را، همهی هتاکیها و بهتانهایاش را یکجا رو کرد آن هم علیه کسی که به هیچ رو مخاطب سخناش نبود. شگفتآور نيست که رييس جمهور کشوری اينقدر از قانون همان کشور ناآگاه باشد که بگويد دکتر «خطاب کردن» کسی که مدرک دکترا ندارد، جرم است؟ شگفتآور نيست؟ میگوید «خطاب کردن»؛ نمیگوید «شغل دادن» و «مقام دادن» و سینه سپر کردن برای علی کردان! اگر قرار باشد دکتر و مهندس «خطاب کردن» کسی جرم باشد، بیش از نیمی از مردم ایران مجرماند!
عجیب نيست که رييس جمهوری تا اين اندازه ناآگاه باشد که بگويد شورای امنیت قطعنامههایاش سياسی است و شورای حکام قطعنامههایاش حقوقی؟ هر کس که دو ترم دانشجوی روابط بینالملل و علوم سیاسی بوده باشد، میفهمد این حرف چقدر مضحک و خندهدار است. اینها البته ظرايفی است که اهل دانش بهتر میفهمند؛ ولی مگر احمدینژاد کم پريشانگویی کرد؟
مردم ما بايد عميقاً دچار تباهی اخلاق شده باشند اگر بعد از دیدنِ این نمایشِ بیپرده و صریح بیتقوایی و بیحيایی، و قانونشکنی و مداهنه، باز هم به احمدینژاد اقبال کنند. اما هر چه نتیجهی این انتخابات باشد، پیروزِ اين ماجرا اخلاق است. میرحسين موسوی ثابت کرد که آرامش و طمأنینهی درونی دارد. ميرحسين نشان داد «سکينه» در تمام وجنات و سکنات و گفتارش موج میزند. من به قدر سر سوزنی از اینکه به ميرحسین موسوی رأی میدهم شرمنده نيستم. امشب به پهنای صورتام میخندم. امشب یکی از آرامترین شبهای زندگی من است. موسوی نشان داد که میتواند سیاستمدار باشد و اخلاقی هم بماند. موسوی نشان داد که میشود سیاستمدار بود و رييس جمهور ایران شد، ولی احمدینژاد نشد! مهمتر از همه موسوی به ما به خوبی نشان داد که چه چیزهایی را نباید گفت (همان چیزهایی را که احمدینژاد با بیتقوایی تمام به تکرار گفت). این یکی از اساسیترین اصول سیاستمداری اخلاقی است.
من به موسوی رأی خواهم داد تا کشور دیگر روی ریاکاران دروغزن و ضد-اخلاقی چون احمدینژاد را به خود نبیند. موسوی بسیار نجابت به خرج داد. موسوی بر خلاف احمدینژاد با یک دنیا «پرونده» نیامده بود، بلکه با توشه و زادِ اخلاق و صداقت به میدان آمده بود. و همین خصلتهاست که او را پیروز اخلاقی این مناظره کرد. شبهای دیگری هم هست. آقای رضایی گفته بود کشور بر لبهی پرتگاه است؛ من فکر میکنم اين احمدینژاد است که عنان گسیخته – یا به عبارت دقیقتر ترمز بریده و فرمانکَنده – به سمت پرتگاه میرود. الآن وقت هوشياری است. احمدینژاد این پیروزی را بر اخلاق و خرد نخواهد بخشید. مراقب باشيم.
پ. ن. میشود سطر سطر سخنان احمدینژاد را اوراق کرد و تباهیها و مغالطههایاش را نشان داد (بیتقوايیهایاش که جای خود دارد). من به زودی چیزی خواهم نوشت دربارهی مغالطهی منطق اکثریت. لاف کثرت زدن و خیل سينهچاک جمع کردن، ولو در مقیاس میلیونی، برای کسی مشروعیت و حجیت اخلاقی نمیآورد.
پ. ن. ۲: بسیار مهم؛ بازی تمام نشده است! خوابتان نبرد! بیتقوایی و بیشرمی احمدینژاد خامتان نکند! هنوز بازی تمام نشده است!
[انتخابات ۸۸] | کلیدواژهها:
سونامی دروغ يا همهی دروغهای يک رييس جمهور (*)
اما سیاستمدارانی داریم که نه تنها اشتباه میکنند و هنوز طلبکار باقی میمانند و تقصیرها را به گردن دشمنانشان (و مافیا و باندها) میاندازند، بلکه علاوه بر اشتباه دروغ میگویند و افترا هم البته میزنند. برای هیچ کدام از اينها هم يک کلمه عذرخواهی نمیکنند. این شیوه البته نزدِ رييس دولت نهم، عادت است؛ انگار سرشتِ ایشان شده است. چرا میگويم سرشت؟ چون ایشان مرتب این حرفها را میزند، پياپی هم حرفهایاش با سند و مدرک تکذيب میشود و به اصطلاح طشتاش از آسمان میافتد. ولی خوب ايشان نه احساس شرم میکند و نه جایی میگويد که خوب فلان ادعایی که من کردم؛ دروغ بود یا افترا و تهمت. نمونههایاش زیاد است. از نمونههای اخیر بگیرید تا نمونههای قدیمیتر. از سخنان خود آقای احمدینژاد بگیرید تا دوستان، یاران و معتمدانی که ايشان برای تکتکشان سينه سپر کرده است. نمونههای دم دستاش یکی قضيهی پالايشگاهی بود که زمان آقای خاتمی کلید خورد و اسنادش در وبسایت رياست جمهوری موجود بود و آقای احمدینژاد همه چیزش را به نام خودش مصادره کرد. مورد دیگر ادعای ساخت کشتی بود که رييس انجمن دريايی کشور آن را نفی کرد. دیگری، قضيهی پايین نيامدن ژاک شيراک هنگام سفر خاتمی به فرانسه بود که آن هم با شهادت افراد مختلف و نمايش عکسها رسواییاش آشکار شد. نمونهی دیگرش ماجرای بیانيهی سعد آباد بود که آقای احمدینژاد آن را قرارداد ننگين خواند و بلافاصله آشکار شد، کل ماجرا چیزی نبوده است که آقای احمدینژاد گفته و از آن بدتر، مقولهای بوده که رهبر کشور به صراحت از آن دفاع کرده بود.
خوب، این همه دروغ گفتن متوالی آن هم در بحبوحهی انتخابات و خم به ابرو نیاوردن، اعتماد به نفس بسياری میخواهد (البته در عرف اهل معرفت و زبان ارباب باطن، نام این کار چيز دیگری است که ذکرش نيايد بهتر است!). خوشبختانه اکثریت قریب به اتفاق اين دروغها (تهمتها، افترائات و سخنان خارج از قاعده و خارق عادتِ بیشمار ایشان در طول چهار سال گذشته) همه ثبت و ضبط شدهاند و فیلم از همهی اینها موجود است. پس به عبارتی ما با يک «سونامی دروغ» و «سيل تهمت» رو به رو هستیم که هیچ نشانی از عذرخواهی (یا در حالت شخصیتر و دینیتر «توبه») در آن نیست. از نشانههای دیگرش این است که حامیان ايشان برای توجیه همهی این کارها فرافکنی میکنند و کوشش میکنند که همهی اینها را توجيه کنند. چطور؟ ۱. به آقای خاتمی هم گفتند دکتر؛ پس چرا حالا که به کردان گفتند دکتر، صدای شما در آمده است؟ ۲. آقای خاتمی هم دو بار «دروغ» گفته است؛ يکی دربارهی دست دادن با دختر خانمی در ايتالیا و يک بار هم سر ماجرای لطیفهای که دربارهی اردبيلیها نقل شده. (کاری ندارم توضیح یا توجیه آقای خاتمی برای اينها چیست). خوب، اينها به روشنی بیان میکند که حاميان ايشان منطقشان اين نيست که دروغ از هر کسی صادر شود زشت است (و در عرف دینی هم معصيت حساب میشود و احاديث و روایات بسیار سنگینی در مذمت دروغ آمده است)، بلکه بدون توضيح دادن دربارهی «دروغ»های ايشان، تلویحاً دروغگويی رييس دولت نهم را با همین کار هم توجيه و هم تأييد میکنند.
هر سیاستمداری اشتباه میکند و دچار لغزش میشود. آیا هر سياستمداری که جایی لغزید باید نابود شود؟ بدون شک نه. اما سیاستمداری که به طور سامانمند و نهادينه دروغ میگويد، خطا میکند و دستخوش سوء مديريت است و پيوسته حل همهی مسایل را حواله به آينده میدهد و دشمنانی مرموز و پنهان را مرتب تهدید میکند و بعد از چهار سال هنوز یک نام را افشا نکرده و یک نفر را پای میز عدالت نکشانده، کارش از لغزش و اذعان به خطا مدتهاست گذشته است.
(*) انتخاب عنوان «سونامی دروغ» را مديون اميد حسينی هستم که اين اصطلاح را برای من زنده کرد. ممنون برادر بزرگوار حامی آقای احمدینژاد!
[انتخابات ۸۸] | کلیدواژهها:
مغالطه يا محاسبه؟ پرسش اين است!
نخست اینکه انتخابات پيش روی ما، انتخاباتی معمولی نیست که هر یک از نامزدها قرار باشد در پی رسیدن به قدرت (يا رساندن حزب یا همفکرانشان به قدرت) باشند. اين نکته که خطر محمود احمدینژاد، خطری است ويرانگر برای کشور، نکتهای است که دست بر قضا در ادبيات و موضعگيریهای هر سه نامزد به روشنی ثبت و ضبط شده است (این که ديگر مغالطه نیست؛ هست؟). صريحتر از موضع آقای محسن رضایی هم مگر میتوان گفت که کشور بر لبهی پرتگاه است؟ به هر تقدیر، عمدهی کسانی که به استدلال بالا روی میآورند، استدلالشان صرفاً مبتنی بر برنده شدن نامزد مورد نظرشان نيست، بلکه یکی از متعلقهای اصلی استدلالشان از میدان به در کردن احمدینژاد است. این انتخابات بنايی سلبی دارد. این انتخاب، اساساش نفی است نه اثبات.
آقای ابطحی جوری صحبت میکند که انگار گزينهی کشیده شدن انتخابات به دور دوم (آن هم با احتساب یک شق ممکن)، گزينهای قطعی است در حالی که «واقعیت» و «واقعبینی» به ما میگويد که حداقل یکی از اين حالتها متصور است: ۱. احمدینژاد در دور اول با رأی بالا همه را شکست میدهد؛ ۲. موسوی در دور اول با رأی بالا برنده میشود؛ ۳. موسوی و احمدینژاد به دور دوم میروند؛ ۴. کروبی و احمدینژاد به دور دوم میروند؛ ۵. کروبی و موسوی به دور دوم میروند. حالتهای دیگر کمک چندانی به تحلیل ما نحن فیه نمیکند.
فرض کنید که زمینهای فراهم باشد یا شواهدی موجود باشد دال بر اینکه موسوی در دور اول برنده میشود (يا موسوی و احمدینژاد به دور دوم میروند)، در این صورت عقل سلیم میگويد بايد به موسوی رأی داد. وقتی کسی مینشيند با خودش محاسبه میکند و نتيجهگيری میکند که يکی از اين دو حالت، متصورتر است، چه معنايی دارد استدلال او را مغالطه بناميم؟
به عبارت دیگر، آن استدلال (يعنی مغالطه خواندن استدلال «رأی دادن به موسوی به خاطر داشتن رأی بیشتر=تقويت اهرمهای موسوی برای شکست دادن احمدینژاد»)، میگويد که آقای کروبی رأیی دارد همسنگ رأی موسوی و رأی احمدینژاد هم پايين است (و او حتماً به دور دوم میرود و در دورِ دوم هم از کروبی شکست خواهد خورد) و خلاصه تفاوتی در اصل ماجرا رخ نخواهد داد. به عبارت ديگر، آقای ابطحی میگويد که يا یکی از دو نامزد موسوم به اصلاحطلب در همان دور اول احمدینژاد را شکست میدهند یا (چنانکه ایشان تصریح میکند) انتخابات به دور دوم کشيده میشود. و لذا باید به کسی رأی داد که به عقيدهاش نزدیکتریم. عرض بنده اين است که نسبت ما، نسبتِ من، با عقاید نامزدهای محترم نسبتی است يکسان (با در نظر گرفتن جميع جهات) و تفاوتها، تفاوتهایی است ظریف . لذا علاوه بر این تفاوتهای ظریف، استدلال رأی بيشتر داشتن، استدلالی است تقویتکننده و نه مغالطهگونه.
فرض کنیم موسوی رأیی بالاتر از کروبی داشت باشد (آقای ابطحی نتيجهی حاصل از این فرض را با «مغالطهی سیاسی» خواندن کل گزاره، باطل میخواند). و همچنین فرض کنیم که آقای احمدینژاد رأیی داشته باشد نزدیک به موسوی و بالاتر از کروبی. عقل حکم میکند که اگر به موسوی رأی ندهیم، هم موسوی حذف خواهد شد و هم کروبی و ممکن است در همان دور اول احمدینژاد ببرد. یا اينکه هر سه نامزد با آرايی نزدیک به هم به دور دوم بروند. ناديده گرفتن سایر گزینههای ممکن و نفی یکی از گزينههای محتمل و «مغالطهی سياسی» خواندن، موضع خردمندانهای نیست.
این سخن که «اصلاً هم از نظر تقویت جریان اصلاحطلبی و حذف رقیب، رای دادن به هر یک از دو کاندیدا فرقی نمیکند چون در هر صورت جمع رای دو کاندیدای اصلاحطلب است که میتواند احمدینژاد را به دور دوم بیاورد»، يعنی خطی دیدن انتخابات؛ يعنی چشم پوشيدن از پيچیدگیهای آن و جميع شقوق ممکنه؛ یعنی اصرار ورزیدن به گزینهی کروبی، حتی به معنای باخت سنگين مسابقهی انتخاباتی به رقیبی که از همهی امکانات برای شکستِ شما برخوردار است. انصاف بدهيد که این مغالطه است يا آن؟ و ايشان همچنین از یاد برده است که چه بسا کسانی که با استدلال رأی بيشتر کروبی وارد میدان میشوند، اصلاحات مورد نظر آقای ابطحی را نپذیرند یا به آن اشکال داشته باشند. از یاد نبریم که آقای ابطحی یکی از همان مشاورانی است که به آقای کروبی مشورت میدهد. این نوع سخنان موضع آقای کروبی را نزدِ من تقويت نمیکند.
پ. ن. بگذاريد دربارهی رأی به اعتقاد دادن بعداً مبسوطتر بنويسم.
[انتخابات ۸۸] | کلیدواژهها:
انتخابات اضطراری
البته آقای موسوی بدون شک محاسنی دارد، از جمله صداقت، پاکدامنی و راستگویی ايشان (يعنی همان چیزهايی که در رييس دولتِ نهم فقط نمایشِ آن موجود است و گفتار و کردار آقای احمدینژاد مالامال از خلافِ آن است). اما در سیاستِ فعلی کشورِ ما، پس از نفی تفکر احمدینژادی و شيوهی سالوس ریا، گامِ ایجابی هم باید برداشت. گامِ ایجابی از نقدِ سنجيده، منصفانه و در عين حال بیمحابای نامزدها آغاز میشود.
این تصور که ما باید به آقای موسوی رأی بدهيم، چون او «اصلاحطلب» است، تصوری است باطل. من آقای موسوی را اصلاحطلب نمیدانم. نيازی هم نيست اصلاحطلب باشد. آقای موسوی همينی است که هست؛ نه کمتر و نه بيشتر. نه باید برای آقای موسوی فضيلتِ بيهوده و احساسی تراشيد و نه بايد خدایناکرده از جادهی انصاف خارج شد (و زبانام لال، شيوهی بیحيایی رقیبان دولتمدار و شريعتپناهِ او را پی گرفت).
من به اختصار، پارهای از دلایلِ خودم را برای رأی دادن به موسوی (در برابر کروبی) گفته بودم و همین حداقلها برای من کفایت است. قلمفرسایی کردن در فضايل هر یک از این نامزدها (و به ویژه آقای کروبی)، یعنی فاصله گرفتن از خردمندی و سنجیدگی. باید فهمید که وضعيتِ توسعه و نهادهای مدنی، وضعيتی است اضطراری. من اهل نوشتن یادداشتهای مطول در فضایل نامزد مورد نظرم نيست. نمیتوانم و نمیخواهم اغراق کنم. نظر من اين است؛ جدلی هم با کسی بر سر آن ندارم. با همين تفاوتهای ظريف و مرزی ميانِ آقايان موسوی و کروبی، البته به موسوی رأی خواهم داد. اما چنانکه قبلاً هم نوشته بودم، تعهد میکنم که ذهن و زبانام را به جد در خدمت نقد منصفانه و بیمحابای آقای موسوی و اطرافیاناش به کار بندم. دفاعِ من از آقای موسوی، دفاعی است مبتنی بر / مقيد به اصالت و کرامتِ خردِ انسانی. اميدوارم ایشان رييس جمهور شود و من هم دست و زبانام برای نقد جانانهی ایشان و همچنين قدم برداشتن برای آبادانی وطنام بازتر باشد.
پ. ن. این روزها سخت گرفتار درس و کار هستم؛ انتخابات هم شده است مزيد بر علت. در نتیجه، نه وقت آن هست و نه ضرورتاش که بنشينم برای بعضی از نظرها پاسخ بنويسم (میشود در فرصتهای بعدتر ابهامهای یک نظر را رفع کرد، ولی الآن وقتی ندارم). خوب من نظرم را نوشتهام؛ دیگران هم نظر خودشان را. من قرار نبوده و نیست کسی را به باور خودم بگروانم. اين توضیح را از این باب دادم که اگر دوستان میبينند من چيزی در پاسخ نمینویسم، بدانند دلیلاش چیست.
[انتخابات ۸۸] | کلیدواژهها:
در اهميت معنای «مشترکالورود»؛ يا چرا به ميرحسين موسوی رأی میدهم؟
چنانکه چندین بار گفتهام، به اعتقادِ من تلاش برای بیرون راندنِ محمود احمدینژاد از ساختار قدرتِ سياسی و از مقام قوهی مجريهی کشور، مهمترین انگیزه است برای رأی دادن به هر کسی جز او (به عبارت ديگر، احمدینژاد از همهی آستانههای خِرَد، اخلاق و دين عبور کرده است و کس دیگری نمیتواند – هر کارهم بکند – این همه ما را به عقبماندگی و ذلت بکشاند). اين همچنين یعنی وظیفهی اخلاقی، عقلانی و ملی منِ ايرانی است که از هیچ قدمی برای سلب کردنِ این فرصت از محمود احمدینژاد و کوتاه کردنِ این تهدید از سر ملت و کشور ایران، خودداری نکنم.
نخست اينکه هيچ يک از نامزدهای مشهور به «اصلاحطلب» موجود (نه میرحسین موسوی و نه مهدی کروبی) نامزدِ آرمانی من نیستند. به عبارتِ ديگر، اين دو نامزد، حداکثر نمايندهی کفِ خواستههای من هستند. اما من، نمايندهی تمام ملت نیستم. اين ملت، از هر جنس و سنخی، صاحبِ فکر دارد (از عامی گرفته تا نخبه). مشکلاتِ همهی ملت هم از جنس دغدغههای من نیست. لذا سنجيدنِ مصلحت عمومی کشور هم یکی از عواملی است که ناگزیر باید بر تصمیمگیری ما اثر بگذارد (اشارهی من صريحاً به مشکلات معیشتی و بحرانزدهی مردم است).
من به مهدی کروبی نمیتوانم رأی بدهم به اين دلیل که چنانکه در ماههای اخیر به دفعات نوشتهام، به اعتقادِ من، کشور ما نيازمند آرامش، سنجيدگی، پختگی و پرهیز از شعارهای احساسی و ارایهی راهحلهای رادیکال و افراطی است. مهدی کروبی با کارنامهای که از او داریم و رفتارهای انتخاباتی ماههای اخیرش، نشان داده است که به سادگی میتواند هم به افراط بگرايد و هم به تفريط. به عبارتِ دیگر، چه بسا بعضی شعارهای آقای کروبی، به اصطلاح «بگیرد» و جواب بدهد، اما این حوالتی کار کردنها، نه قاعده حساب میشود و نه مبنای تکيهی عقلانی. هر اندازه هم که آقای کروبی – به قول دکتر سروش – «تراز نظام» باشد، دلیل نمیشود گمان کنم او لزوماً نتيجهی مطلوبتری برای آیندهی ما رقم خواهد زد. صریحتر میگويم: کروبی نزدِ من، نسخهی رادیکالتر شده و متهورتر خاتمی (يا به عبارتی اطرافيان او) است. من رادیکالیسم و افراط را ولو زیر لوای آزادیخواهی و دفاع از حقوق مدنی، زهر قتالی برای توسعهی کشور میدانم.
آقای کروبی هر اندازه که مشاورانِ خوبی داشته باشد (ظاهراً اين یکی از قویترین دلايلی است که اين روزها در نوشتههای انتخاباتی برای تقویت موضعِ آقای کروبی در گردش است)، اولاً خودِ او رابطهی انداموار یا ارگانیک با این مشاوران ندارد. به این معنا که این مشاوران از جنسِ خود آقای کروبی نیستند. این مشاوران چهلتکهای هستند با گرایشهای مختلف که تحت شرایط موجود به خاطر مروت و جوانمردی آقای کروبی گردِ او جمع شدهاند. هيچ تضمینی نیست که فردا اینها باز هم همراه او بمانند و موقع اختلاف نظر فکری يا تفاوت مشی عملی يا از او جدا نشوند یا نقاری پيش نيايد (مثلاً، به نظر من آيندهی رابطهی آقای کرباسچی و آقای کروبی آيندهی روشن و بیابهامی نیست). ثانياً، آقای کروبی خودش هم باید بتواند در زمینههای مختلفی که از او پرسشی میشود، صاحب فکری و ایدهای باشد نه اينکه توپ را بيندازد به ميدان مشاوراناش. مشورت گرفتن از مشاور یک چیز است و ژست و نمايشِ آن را دادن يا همه چیز را به دوش مشاور انداختن، چیز دیگر. اگر قرار باشد آقای کروبی بلندگوی گروهی باشد که از همه جا رانده و ماندهاند، معلوم نیست فردا هنگام بروز اختلاف بين شيخ و پيرامونیان چه رخ خواهد داد.
تفاوتهای موسوی در همین موارد به نظر من آشکار میشود. بگذاريد ابتدا بگویم همینکه قابلیت رأی جمع کردن موسوی بالاتر از کروبی است (و این واقعيتی است ملموس)، خود به طور بدیهی برای من حجتی است برای رأی دادن به موسوی. هر کس بخت بالاتری برای مغلوب کردن احمدینژاد داشته باشد، به طور طبیعی گزينهی مقبول من خواهد بود. این از نکتهی نخست. نکتهی بعد این است که تکلیفِ ما با موسوی بسیار روشنتر است تا با کروبی. مهم نیست که کروبی نشسته است و حزب اعتماد ملی درست کرده است (اين قدر میگويند حزب درست کرده است که وهم و گمان برمان داشته که ایران شده است انگليس و کروبی کاری کرده است در قد و قوارهی احزاب استخواندار سیاسی! نه از این خبرها نیست؛ با اینحال همين کار ابتدايی هم بايد ستوده شود). مهم اين است که کروبی هر لحظه به سويی ميل خواهد کرد (بسته به اينکه باد قدرت در اقيانوس سياست از کدام سو بوزد). دقت کنید که اينها منافاتی ندارد با مروت و جوانمردی شيخ. آقای کروبی صفات و ويژگیهای ستودنی فردی، کم ندارد. ولی اينها فردی است، نهادينه نيست. آقای کروبی نزدِ من، الگوی مناسبی برای اتوریته و رهبری نیست (حداقل در برابر موسوی).
[انتخابات ۸۸] | کلیدواژهها: